سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پژوهشگر - پژوهش در تفسیر

یکی از عناصر ثابت تفسیری در تفسیر «البیان» تحلیل وبررسی واژگان آیه است. اهمیت واژه شناسی در این تفسیر از آنجا آشکار می شود که مفسر پیش از هر بحث دیگری ابتدا به ریشه یابی و تحلیل واژگان آیه می پردازد. آیت الله خویی برای راهیابی به معانی واژگان شناسی از چند روش و منبع بهره می گیرند:

1. اجتهاد در لغتنکته قابل توجه در بررسی واژگان در تفسیر «البیان» این است که مولف به هیچ یک از منابع معروف لغت شناسی عرب یا لغتنامه های قرآنی ارجاع نداده است بلکه در اکثر موارد به اجتهاد خود عمل نموده است. از این رو افزون بر آنکه در بسیاری موارد از نقل مطالب ذکر شده در منابع لغوی اجتناب می کند در معنای برخی واژگان نیز مطالبی افزوده است که در هیچ یک از منابع عمومی و اختصاصی لغت شناسی قرآنی یافت نمی شود. برای نمونه در معنای واژه «عالمین» می گوید: «عالمین: جمع است که از لفظ خود مفرد ندارد، مانند «رهط» و «قوم». این واژه به یک مجموعه متجانس از موجودات، اطلاق مى‏گردد. مثلا مى‏گویند: عالم جماد، عالم نبات و امثال آن و گاهى هم به مجموعه‏اى اطلاق مى‏گردد که اجزاى آن با هم ارتباط زمانى و یا مکانى داشته باشند، مانند این که گفته مى‏شود «عالم کودکى»، «عالم دنیا» و «عالم آخرت».گاهى نیز کلمه «عالم» در مجموع و تمام موجودات جهان آفرینش با تفاوت و اختلافاتى که در میان شان وجود دارد، به کار مى‏رود.» (خویی،/456) با مراجعه به لغت نامه هایی مانند «العین»، «لسان العرب»، «مفردات راغب»، «التحقیق» و تفاسیر «مجمع البیان» و «المیزان» مشخص می شود که هیچ یک از آنان به کاربرد واژه عالَم در «مجموعه‏ای که اجزای آن با هم ارتباط زمانی و یا مکانی داشته باشند» اشاره نکرده اند و این از اختصاصات تفسیر«البیان» و ثمره اجتهاد لغوی مفسر است.

2. استدلال های علمی بجای استناد محض به قول لغویانذهن نقاد و روحیه علمی آیت الله خویی در همه آثار علمی ایشان آشکار است. در تحلیل واژگان نیز ایشان با استدلال های علمی برخی اختلافات را در باره معنای واژگان یا ویژگی های آن ها بیان می فرماید. از این دست می توان به نمونه‌های زیر اشاره کرد: - در پاسخ به کسانی که لفظ جلاله «الله» را اسم جنس می دانند نه اسم علَم به دلایلی همچون تبادر، عدم اشتقاق و ضرورت نامگذاری و جایگاه لفظ «الله» در کلمه توحید استدلال می نماید.(خویی،/ 427) - در بررسی این نظریه که «رحمان» صیغه مبالغه است در آغاز دیدگاه مفسران و لغویان را نقل می کند اما به آن بسنده نمی کند و آن را با استدلال های افزون تری همراه می کند و می گوید: «اگر مفسران و بعضى از لغویان گفته‏اند که صیغه «رحّمن» مبالغه در رحمت است و این مطلب‏ در مورد کلمه «رحمان» درست است، اعم از این که هیئت ترکیبى آن در مبالغه استعمال شود یا نه، زیرا کلمه «‌الرَّحْمَن» در تمام موارد به طور مطلق و بدون قید استعمال شده است و این نوع استعمال، حاکى از عمومیت، وسعت و کلیت مفهوم آن است و دلالت دارد بر این که رحمت او به تمام موجودات احاطه دارد، به همین جهت است که در هیچ مورد دیده نشده است که گفته شود: «انّ اللّه بالنّاس او بالمؤمنین لرحمن»: خداوند به مردم یا به مؤمنان رحم کننده است، یعنى هرگز کلمه «رحمان» را در مقام استعمال با ناس یا مؤمنین و یا با هر کلمه و قید دیگرى محدود و مقیّد نمى‏کنند، ولى در کلمه «رحیم» این گونه استعمال شایع است که مى‏گویند: «انّ اللّه بالنّاس او بالمؤمنین لرحیم».(خویی،/430 )

3. استناد به روایات و کاربرد واژه در کلام معصومان:همان گونه که پیش از این گفته شد مؤلف تفسیر «البیان» که از محدثان و رجالیان برجسته نیز بودند، برای راه یافتن به معنای واژه از روایات و احادیث نیز استفاده می‌کند. برای نمونه در معنای واژه عبد پس از بیان دو معنا برای آن، معنای سومی را که کمتر ذکر می‌شود را بیان می نماید و به روایتی از سید الشهداء7استشهاد می‌کند. ایشان می‌فرماید: «واژه عبد گاهى در یک معناى وسیع‏تر به کار مى‏رود و بر کسى که نسبت به چیزى اهمیت فراوان مى‏دهد به طورى که توجهى به غیر از آن ندارد «عبد» گفته مى‏شود و از همین جاست گفتار حضرت سید الشهدا7: «النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم و اذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون». (مجلسی، 10/ 189) «یعنى مردم بندگان دنیایند. دین لقلقه زبان آن‏هاست تا زندگى‏شان مى‏چرخد، دم از دین مى‏زنند و چون روز امتحان پیش آید، دینداران چقدر کم خواهند بود!» (خویی،/ 462) نمونه دیگر استناد به روایت: یا رحمن الدنیا و الاخره و رحیمهما (الصحیفه السجادیه فی دعائه7فی استکشاف الهموم، و بحار الأنوار، 89/ 383، مستدرک الحاکم،1،/ 155) است که برای اثبات عدم اختصاص صفت «رحیم» به رحمت خاصه خدا بیان شده است. (خویی،/ 432)

4.بررسی تقابل واژگان در کاربرد های قرآنیهرگاه دو واژه در یک آیه در برابر یکدیگر به کار روند با استناد به قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» می توان به معنای واژه مورد نظر دست یافت. مؤلف تفسیر «البیان» در مواردی از این قاعده سود جسته است از جمله در معنای لغوی رحمان می گوید: معنای رحمت نیز روشن و واضح است و به مفهوم ضد قساوت و سخت دلی ضد و سخت گیری و بی‏مهری می‏باشد. خداوند متعال می‏فرماید: « أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ » (فتح،/ 29) «پیامبر و یارانش نسبت به کفار، شدید و سختگیر و در میان خود، رحیم و مهربانند.» «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (مائده/ 98) «بدانید! خدا دارای مجازات شدید [در عین حال‏] آمرزنده و مهربان است.» (خویی،/43)

5. بررسی دامنه کاربرد واژه در قرآنبررسی موارد استعمال یک واژه در قرآن برای راه یافتن به دایره معنایی آن بسیار مفید است و نشان می دهد که آیا سعه وضیق معنای واژه در فرهنگ قرآن با استعمال عرفی و استنباط لغوی سازگار است یا خیر؟ آیت الله خویی با توجه به این اصل، برخی اقوال مشهور درباره معنای واژگان قرآنی را به چالش کشیده است. از جمله بنابر قول مشهور مفسران (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ‏1،/ 19؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه،‏1/ 22) و بعضی از روایات (تفسیر طبری، 1/ 43؛ تفسیر برهان، 1/ 28) «رحمان» اسم خاص است و معنایش عام، ولی «رحیم» اسم عام است و معنایش خاص، و اختصاص به آخرت و یا مؤمنین دارد. آیت الله خویی با بررسی موارد استعمال «رحمن و رحیم» در قرآن کریم با این دیدگاه مخالفت نموده وحتی اعلام می نماید که اینگونه روایات را باید تأویل نمود یا کنار گذاشت زیرا ظاهر آن‏ها با کتاب خدا مخالفت دارد (خویی،/ 432) آنگاه برای روشن شدن معنای رحیم و تفاوت آن با «رحمان » چنین استدلال می کنند: «کلمه رحیم در قرآن بدون این که به مؤمنین و یا به آخرت اختصاص داشته باشد، استعمال شده است». «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (‌ابراهیم/36) «هر کس از من پیروى کند، از من است و هر کس از من نافرمانى کند، پس تو بخشنده و مهربانى.» «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (حجر/ 49) «بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم!» «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (حج/ 65) «خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است.» «رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» (بنى اسرائیل/66) پروردگارتان کسى است که کشتى را در دریا براى شما به حرکت در مى‏آورد تا از نعمت او بهره‏مند شوید. او نسبت به شما مهربان است. «وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» (احزاب/24) «اگر بخواهد منافقان را عذاب مى‏کند و یا اگر توبه کنند، توبه‏شان را مى‏پذیرد که خداوند بخشایشگر و مهربان است.» مى‏بینیم در این آیات و دیگر آیاتى که در این جا نیامده است، کلمه «رحیم» در معناى عمومى به کار رفته است که خداوند بر همه کس از مؤمن و منافق و بر هر انسانى در هر دو جهان رحیم و مهربان است.(خویی ،/ 432) گفتنی است از نظر آیت الله خویی تنها تفاوت«رحمن» با «رحیم» در این است که « رحیم» دلالت می‏کند به این که رحمت از لوازم ذات و صفات همیشگی و غیر قابل انفکاک ذات اقدس الهی است ولی رحمان فقط دلالت می‏کند بر این که خداوند دارای صفت رحمت است. (خویی،/431)

6. بررسی وجوه و نظائر واژهعلم وجوه قرآن از علوم ارزشمندی است که در شناخت و فهم معانی کلمات و آیات نقش بزرگی دارد. علماء و دانشمندان اسلامی در طول تاریخ بدان توجه نموده و در این زمینه تالیفاتی داشته اند. متاسفانه در تفاسیر جدید به این مهم کمتر توجه می شود و تنها به بیان معنای لغوی یا اصطلاحی واژه در قرآن بسنده می‌شود. از ویژگی های تفسیر «البیان» یکی هم این است که در مواردی به وجوه و نظایر واژه توجه شده است. از جمله در بررسی واژه «عبادت» به وجوه معنایی آن در قرآن می پردازد و سپس معنای مورد نظر را انتخاب می کند و می گوید: «کلمه عبادت در لغت به سه معنى آمده است: 1- گاهى به معناى «اطاعت» و فرمانبردارى مى‏باشد، مانند: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (یس/60) «اى فرزندان آدم آیا من با شما پیمان نبستم که از شیطان اطاعت نکنید که او براى شما دشمنى آشکار است!» 2- معناى دوم عبادت: خضوع، تذلل و ذلت است، مانند: «فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (مؤمنون/ 47) «آنان گفتند: آیا ما به دو انسان، همانند خودمان ایمان بیاوریم در حالى که قوم آن‏ها بردگان ما هستند؟!» و از این جاست راهى را که عبور و مرور در آن بیش‏تر است و زیاد در زیر پاى عابرین قرار مى‏گیرد، «معبد» مى‏نامند. 3- گاهى هم کلمه عبادت به معناى پرستش استعمال مى‏شود، مانند: «قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ» (رعد/36) «بگو! من مأمورم که خدا را بپرستم و به او شرک نورزم» کلمه «عبادت» غالبا در همین معنا به کار مى‏رود، به گونه ای که اگر بدون قرینه و خالى از قید و شرط استعمال گردد، مردم از آن، همین معنا را مى‏فهمند.» (خویی،/ 462)

د. نکات ادبی در تفسیر «البیان»پرداختن به نکات ادبی همانند تجزیه و ترکیب آیات و بیان صنایع و دقت های بلاغی، جز در موارد ضروری مورد اهتمام مؤلف تفسیر «البیان» نیست. ایشان درباره روش خود در این خصوص می فرماید: «در این تفسیر به مباحث و موضوعاتى که مربوط به معانى قرآن است، خواهیم پرداخت و از مباحثى که مربوط به الفاظ و اعراب قرآن و علوم ادبى آن است صرف نظر خواهیم نمود زیرا علما و مفسرین این گونه مباحث را در کتاب‏هاى متعددى آورده‏اند که نیازى به کتاب دیگر نیست شیخ طوسى در «تبیان» و طبرسى در «مجمع البیان» و زمخشرى در «کشاف» و ما نیز تنها به بعضى از نکات ادبى که مفسرین از آن غفلت ورزیده‏اند و یا به علت اهمیت موضوع و ارتباط خاصى که با اصل بحث دارد، خواهیم پرداخت.» (خویی،/13) با همه این احوال ایشان در مواردی به بررسی جنبه های ادبی آیات نیز می‌پردازند که از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد: - تعیین متعلق «بِسْمِ اللَّهِ» و بررسی اقوال سه گانه در این باره یعنی اینکه متعلق «بِسْمِ اللَّهِ» اقول، استعین یا ابتدا باشد و ترجیح قول سوم (خویی،/ 433) - اضافه لفظی یا معنوی بودن اسم فاعل مانند: « مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (خویی،/‌454) - بررسی صنعت التفات و تغییر لحن آیه از سیاق غیبت به سیاق خطاب از آیه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ » به بعد (خویی،/ 463) - بدل بودن جمله « غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ » از جمله « أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ » یا صفت بودن آن برای «‌الَّذِینَ» ( خویی،/490) -عطف بودن کلمه «ضالّین» بر عبارت « غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ » و بیان این نکته که کلمه «لا» که بعد از کلمه « غَیْرِ» بر سر«ضالّین» آمده است برای تأکید نفی می‏باشد(خویی،/ 491)

هـ. اختلاف قرائت در تفسیر «البیان»دیدگاه آیت الله خویی درباره قرآئات مختلف اعم از هفت گانه یا بیشتر این است که هیچ یک از این قرائت‏ها متواتر نمی‏باشد بلکه برخی از آن ها خبر واحد است و برخی دیگر اجتهاد خود قاریان است..(خویی،/ 123) از سویی در هیچ روایتی نیامده است که ائمه بعضی از این قرائت‏ها را منع نموده باشند بنابراین از قرآئات معروف، می توان به آنچه شاذ و غیر معروف و یا جعلی و ساختگی نباشد و به وسیله افرادی نقل نشود که‏ وثاقت و اعتبار آنان در نزد هیچ یک از علما ثابت نشده است، اعتماد کرد.(خویی،/167) آیت الله خویی در باره چهار واژه از سوره حمد مسئله اختلاف قرائت را مطرح کرده است که عبارتند از: ـ قرائت، دال «الحمد» با ضمه یا کسره و لام «للّه» با کسره یا ضمه (خویی،/452) ـ در کلمه «مالک» نیز قرائت‏های مختلفی نقل کرده اند از جمله: «مُلک» «ملیک» «مَلَکَ» «مالک» و «مَلِک» که دو قرائت آخر مشهورترین و صحیح‏ترین قرائت است. (خویی،/ 452) ـ قرائت حرف آخر «غیر» در« غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ » با «جر» و صدای پایین بنابر قرائت مشهور یا با «نصب» و صدای بالا بنابر نقل زمخشری (خویی،/ 487) ـ قرائت « صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ » به شکل فعلی یا به صورت «صراط من انعمت علیهم ».بنابرآنچه از امیرمومنان و عمر نقل شده است (خویی،/ 487) از بررسی مواردی که آیت الله خویی به نقل اختلاف قرآئات در آن ها پرداخته است به نظر می رسد ایشان نسبت به این مسئله توجه داشته است. به ویژه که در مواردی مانند: « مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» قرائت های شاذی را که حتی صاحب « مجمع البیان» نقل نکرده است گزارش نموده اند. مؤلف تفسیر «البیان» پس از گزارش اختلافات قرائت برای انتخاب قرائت صحیح تر از اصول و قواعد زیر پیروی می نمایند: 1. اهمیت دادن به قرائت مشهور و بی توجهی به قرائت شاذ، این قاعده در همه موارد فوق مورد استناد مفسر محترم قرار گرفته است 2. اهمیت دادن به نقل قرائت غیر مشهور از معصوم(ع) به نظر آیت الله خویی اگر قرار باشد در موردی از قرائت مشهور فراتر برویم باید قرائت مذکور با سند مطمئن به معصوم (پیامبر(ص) یا ائمه طاهرین:) برسد. از این رو آنچه را زمخشری در قرائت «غیر المغضوب» نقل کرده است و« غیر» را به نصب خوانده است نمی پذیرد و در پاسخ او که این قرائت را به رسول اکرم(ص) و عمر نسبت می دهد، می گوید: « به نظر ما صحیح همان قرائت اول است زیرا نقل قرائت «نصب» از رسول خدا(ص) ثابت نگردیده است و اگر رسول خدا(ص) آن را با نصب چنین قرائت مى‏فرمود، قهرا زیاد نقل مى‏شد و شایع مى‏گردید در صورتى که افراد مورد اعتماد و اطمینان، این قرائت را از رسول خدا(ص) نقل نکرده‏اند و قرائت عمر هم بر فرض ثبوت نمى‏تواند حجت و دلیل باشد زیرا قبلا ثابت کردیم که قرائت غیر معصوم(ع) در صورتى مورد اطمینان و قابل اعتبار است که از قرائت‏هاى مشهور باشد و گر نه در مقام امتثال و اطاعت از فرمان خدا این گونه قرائت‏ها که نه از معصوم(ع) است و نه مشهور کافى و موجب سقوط تکلیف نمى‏باشد.» (خویی،/487) البته ناگفته نماند که آیت الله خویی براساس مبانی خود در مجموع فایده چندانی برای بررسی قرائت های مختلف و ترجیح یکی بر دیگری نمی بیند و معتقد است اساساً در قرائت‏های معروف برتری قرائتی بر قرائت دیگر و انتخاب یکی از آن‏ها امکان پذیر نیست، زیرا اگر این قرائت‏ها با تواتر و نقل‏های پیاپی و یقین آور از پیامبر9 ثابت باشند، همه آن‏ها جنبه قرآنی پیدا می‏کنند و تفاوتی در میان آیات و کلمات قرآن نیست. اما اگر این قرائت‏ها از راه تواتر ثابت نباشد- چنان که حق هم همین است- در این صورت اگر ترجیح و امتیاز یک قرائت سبب قطع به بطلان قرائت دیگر شود، تحقیق در امتیازات قرائتی بر قرائت دیگر و انتخاب یکی از آن‏ها مانعی ندارد،ولی سخن در این است که از راه ترجیح قرائتی بر قرائت دیگر نمی‏توان بطلان این قرائت را ثابت نمود و اگر بحث و تحقیق در ترجیح قرائتی بر قرائت دیگر بطلان آن را ثابت نکند- چنان که غالبا هم چنین است- در این صورت این بحث بی‏فایده است چون مسلّم است که از هر یک از قرائت‏های معروف بدون تفاوت می‏توان پیروی نمود. (خویی،/ 453)

و. هدفمندی سوره ها در تفسیر «البیان»یکی از مباحث برجسته علوم قرانی مسأله تناسب و ارتباط آیات یک سوره با یکدیگر است. مسأله ارتباط و تناسب آیات از دو منظر قابل بررسی است یکی از نگاه تناسب آیات همجوار و دوم از منظر هماهنگی کلی آیات یک سوره در پرتو هدف واحد، بحث تناسب آیات از مباحث سابقه دار و قدیمی علوم قرآنی است تا آنجا که در البرهان زرکشی و الاتقان سیوطی نیز بابی بدان اختصاص داده شده است اما مسأله هدفمندی سوره ها از مباحث نوینی است که اخیرا مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته است. مسأله ارتباط و تناسب معنایی آیات قرآن کریم با مخالفت ها و موافقت های بسیاری مواجه شده و جنجال های فراوانی را برانگیخته است آنچان که برخی مقتضای اعجاز قرآن را از هم گسیختگی آیات آن دانسته اند (فرید وجدی 70) و برخی دیگر وحدت و یکپارچگی منطقی و ادبی سوره ها را بزرگترین معجزه قرآن شمرده اند. (دراز،/ 121) آیت الله خویی در بخش علوم قرآنی تفسیر «البیان» و در مبحث اعجاز قرآن در پاسخ به کسانی که نسبت به اسلوب قرآن اعتراض دارند دیدگاه خود را درباره هدفمندی سوره های قرآن بیان می فرماید. دیدگاه ایشان از دو محور تشکیل شده است. نخست آنکه اسلوب فعلی قرآن که در هر سوره مباجث مختلفی بیان شده است بهتر از آن است که برای هر موضوعی باب مستقلی ترتیب بدهد و مثلا یک سوره فقط در باره داستان بنی اسراییل یا توحید باشد و هیچ بحث دیگر در آن نباشد زیرا این روش با جنبه هدایتی قرآن سازگار تر است و خواننده قرآن در هر سوره می‌تواند با اهداف و مفاهیم بیشتری از قرآن آشنا شود.(خویی،/94) دوم اینکه: وجود مطالب مختلف در یک سوره لطمه ای بر نظم کلام وارد نمی‌آورد و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضای حال رعایت شده و حق بیان ادا شده است (خویی،/95) آنگاه این روش را از مزایا و محسنات اسلوب قرآن داشته و می‌افزاید: «و لعمری أن هذه إحدى الجهات المحسنه لأسلوب القرآن، الذی حاز به الجمال و البهاء، فإنه مع انتقاله من موضوع إلى موضوع یتحفظ على کمال الربط بینهما، کأنّ کل جمله منه دره فی عقد منتظم» (خوئی،/ 95) «به راستى این روش یکى از مزایا و محسنات اسلوب قرآن است که به قرآن، زیبایى و طراوت خاصى بخشیده است، زیرا قرآن در عین پراکنده‏گویى و بیان مطالب مختلف، باز از کمال ارتباط و انسجام برخوردار است و از جملات آن مانند درّ گرانبهایى که با تناسب خاصى به رشته در آمده باشد، در کنار هم چیده شده و با نظم اعجاب انگیزى به هم متصل و مرتبط است.» گرچه از این عبارت نمی توان به روشنی بر اعتقاد آیت الله خویی;بر هدفمندی سوره های قرآن استدلال کرد اما تعبیر «کمال الربط بینهما » و تشبیه موضوعات پراکنده یک سوره به رشته ای از گوهر های گرانبها تا حدی اشاره ای به این نظریه دارد. اما اگر به این اشارات روش ایشان در سوره حمد را نیز بیافزاییم می توان به گرایش ایشان به هدفمندی سوره ها و امکان تنظیم ساختار سوره براساس هدف مشخص شده اطمینان حاصل کرد. مولف «البیان»، در تفسیر سوره حمد بخشی را با عنوان«غایاتها» به هدف سوره اختصاص داده است و هدف سوره حمد را چنین بیان می فرماید: «هدف سوره مبارکه حمد این است که دو مسئله بسیار مهم را یاد آوری کند یکی مسئله توحید در عبادت و دیگر مسئله معاد و حشر» (خویی،/422) آیت الله خویی در مرحله بعدی به ترسیم ساختار سوره نیز اقدام کرده است و سوره حمد را دارای چهار بخش می داند و آن ها را چنین تبیین می فرماید: « بخش اول: خداوند نخست خودش را با اوصاف کمال و جمالش تمجید و توصیف مى‏کند و با افعال و اوصاف متعالى‏اش خود را معرفى مى‏نماید؛ تربیت عمومى، رحمت عامّه و سلطنت روز جزا را که از آن او است، به بشر یادآورى مى‏کند. بخش دوم: در این بخش اعلام می دارد که عبادت، پرستش و استعانت اختصاص به خدا دارد. بخش سوم: در این بخش راه دعا و نیایش را به انسان‏ها تعلیم مى‏کند بخش چهارم: در آخرین مرحله این نکته را بیان مى‏کند که راه مستقیم و هدایت به کسانى اختصاص دارد که خداوند با رحمت و فضل خویش آن‏ها را مشمول رحمت بى‏پایان و نعمت‏هاى فراوان خویش ساخته و الطاف خاصى مبذول شان داشته است و این راه با راه کسانى که مورد خشم و غضب خدا قرار گرفته‏اند و با راه کسانى که از راه صحیح منصرف گردیده‏اند، متمایز و جداست.» (خویی،/425) فصل بندی سوره حمد، نشان دهنده گرایش ایشان به ساختار مندی سوره های قرآن – هر چند به صورت فی الجمله – است. البته باید به این نکته هم اشاره نمود که براساس اصول ذکر شده در کتاب های مربوط به هدفمندی سوره های قرآن، لازم است ارتباطی منطقی بین هدف سوره و ساختار آن برقرار باشد به گونه‌ای که هدف و محور اصلی سوره عناوین فصل های آن را پوشش بدهد.(خامه گر،/297)اما متأسفانه این قاعده در هدف گذاری و فصل بندی سوره حمد در تفسیر «البیان» رعایت نشده است.

منابع و مآخذ1. بابایی علی اکبر؛ غلامعلی عزیزی کیا، مجتبی روحانی؛ روش شناسی تفسیر قرآن، چاپ اول، الهادی، قم 1379ش. 2. بحرانى، سید هاشم‏؛ البرهان فى تفسیر القرآن، چاپ اول،‏ بنیاد بعثت‏، تهران،‏1416ق‏. 3. جهان بخش، جویا، مقاله «البیان فی تفسیر القرآن» و «مقاله آیت الله خویی»، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، چاپ اول، انتشارات دو ستان و ناهید، تهران، 1377ش. 4. خامه گر، محمد؛ ساختار مهندسی سوره‌های قرآن، چاپ اول، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1382ش. 5. دراز، محمد عبد الله؛ المدخل الی القرآن الکریم، دار التعلیم 6. طباطبایی، محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامى قم‏، 1417 ق. 7. طبری، محمد جریر؛ تفسیر طبرى، انتشارات توس، تهران، 1382ش. 8. فرید وجدی، محمد؛ المصحف المفسر، دار المعارف، مصر، 1986م. 9. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، چاپ اول، دار الکتب الإسلامیه، تهران‏، 1374ش.‏ 10. موسوی خویی، سید ابولقاسم؛ «البیان فی تفسیر القرآن»، مؤسسه احیاء آثار الامام الخویی;، قم، بی تا 11. مهدوی راد، محمد علی؛ مقاله «البیان فی تفسیر القرآن»، دانشنامه جهان اسلام، چاپ اول، بنیاد دائره المعارف اسلامی، تهران، 1379ش. 12. نجمى، محمد صادق و هاشم زاده هریسى؛ بیان در علوم و مسائل کلّى قرآن‏، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1382ش. 13.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:18 عصر روز جمعه 90 آذر 25


1.تفسیر «البیان» و مؤلف آن

«البیان» فی تفسیرالقرآن، اثر فقیه شیعی معاصر، آیت الله سیدابوالقاسم خویی (متوفی1371 ش) است.این کتاب که بیشتر به عنوان اثری در حوزه علوم قرآنی شناخته شده است تا تفسیر، در واقع، حاصل درس های تفسیر قرآن آیت الله العظمی خویی در حوزه علمیه نجف است. ایشان با نگاهی انتقادی به تفاسیر موجود در نظر داشتند کتابی در تفسیر قرآن بنویسد که مزایای یک تفسیر جامع را دارا باشد.(خویی،/ 13) اما با توجه به آنکه پیش از پرداختن به تفسیر لازم است مفسر دیدگاه خود را درباره مباحث مهمی که با اصل مباحث تفسیری مربوط است و می‏تواند روشنی‏بخش زوایای تاریک علم تفسیر باشد کاملا ًروشن کند، ایشان قبل از شروع به اصل تفسیر، مقدمه ای را با عنوان «مدخل تفسیر قرآن» قرار دادند و در آن یک سلسله مباحث علمی و کلی را پیرامون قرآن مانند: عظمت قرآن، اعجاز قرآن، مصونیت قرآن از تحریف، عدم تناقض و عدم نسخ در احکام قرآن و امثال این مباحث که اساس و شالوده یک تفسیر صحیح و اصیل علمی را تشکیل می‏دهد را بررسی نمودند. تفسیر سوره حمد، بخش پایانی کتاب است که مؤلف در پرتو توجه به قرآن و سنت، و تأمل در لغت و ادب عربی، آیات را تفسیر کرده است. بینش فقهی و دقت های اصولیِ مؤلف در جای جای تفسیرِ وی آشکار است. در تعلیقات این اثر 26 بحث مهم تفسیری، حدیثی، کلامی وفقهی ارائه شده است که در میان آن ها می‌توان مباحثی همچون، مصادر حدیث ثقلین، شرایط ترجمه قرآن، مصادر حدیث شفاعت‏، تحریف حدیث متعه، احادیث تلاوت «بسم اللّه» در نماز، مسئله الامر بین الامرین را یافت. مباحث علوم قرآنی این اثر به دلیل اتقان و جامعیت مورد توجه محافل علمی و قرآنی داخل و خارج از کشور واقع شد. تأثیر این کتاب در حوزه علوم قرآنی، بویژه در بحث تحریف ناپذیری قرآن کریم، بسیار بارز است، تا جایی که برخی آثار، نوعی تلخیص یا بسط «البیان» به شمار می روند. توجه عالمان و قرآن پژوهان اهل سنت نیز نشانه دیگری از گستره حضور این اثر است. (مهدوی راد، /‌47) اهمیت ویژه و منحصر به فرد مباحث علوم قرآنی «البیان» موجب شده است تا این کتاب به صورت کامل به زبان های مختلف ترجمه و چاپ شود. «البیان» بار نخست در 1375 هجری در نجف به چاپ رسید. هاشم هاشم زاده هریسی و محمدصادق نجمی آن را با عنوانِ بیان، در علوم و مسائل کلی قرآنی، به فارسی ترجمه کرده اند. ترجمه کاملی از آن نیز به زبان اردو، به مترجمیِ محمد شفاء نجفی، در1410/1989 در اسلام آباد به چاپ رسیده است انتشارات دانشگاه آکسفورد هم ترجمه انگلیسی کاملی از «البیان» به قلمِ عبدالعزیز ساشادینا در 1998منتشرکرده است. همچنین، دو فصل «جمع و تدوین قرآن» و «مصونیت قرآن از تحریف» توسط اصغرعلی جعفر در1987 به انگلیسی منتشر شده است. فصل «حجیّت ظواهر قرآن» نیز به ترجمه مجاهد حسین در مجله التوحید در 1989 منتشر شده است. (مهدوی راد، 5/48) علیرغم توجه گسترده به بخش علوم قرآنی این اثر، متاسفانه بخش تفسیری آن چندان مورد توجه و ژرفکاوی های پژوهشی واقع نشده است. این در حالی است که به نظر می رسد در این بخش روش و سبک جدیدی از تفسیر قرآن ارائه شده است از این رو جا دارد با مراجعه و کنکاش پی در پی در زوایای این اثر ویژگی‌ها و اسلوب تفسیری آن تبیین گردد. در این نوشتار، تلاش می شود بخشی از این کاستی ها جبران گردد و با بررسی تفسیر سوره حمد از زوایای مختلف به ترسیم اصول و ویژگی های روش تفسیری آیت الله خویی بپردازیم.

مقام علمی مؤلف‏

آیت اللّه العظمی خویی(1413 - 1317 هـ) فقیهی نام آور و صاحب سبک بود که در بسیاری از علوم اسلامی به مرحله عالی اجتهاد رسیده بود. او بیش از هشتاد سال به تحصیل، تدریس و تحقیق علمی مشغول بود و کتاب‏ها ی بسیار و فارغ التحصیلان فراوانی به جامعه اسلامی تحویل داد. آیت الله خویی به سال 1317 ق. در خوی زاده شد. در آغاز نوجوانی رهسپار نجف اشرف گردید و در آن سامان به تحصیل علوم دینی تا درجات عالی اهتمام ورزید. از استادان ایشان در فقه و اصول میرزای نایینی و آقا ضیاء عراقی و شیخ محمد حسین غروی اصفهانی بوده اند. البته ایشان محضر استادان بزرگ دیگری راهم در علوم مختلف درک کرده اند. از جمله شیخ محمد جواد بلاغی نجفی در علم کلام و تفسیر و فن مناظره. حوزه فقه و اصول آیت الله خویی در نجف اشرف بسیار گسترده و پر ثمر و دارای آوازه جهانی بود. ایشان مدتی درس تفسیر هم می گفته اند. که ـ مع الاسف ـ پس از زمانی چند به رغم خواسته دل از آن دست برداشتند. شاگردانی بزرگ و نام آوری از درس آیت الله خویی برخاسته اند و تقریرات چاپ شده درس های ایشان خود حجمی کلان دارند. از آثار ایشان « نفحات الاعجاز» در اثبات جاودانگی قرآن به عنوان معجزه نبی‌اکرم(ص) و«البیان فی تفسیر القرآن» و رساله در خلافت و قصیده در مدح امیر‌المومنین علی(ع) در900 بیت و «معجم رجال الحدیث» و «تکمله منهاج الصالحین» و «اجود التقریرات» را می توان نام برد.(جهانبخش،/ 1023)

2. علم تفسیر از دیدگاه آیت الله خویی

مفسران پیشین نسبت به تعریف علم تفسیر در ابتدای کتاب های تفسیری خود اهتمام چندانی نشان نمی‌دادند گویی معنای آن را واضح و روشن می دانستند. اما مفسران معاصر هرچند به صورت کوتاه و مختصر، معمولا تعریفی از تفسیر را ارائه کرده اند. در دسته‌ای از تعریف هایی که برای تفسیر ارائه شده است، تفسیر «به عنوان کاری که مفسّر در مورد کشف معنا و مدلول آیات کریمه انجام می‌دهد» و در دسته‌ای دیگر «تفسیر به عنوان یک علم» تعریف شده است. آیت ‌الله خویی تفسیر را ازمنظر کاری که مفسر انجام می دهد تعریف کرده و می گوید: «التفسیر هو إیضاح مراد اللّه تعالى من کتابه العزیز» (خویی،/ 397) «تفسیر، آشکار کردن مراد خدای متعال از کتاب عزیز اوست». برخی محققان برای این تعریف چند کاستی را مطرح کرده اند. نخست آنکه در آن اشاره ای به مرحله اول تفسیر (بیان مفاهیم آیات کریمه) نشده است. دوم اینکه مبنای تفسیر در آن مشخص نشده و به صراحت نگفته است که آیا «تفسیر باید بر اساس اصول و قواعد ادبیات عرب و قواعد عقلایی محاوره و به صورت روشمند» صورت ‌پذیرد، یا آنکه بیان مفاد آیات بر اساس مسایل ذوقی و عرفانی نیز در قلمرو تفسیر قرار دارد. سوم اینکه اگر به جای «کتاب عزیز»، «آیات قرآن» گفته می‌شد، بهتر بود؛ زیرا مفسر درصدد آن است که از هر آیه‌ای مراد خدای متعال را به دست آورد و تبیین نماید، نه اینکه بخواهد مراد خدا را از کل قرآن به عنوان کتاب خدا مشخص نماید و تعبیر «آیات قرآن» در فهماندن معنای اول گویایی بیشتری دارد و تعبیر «کتاب عزیز» ظاهر در معنای دوم است. (بابایی،/ 19) به نظر می رسد هیچ یک از کاستی های ذکر شده را نتوان به عنوان یک اشکال جدی بر تعریف آیت الله خویی از تفسیر وارد دانست. حداکثر این است که بگوییم این تعریف رسایی و گویایی لازم را ندارد و با صراحت و روشنی بر دو مرحله‌ای بودن تفسیر و منابع تفسیر اشاره نشده است. اما با توجه به اینکه تعریف باید کوتاه و گویا باشد به نظر می رسد افزودن همه این نکات در تعریف علم ضروری نباشد به ویژه که ایشان در باره منابع و مراحل تفسیر در جای خود در حد ضرورت بحث کرده است. از این رو باید گفت این تعریف با همه اختصار و ایجازی که دارد تعریفی جامع و مانع از علم تفسیر قرآن به شمار می رود.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:13 عصر روز جمعه 90 آذر 25


جواب: نزول قرآن به زبان عربى با توجه به مخاطبان نخستین و شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که عرب زبان بودند، یک جریان طبیعى است و هر سخنور و دانشمندى، مطالب خویش را با زبان مخاطبان خود بیان مى‏کند یا مى‏نویسد؛ مگر آن‏که به دلایلى پیمودن این مسیر طبیعى ، غیر ممکن باشد و یا در پیش گرفتن روش دیگر، ضرورى به نظر برسد. 1-
خداوند نیز در ارسال پیامبران و ابلاغ پیام‏هاى خویش، همین روش طبیعی را تأیید کرده و به کار گرفته است:«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏؛ -2- و ما هیچ فرستاده‏اى را جز با زبان مردمش نفرستادیم تا [بتواند حقایق را] براى آنان به روشنى بیان کند؛ پس خداوند هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را بخواهد، هدایت مى‏کند و او شکست ناپذیر و فرزانه است».
رسولان الهى، هم پیام را با زبان قوم و مخاطبان خویش مى‏آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگى و علمى آنان بیان مى‏کنند، و هم نوع معجزاتى که براى اثبات ارتباط خویش با خدا مى‏آورند، با ابداعات، علوم و فرهنگ پیشرفته و رواج یافته آنان متناسب است.
بنا بر آن‏چه گذشت، اگر قرآن به زبانى جز زبان عربى نازل مى‏شد، جاى آن داشت که از حکمت نزول قرآن به آن زبان، سؤال و گفته شود: با آن‏که مخاطبان نخستین این پیام، عرب زبان هستند، چرا این پیام به زبان عربى نازل نشده است؟ پس نزول قرآن به زبان عربى در درجه اوّل، امرى طبیعى است که در مورد تمامى کتاب‏هاى آسمانى، بلکه در مورد همه پیام‏هایى که مخاطبان اولیه‏اش ملت، قوم یا گروهى خاص هستند، جریان دارد؛ ولى در خصوص قرآن، جهت دیگرى نیز وجود دارد که ضرورت به کارگیرى این روش و نزول قرآن به زبان عربى را دو چندان مى‏کند و آن، تحدّى و طلب همانندآورى این کتاب است.
اگر قرآن به زبان عربى نباشد، چگونه مى‏شود از مخاطبانى که جز با زبان عربى آشنا نیستند، یا تسلط کافى بر زبان‏هاى دیگر ندارند، درخواست شود که براى روشن شدن حقّانیت یا نادرستى مدّعاى پیامبر، سخنى همانند قرآن بیاورند؟ در این صورت به آسانى خواهند گفت:ما عرب زبان‏ها، محتواى پیام تو را نمى‏فهمیم؛ پس چگونه همانند آن را بیاوریم؟ پس تحدّى به قرآن نیز اقتضا مى‏کند که این پیام به زبان مخاطبان اولیه‏اش باشد تا آن را درک کنند و بتوانند در باب درستى یا نادرستى مدعاى پیامبر، خود را بیازمایند و حقیقت برایشان روشن شود.
آیه دوم سوره یوسف و آیه سوم زخرف که هدف از نزول قرآن به زبان عربى را تعقل و درک این کتاب از سوى مخاطبان مى‏دانند نیز اشاره به این حقیقت دارند، و آیات دالّ بر آسان ساختن قرآن به زبان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و براى پند گرفتن از آن نیز مؤید آن است؛ چنان که تناسب بین نزول قرآن به زبان عربى و انذار و تبشیر و تقوا که هدف چنین نزولى در آیات 195 شعراء؛ 113 طه؛ 28 زمر؛ 7 شورى؛ 12 احقاف؛ 85 دخان، و 7، 22، 32 و 40 قمر مطرح شده، با همین وجه قابل تبیین است؛ زیرا نخستین شرط مؤثر واقع شدن انذار، تبشیر و حصول تقوا در مخاطبان، قابل فهم بودن پیام براى آنان است؛ چنین شرطى براى نخستین مخاطبان قرآن، فقط در صورتى حاصل مى‏شود که قرآن به زبان ایشان،یعنى زبان عربى نازل شود؛_3- با این همه، برخى از آیات ناظر به عربى بودن قرآن، به نکات یا حکمت‏هاى دیگرى در خصوص نزول قرآن به زبان عربى اشاره دارد که به اختصار از آن‏ها یاد مى‏شود:
الف) پیش‏گیرى از بهانه‏جویى مخالفان‏
در آیه 44 سوره فصّلت آمده است:«لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ؛ و اگر آن [کتاب‏] را خواندنى اعجمى قرار مى‏دادیم، مى‏گفتند: چرا آیاتش تبیین نشده است؟ آیا مردمى اعجمى و قرآنى عربى [با یک‏دیگر تناسب دارند]؟! بگو آن [قرآن‏] براى کسانى که ایمان آورده‏اند، رهنمود و بهبودى بخش است و کسانى که ایمان نمى‏آورند، در گوش‏هایشان سنگینى است و قرآن بر آنان [مایه‏] کور باطنى است. آنان از مکانى دور ندا مى‏شوند».
در این آیه شریف، راز نزول قرآن به زبان عربى (نه اعجمى) این نکته دانسته شده که ابهام و نامفهوم بودن آیات، بهانه‏اى براى مخالفان نشود و به منظور تسلیم نشدن در برابر آن، تناسب نداشتن کتاب با مخاطبان را نشان عدم حقانیت این کتاب معرفى نکنند. در ذیل آیه آمده است که مخالفان قرآن اکنون که این کتاب با زبان خودشان و در قالبى قابل فهم برایشان نازل شده، باز هم نمى‏پذیرند؛ زیرا در گوش‏هاشان گرانى است؛ ولى اگر به زبان عربى نمى‏بود، بهانه‏اى داشتند، و نزول قرآن به عربى، این بهانه را از دست ایشان گرفته است.
ب) زمینه‏سازى براى پذیرش عرب‏
آیه 198 سوره شعراء «وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ؛ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ» اشاره به این نکته دارد که ملت عرب (دست کم اعراب معاصر) نزول قرآن (سخن و پیام خدا) را از سوى فردى غیر عرب پذیرا نبوده‏اند و اگر قرآن بر فردى غیر عرب نازل مى‏شد، پیامبرى وى و سخنش را نمى‏پذیرفتند. آیه شریف 97 مریم نیز که از آسان ساختن قرآن به زبان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به منظور بشارت دادن به پرهیزکاران و بیم دادن قومى سرسخت سخن مى‏گوید، مى‏تواند به همین مطلب اشاره داشته باشد.
ج) رد اتهام مخالفان‏
استفاده دیگر قرآن از نزول آن به زبان عربى این است که شبهه مخالفان را که مى‏گویند:
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را از انسان دیگرى فرا گرفته و این کتاب وحى، آسمانى نیست، باطل مى‏کند؛ زیرا زبان کسى که قرآن را به او منتسب مى‏دانند، اعجمى است؛ در صورتى که زبان قرآن، عربى روشن است و بر فرض که مطالب آن از انسان دیگرى گرفته شده باشد، امکان صدور الفاظ آن از فردى اعجمى منتفى است. این مطلب در آیه 103 سور?نحل آمده است که مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ». نتیجه نهایى این بررسى آن است که نزول قرآن به زبان عربى یک جریان طبیعى است که با توجه به تحدّى قرآن، ضرورت آن دو چندان مى‏شود و نزول قرآن به زبان غیر عربى یا بر فردى غیر عرب، زمینه ابهام و بهانه‏جویى و عدم پذیرش آن را فراهم مى‏ساخت.5.



 1 . برخى معتقدند که همه کتاب‏هاى آسمانى به زبان عربى فرود آمده‏اند و پیامبرانى که امت آنان عرب زبان نبوده‏اند، پیام‏هاى عربى آسمانى را به زبان قوم خود براى آنان بازگو کرده‏اند.قرآن‏شناسى(مصباح)، ج‏1، ص: 87.
2-
ابراهیم/ 4.
3-
مرحوم علامه طباطبایى- رضوان الله تعالى علیه- آیه سوم از سوره فصلت را نیز که مى‏فرماید: «کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»، ناظر به همین وجه مى‏داند، گرچه وجه دیگرى را نیز مطرح ساخته است. وى در ذیل آن آیه مى‏نویسد: مفعول واژه «یعلمون» یا محذوف است و قبل از حذف چنین بوده است:«لقوم یعلمون معانیه لکونهم عارفین باللّسان الّذى نزّل به و هم العرب»؛ براى مردمى که معانى آن را مى‏دانند؛ چون به زبانى که قرآن به آن زبان نازل شده، دانایند و آنان مردم عرب زبان هستند» و یا مفعول ترک شده، و معناى جمله این است: «براى قومى که اهل دانش‏اند.» در ادامه به تبیین و توضیح وجه اوّل (حذف مفعول) مى‏پردازد. (طباطبائى، محمد حسین؛ همان ج 17، ص 359).
4- در مورد این آیه، آراى مختلفى مطرح است که مناسب‏ترین وجه، همان بیان مذکور در متن است. براى اطلاع بیش‏تر در این باب ر. ک: آلوسى، شهاب الدین محمود؛ همان، ج 24، ص 129 و 130.
5- قرآن شناسی، ج1، 96.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 10:37 صبح روز چهارشنبه 90 آذر 23


عربى بودن قرآن
قرآن مجید

زبان قرآن، زبان عربى است که در قرآن، گاه به «قرآن عربى‏» (هفت مورد) و زمانى به «لسان عربى‏» (سه مورد) و یا «حکم عربى‏» (یک مورد) تعبیر شده و در تمامى موارداستعمال، از آن با تجلیل و عظمت‏یاد شده است. قبل از بررسى موضوع عربى بودن کلام الهى، لازم است به یک اصل اساسى، که خودقرآن آن را مطرح نموده است، اشاره‏کنیم. ارسال رسولان و پیامبران الهى به سوى اقوام و ملت‏هاى مختلف،جز به زبان آن‏ها صورت نگرفته و این هم زبانى هر پیامبر با قوم خویش یک اصل کلى و فراگیر بوده است:
وما ارسلنا من رسول الابلسان قومه لیبین لهم; (1)
و ما هیچ پیامبرى را جز به‏زبان قومش نفرستادیم تا [ حقایق را] براى آنان بیان کند.  این قاعده کلى در ارسال رسل الهى، در زمینه انزال کتب آسمانى نیز جارى گشته :
وکذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام‏القرى ومن حولها; (2)
 و بدین گونه «قرآن عربى‏» به سوى تو وحى کردیم تا [مردم] مکه و کسانى را که پیرامون آنند هشدار دهى. بنابراین، عربى بودن قرآن امرى طبیعى بوده است; چرا که پیامبر از میان قومى مبعوث به رسالت گشت که زبانشان عربى بود. این امر منافاتى با رسالت جهانى و دعوت همگانى او، که براى همه عصرها و نسل‏هاست و هدایتگرى کتابش که «هدى للناس‏»است، ندارد. هشدار به مردم مکه، که در سوره شورى آمده است، تنها از این جهت است که پیامبر در مراحل اولیه حرکت جهانى خود مامور به هدایت بستگان، نزدیکان و مردم منطقه خویش است. معقول نیست که پیامبرى به هدایت و ارشاد مامور گردد، آن گاه کتابى را که مردم با زبان آن بیگانه‏اند، به آنان عرضه نماید. در مورد عربى بودن قرآن به این واقعیت نیز باید توجه شود که زبان‏شناسان عقیده دارند که زبان عربى از دامنه و گستره‏اى بسیار وسیع برخوردار است و از این جهت بر سایر زبان‏ها تفوق و برترى دارد. به عنوان مثال افعال در زبان عربى به جاى شش صیغه، چهارده صیغه دارند; تمام اسم‏ها مؤنث و مذکر دارند و افعال و ضمایر و صفت‏ها هم مطابق آنها مى‏باشند. فراوانى مفردات و اشتقاق کلمات، دستور زبان و فصاحت و بلاغت آن نیز، این زبان را از دیگر زبان‏ها ممتاز مى‏سازد. به همین دلیل است که در مورد زبان عربى قرآن در روایتى آمده‏است: یبین الالسن ولاتبینه الالسن; (3) عربى فصیح، از واژه‏ها و ساختارى برخوردار است که گویایى دیگر زبان‏ها را دارد در حالى که زبان‏هاى دیگر گویایى زبان عربى را ندارند. براساس روایتى که ابن عباس از پیامبر نقل کرده است، زبان عربى، زبان اهل بهشت است. (4) بدون تردید خداوند براى آخرین کتاب آسمانى خود، که تا ابد زنده و پاینده خواهدبود، بهترین زبان راانتخاب مى‏کند و براى دفع هرگونه ابهامى، همه‏جا انتخاب آن را به خود نسبت داده و از آن به «عربى مبین‏» یاد مى‏کند.
اینک
نظرى کوتاه و گذرابه برخى از این آیات:
انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون; (5)
ماآن‏راقرآن‏عربى‏نازل‏کردیم،باشدکه بیندیشید.
انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون; (6)
 ماآن راقرآن عربى قرار دادیم،باشد که بیندیشید.
وکذلک انزلناه حکما عربیا; (7)
و بدین سان آن [قرآن] را فرمانى روشن نازل کردیم.
وهذا لسان عربى مبین; (8)
و این [قرآن] به زبان عربى روشن است.
بلسان عربى مبین; (9)
[قرآن] به زبان عربى روشن.
دو آیه سوره یوسف و زخرف گویاى این حقیقتند که کسوت عربیت، مستند به خداوند است و اوست که معنا و محتواى قرآن را در پوشش لفظ عربى نازل فرموده است تا قابل تعقل و تامل باشد. در آیه سوره زخرف به دنبال ذکر این مطلب مى‏فرماید: وانه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم; و همانا آن در کتاب اصلى [لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و پر حکمت است‏».
علامه طباطبائى مى‏گوید: دو جنبه عربیت الفاظ قرآن و استناد آن به وحى، در ضبط اسرار آیات و حقایق معارف دخیلند. اگر تنها معنا و مفهوم آیات به پیامبر القا شده والفاظ از پیامبر بود،آن گونه که در احادیث قدسى چنین است، و یا اگر به لغت دیگرى ترجمه گردیده بود،بخشى از اسرار آیات پوشیده مى‏ماند و از دسترس عقول بشر خارج مى‏گشت. (10) ظاهرا دلیل عربى بودن را اولین بار خداوند در سوره مریم بیان فرموده است:
فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین وتنذر به قوما لدا; (11)
در حقیقت ما این[قرآن] را به زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزگاران را بدان نوید، و مردم ستیزه جو را بدان بیم دهى.
تسهیل در آیه مذکور خبر از حالت‏سابقى از قرآن مى‏دهد که در آن حالت، تلاوت و فهم آیات بشر ممکن نبوده است و خداوند از آن در سوره زخرف خبرداده است که: وانه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم. (12)
در آیه سوره مبارکه «نحل‏» در پاسخ به آنان که تعلیم قرآن به پیامبر را به شخصى نسبت داده بودند (13) ،
مى‏فرماید: لسان الذى یلحدون الیه اعجمى وهذا لسان عربى مبین; زبان کسى که این نسبترا به‏او مى‏دهند غیرعربى است و این قرآن به‏زبان عربى روشن است. به احتمال قوى مراد از «اعجمى‏» در آیه، «غیرفصیح‏» است. راغب اصفهانى مى‏گوید: اعجام به معناى ابهام است. غیرعرب را «عجم‏» گویند و مراد از عجمى شخص منسوببه غیرعرب است; اما «اعجم‏» به کسى گفته مى‏شود که ابهام و نارسایى در گفتار داشته باشد و فصیح نباشد; خواه عرب باشد یا غیرعرب (14) . حال چگونه تصور مى‏شود مردى که زبان فصیح ندارد، قرآن را که عربى فصیح و مبین است به پیامبر تعلیم دهد؟ احتمال دیگر در معناى آیه، آن است که مراد از «اعجمى‏» غیرعرب باشد که گفته‏اندبه پیامبر تعلیم داده است. این احتمال را بعضى در آیه 44 سوره فصلت نیز داده‏اند: ولو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لولا فصلت آیاته ءاعجمى وعربى; اگر [این کتاب را] قرآنى غیرعربى گردانیده بودیم قطعا مى‏گفتند:  «چرا آیه‏هاى آن روشن بیان نشده؟ کتابى غیرعربى [مخاطب آن] عرب زبان؟».
بنا به احتمال فوق، از آیه استفاده مى‏شود که عصبیت و لجاجت عرب آن زمان - که تسلیم‏پذیرى آنان را در برابر حق دشوار مى‏نمود - به هیچ وجه در برابر کتابى غیرعربى تن در نمى‏داد. از آن چه گفتیم معلوم شد که با توجه به ویژگى زبان عربى، و بعثت پیامبر از میان عرب فصیح، اگر قرآن غیرعربى بود، جاى سؤال و نکته‏گیرى وجودداشت; چرا که عربى بودن آن امرى طبیعى و عادى بوده است; اما این مساله که چرا پیامبر عربى بوده است، و یا این که چرا آخرین دین، خاستگاهش شبه جزیره عربستان بوده است، امرى خارج از بحث‏هاى علوم قرآنى است و پاسخ آن را باید در مباحث کلامى مربوط به نبوت جست‏وجو نمود.

نزول قرآن به زبان عربى با توجه به مخاطبان نخستین و شخص پیامبر(ص) (که عرب زبانند) یک جریان طبیعى است. هر سخنور و دانشمندى مطالب خویش را با زبان مخاطبان خود بیان مى‏کند یا مى‏نویسد، مگر آن که پیمودن چنین مسیرى طبیعى به دلایلى، غیر ممکن باشد یا در پیش گرفتن رویّه‏اى دیگر ضرورى به نظر برسد.
خداوند در ارسال پیامبران و ابلاغ پیام‏هاى خویش همین رویه را تأیید کرده و به کار گرفته است: "و ما أرسلنا مِن رسول إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم فیضلّ اللَّه مَن یشاء و یهدى مَن یشاء و هو العزیز الحکیم؛ ما هر فرستاده‏اى را با زبان مردمش فرستادیم تا بتواند حقایق را براى آنان به روشنى بیان کند. پس خداوند هر کس را بخواهد، گمراه و هر کس را بخواهد، هدایت مى‏کند و او شکست‏ناپذیر و فرزانه است".(1)
رسولان الهى هم پیام را با زبان قوم و مخاطبان خویش مى‏آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگى و علمى آنان بیان مى‏کنند. بنابراین اگر قرآن به زبانى غیر از زبان عربى بود، جاى آن داشت که از حکمت نزول قرآن به آن زبان سؤال شود که چرا با این که مخاطبان عرب بودند قرآن به زبان دیگرى که مردم آن زمان نمى‏فهمیدند نازل شد. پس نزول قرآن به زبان عربى در درجه اوّل امرى طبیعى است
ثانیاً قرآن که به زبان عربى نازل شد، جلوى بهانه‏گیرى‏هاى اعراب آن زمان را گرفت، چون اگر قرآن به زبان غیر عربى بر آنان نازل مى‏شد، بهانه آنها این بود که این کتاب براى ما قابل فهم نیست. در سوره فصلت مى‏فرماید: "و اگر آن کتاب را به زبان عجمى قرار مى‏دادیم مى‏گفتند چرا آیاتش براى ما قابل فهم نیست".(2)
ثالثاً ملت اعراب دست کم اعراب معاصر زمان پیامبر(ص) نزول قرآن را از سوى فردى غیر عرب نمى‏پذیرفتند و اگر مثلاً پیامبر ایرانى بود و قرآن او به زبان فارسى بود، اعراب زیر پذیرش آن نمى‏رفتند.
در سوره شعراء آیه فرموده است: "و لو نزلنا على بعض الاعجمین فقرأه علیهم ما کانوا به مؤمنین؛ اگر قرآن را بر شخصى غیر عرب نازل مى‏کردیم اعراب آن را نمى‏پذیرفتند".(3)
--------------------------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها:
1. ابراهیم (14) آیه 4.
2. فصلت (41) آیه 24.
3. شعراء (26) آیه 198.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 10:30 صبح روز چهارشنبه 90 آذر 23


چرا قرآن به زبان عربی نازل شده است؟
1- باتوجه به روحیه خاص مردم عربستان و خوی تعصب و جاهلیت و نادانی که با اعتقادات آنان عجین گشته بود و نیز با زبان عربی به خوبی آشنایی داشتندو به آن شعر می سرودند و نثر می نوشتند و باهم رقابت ادبی داشتند، اگر زبان قرآن، زبان دیگری غیر از زبان عربی بود یقینا لجاجت با قرآن و آوردن آن مضاعف می شد و از آنجا که قرآن کریم کلام خدا است و کلام خدا باید با روشن ترین وجه بیان شود و هیچ گونه ابهام و گنگی نداشته باشد لذا قرآن به زبان عربی نازل گردیده تا زمینه برای بهانه جویان فراهم نباشد.
قرآن کریم می فرماید: “ولو جعلناه قرآن عربیا اعجمیا لقالو لولافصلت آیاته.”(فصلت /44)اگر این قرآن را گنگ و مبهم نازل می کردیم آنها می گفتندچرا آیاتش روشن و مشروح بیان نشده است.”
در این آیه اعجمی در مقابل عربی قرار گرفته و به معانی کلام غیر فصیح است.

-2 فرستادن رسولان و پیامبران الهى به سوى اقوام و ملت هاى گوناگون، جز به زبان آن ها صورت نگرفته و این هم زبانى هر پیامبر با قوم خویش، یک اصل کلى و فراگیر بوده است:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ(ابراهیم/4) و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا - حقایق را - براى آنان بیان کند.
این قاعده ى کلى در فرستادن رسولان الهى، در زمینه انزال کتب آسمانى نیز جارى گشته است:
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها(شوری /7) و بدین گونه «قرآن عربى» به سوى تو وحى کردیم تا - مردم - مکه و کسانى را که پیرامون آنند، هشدار دهى.
بنابراین، عربى بودن قرآن امرى طبیعى مى باشد; چرا که پیامبر از میان قومى برانگیخته شد که زبانشان عربى بود. مخاطبان اولیّه ى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و قرآن کریم، مردم منطقه مکه و اطراف آن بودند، گرچه در مراحل بعدى، رسالت، جهانى و دعوت همگانى شد (هدى للناس) لیکن معقول نیست که قرآن به زبانى که اولین مخاطبان و نزدیکان پیامبر با آن بیگانه هستند، نازل شود، به بیانى دیگر معنا ندارد که پیامبرى در میان جامعه اى به رسالت مبعوث شود، ولى کتاب آسمانى او به زبان جامعه ى دیگرى باشد و مخاطبان نخستین او نتوانند از آن بهره اى ببرند.
خداوند در ارسال پیامبران و ابلاغ پیام‏هاى خویش همین رویه را تأیید کرده و به کار گرفته است: "و ما أرسلنا مِن رسول إلاّبلسان قومه لیبیّن لهم فیضلّ اللَّه مَن یشاء و یهدى مَن یشاء و هو العزیز الحکیم؛(ابراهیم/4)ما هر فرستاده‏اى را با زبان مردمش فرستادیم تا بتواند حقایق را براى آنان بهروشنى بیان کند. پس خداوند هر کس را بخواهد، گمراه و هر کس را بخواهد، هدایتمى‏کند و او شکست‏ناپذیر و فرزانه است.

3. زبان شناسان عقیده دارند که زبان عربى داراى امتیازاتى است که در سایر زبان ها نیست; قواعد آن قیاسى تر از سایر زبان هاست. اشتقاق کلمات و واژه هاى آن بیش از سایر زبان هاست.براى مثال افعال در زبان عربى به جاى شش صیغه، چهارده صیغه دارند; تمام اسم ها مؤنث و مذکر دارند و افعال و ضمایر و صفت ها مطابق آن ها مى باشند. دستور زبان و علم فصاحت و بلاغت آن نیز، این زبان را از دیگر زبان ها ممتاز مى سازد; از این رو در باره ى زبان عربى قرآن، می فرماید: نزل به رو ح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین .( شعرا آیه 193- 195) نازل نمود جبرئیل امین بر قلب تو به زبان عربی آشکار .
در روایتى آمده است:
«یبیّن الألسن و لا تبیّنه الألسن(اصول کافى، ج2، ص637، کتاب فضل القرآن) عربى فصیح، از واژه ها و ساختارى برخوردار است که گویایى دیگر زبان ها را دارد، در حالى که زبان هاى دیگر گویایى زبان عربى را ندارند».
در تفسیر نورالثقلین در تفسیر “بلسان عربی مبین” شخصی به نام حجال از امام صادق(ع) سوال نمود. ایشان فرمودند: یعنی آن زبان ها را روشن می کند و آن را زبان ها روشن نمی کنند.( نورالثقلین: ج 4، ص 65، فصلت، آیه 44)
در تفسیر نمونه تفسیر آیه “ نزل به الروح الامین ... بلسان عربی مبین(تفسیرنمونه: ج 15، ص 347) می نویسد برای اینکه جای هیچ گونه عذر و بهانه ای برای کسی باقی نماند “آن را به زبان عربی آشکار نازل کرد.
در تفسیر علی بن ابراهیم در فضیلت و برتری عجم بر عرب در پذیرش قرآنآمده است: از امام صادق(ع) به نقل است: که درباره آیه “ولو نزلنا علی بعض الاعجمین” ... فرمودند: اگر قرآن بر عجم نازل شده عرب به آن ایمان نمی آورد و این برای عجم فضیلتی است .

4-اهمیت و سوق الجیشى بودن سرزمین حجاز و مناسب بودن این منطقه براى نشر اسلام نسبت به دیگر مناطق جهان و حکمت هاى دیگرى باعث شد این سرزمین خاستگاه بعثت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) باشد. سخنورى و به رخ کشیدن سخنان ادبى و اشعار زیبا، سرزمین مکه و اطراف آن را به میدان هماوردى ساکنانش ـ در این زمینه ـ تبدیل کرده بود، و از سویى حکمت الهى اقتضا داشت که معجزه ى پیامبر متناسب فن و علم رایج در آن زمان و مکان باشد; همان گونه که در معجزه هاى پیامبران دیگر، این مصلحت رعایت شده است.
در چنین شرایطى بهترین معجزه، آوردن کتابى است که با سخنان شیوا و دلنشین، برترى خود را بر قوى ترین و زیباترین سخنان آن دوران آشکار کند.
از آن جا که دین اسلام آخرین و کامل ترین دین آسمانى است، لازم است قرآن که معجزه ى جاویدان و ماندگار چنین دینى است، براى بهره مند شدن انسانها در همه ى زمان ها، به زبانى نازل شود که بر اساس اعجاز در فصاحت و بلاغت در مقام تحدى بر آمده و نه تنها مردم صدر اسلام را، بلکه همه ى انسان ها را در همه دوران و همه مکان ها به هماوردى و آوردن نمونه ى کوچک مانند قرآن فرا بخواند، و بر اساس آنچه که در نکته ى دوم گذشت، بهترین زبانى که بتواند این هدف را دنبال کند، زبان عربى است.
5- با توجه به حکیم بودن خداوند و این که او خالق و معلم زبان انسان هاست و مرتبه هاى استوارى و کیفیت زبان ها را مى داند، نازل شدن قرآن به زبان عربى چیزى جز مقتضاى مصلحت و حکمت الهى نیست.
کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیم خَبِیر;( هودآیه 1) این کتابى است که آیاتش استحکام یافته، سپس تشریح شده، از نزد خداوند حکیم و آگاه - نازل گردیده است .

احیا:
از بدیهیات است که هر رسولی باید به زبان قوم خود سخن گوید و مگر غیر ازاین هم راه دیگری سراغ دارید که فردی از میا ن قومی بخواهد ابلاغ وحیکند و به زبان قوم دیگری سخن گویدو انتظار داشته باشد که حرف هایش را بفهمند و گوش دهند و ایمان آورند .همین نکته در اشکال کفار که مطالب قرآن را گفته فردی رومی یا ایرانی می دانستند دیده می شود . حال فرض کنیم که زبان قرآن هم به رومی یا ایرانی بود چگو نه کسی قبول می کرد که این تهمتاست و اصل و ریشه ندارد ....تمام این سوالات از طرف کسانی است که زبان آنها عربی نیست .
از طرف دیگر چنانچه قرآن به هر زبان دیگری میبود همین سوالات باقی بود واکنون در جهان علم ترجمه متون رایج است ومشکلی هم ندارد - این هم به خاطر عدم ظرفیت انسان و زبانهای بشری است . ..

نزول قرآن به زبان عربى با توجه به مخاطبان نخستین و شخص پیامبر(ص) (که عرب زبانند) یک جریان طبیعى است. هر سخنور و دانشمندى مطالب خویش را با زبان مخاطبان خود بیان مى‏کند یا مى‏نویسد، مگر آن که پیمودن چنین مسیرى طبیعى به دلایلى، غیر ممکن باشد یا در پیش گرفتن رویّه‏اى دیگر ضرورى به نظر برسد.
خداوند در ارسال پیامبران و ابلاغ پیام‏هاى خویش همین رویه را تأیید کرده و به کار گرفته است: "و ما أرسلنا مِن رسول إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم فیضلّ اللَّه مَن یشاء و یهدى مَن یشاء و هو العزیز الحکیم؛ ما هر فرستاده‏اى را با زبان مردمش فرستادیم تا بتواند حقایق را براى آنان به روشنى بیان کند. پس خداوند هر کس را بخواهد، گمراه و هر کس را بخواهد، هدایت مى‏کند و او شکست‏ناپذیر و فرزانه است".(1)
رسولان الهى هم پیام را با زبان قوم و مخاطبان خویش مى‏آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگى و علمى آنان بیان مى‏کنند. بنابراین اگر قرآن به زبانى غیر از زبان عربى بود، جاى آن داشت که از حکمت نزول قرآن به آن زبان سؤال شود که چرا با این که مخاطبان عرب بودند قرآن به زبان دیگرى که مردم آن زمان نمى‏فهمیدند نازل شد. پس نزول قرآن به زبان عربى در درجه اوّل امرى طبیعى است
ثانیاً قرآن که به زبان عربى نازل شد، جلوى بهانه‏گیرى‏هاى اعراب آن زمان را گرفت، چون اگر قرآن به زبان غیر عربى بر آنان نازل مى‏شد، بهانه آنها این بود که این کتاب براى ما قابل فهم نیست. در سوره فصلت مى‏فرماید: "و اگر آن کتاب را به زبان عجمى قرار مى‏دادیم مى‏گفتند چرا آیاتش براى ما قابل فهم نیست".(2)
ثالثاً ملت اعراب دست کم اعراب معاصر زمان پیامبر(ص) نزول قرآن را از سوى فردى غیر عرب نمى‏پذیرفتند و اگر مثلاً پیامبر ایرانى بود و قرآن او به زبان فارسى بود، اعراب زیر پذیرش آن نمى‏رفتند.
در سوره شعراء آیه فرموده است: "و لو نزلنا على بعض الاعجمین فقرأه علیهم ما کانوا به مؤمنین؛ اگر قرآن را بر شخصى غیر عرب نازل مى‏کردیم اعراب آن را نمى‏پذیرفتند".(3)
--------------------------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها:
1. ابراهیم (14) آیه 4.
2. فصلت (41) آیه 24.
3. شعراء (26) آیه 198.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 10:10 صبح روز چهارشنبه 90 آذر 23


سوره حَشر سوره 59 از قرآن است و 24 آیه دارد.

 

این سوره بیشتر ناظر بر داستان مبارزه مسلمانان با جمعی از یهود به نام «یهودبنی نضیر» است و سرانجام منتهی به بیرون راندن همه آنها از مدینه و پاکسازى این سرزمین مقدس شد، این سوره تناسب بسیار نزدیکی با آخرین آیات سوره مجادله دارد که وعده پیروزی در آن به «حزب الله» داده شده است، و در حقیقت این یک نمونه روشن آن پیروزى است..

برخی مفسران این سوره را در شش بخش خلاصه کرده‌اند:
بخش اول: تنها یک آیه است و مقدمه‌ای برای مباحث مختلف این سوره محسوب می‌شود و سخن از تسبیح و تنزیه عمومی موجودات در برابر خداست.
بخش دوم: که از آیه 2 تا 10 است ماجرای درگیری مسلمانان را با یهود پیمان شکن مدینه بازگو می‌کند.

بخش سوم: از آیه 11 تا 17 می‌باشد که داستان منافقان مدینه آمده است که با یهود در این برنامه همکاری نزدیک داشته‌اند.
بخش چهارم: شامل چند آیه بوده که مشتمل بر یک سلسله اندرزها و نصایح کلی نسبت به عموم مسلمانان است و در حقیقت به منزله نتیجه‌گیری از ماجراهای فوق است.
بخش پنجم: که فقط یک آیه است (آیه 21) توصیفی است از قرآن مجید و بیان تاثیر آن در پاکسازی روح و جان.
بخش ششم: آیات 22 تا 24 این سوره می‌باشد که قسمت مهمی از اوصاف جمال و جلال خدا را بیان می‌دارد.

نام این سوره از آیه دوم آن گرفته شده که سخن از «حشر» یعنی اجتماع یهود برای کوچ کردن از مدینه و یا حشر مسلمین برای بیرون راندن آنها به میان آمده است، و از اینجا روشن می‌شود که این حشر ارتباطی با حشر در قیامت ندارد.

برخی نام این سوره را سوره بنی نضیر گفته‌اند. زیرا قسمت عمده‌ای از آیاتش پیرامون آنهاست.

و بالاخره این سوره نیز یکى از سوره هاى مسبحات است، که با تسبیح خداوند شروع شده، و اتفاقا پایان آن نیز با تسبیح الهى است.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:42 صبح روز یکشنبه 90 آذر 20


 بستر تاریخی نزول سوره حشر

با توجه به آنچه گفته شد, سال نزول سوره حشر, سال چهارم هجری است.

وقایع تاریخی زیر به ترتیب در سال چهارم هجری رخ داده است:

1-غزوه رجیع:
بعد از جنگ احد هیأتی از عضل و دیش(فرزندان هون بن خزیمه)بر رسول خدا وارد شدند و گفتند:عده ای از افراد مسلمان را نزد ما بفرست تا به ما قرآن و فقه بیاموزند. این گروه از مسلمانان به سوی ناحیه رجیع حرکت کردند . به ناگاه بر این هیأت از مسلمانان حمله کردند و همه ی آنها را کشتند.

2-وفات زینب دختر خزیمه: وی همسر عبیده بن حارث بود.

3- سریه ابی سلمه به سوی بنی اسد:
قوم بنی اسد بعد از حمراءالاسد تصمیم گرفتند به مدینه حمله ور شوند.زیرا می گفتند آنها پیاده هستند و همچنین در اثر شکست از قریش آمادگی لازم را برای جنگ ندارند. این قضیه را ولیدبن زهیر طایی به گوش پیامبر صل الله علیه و آله رسانید. رسول خدا ابوسلمه را خواست و به او فرمود: برای سرداری این سریه آماده شو. حرکت میکنی و به سرزمین بنی اسد می روی و قبل از اینکه بر تو هجوم آورند, آنها را غافلگیر کن.
قبیله ی بنی اسد قبل از اینکه مورد هجوم قرار گیرند, مطلع شدند و آماده ی جنگ شدند. اما در این میان مشرکان شکست خوردند.

4- سریه جهنی به سوی لحیانی:
طایفه ی بنی لحیان به فرماندهی سفیان بن خالد قصد حمله به مسلمانان داشتند که رسول خدا(ص) عبدالله بن انیس را فرستاد تا سفیان رابکشد و همین کار را کرد و بنی لحیان ناکام ماندند.

5-غزوه بئرمعونه: پیامبر(ص) عده ای را برای اینکه اهل نجد را به اسلام دعوت کنند , فرستاد.حرام بن محلان به همراه نامه رسول خدا(ص) نزد عامر بن طفیل رفت. عامر بدون اینکه به نامه نگاه کند , او را کشت.پیامبر(ص) بعد از باخبر شدن از این قضیه بنی سلیم را به جنگ آنها فرستاد. ولی یاران پیامبر(ص) شکست خوردند و در خون غلطیدند.

6- غزوه بنی نضیر: ماجرای آن در بالا گذشت.

7- غزوه ذات الرقاع: دو ماه بعد از غزوه بنی نضیر , غزوه ذات الرقاع به وقوع پیوست که در خلال آن مسلمانان با جمعی از بنی غطفان برخورد کردند ولی جنگی پیش نیامد. اما مردم ترسیدند و پیامبر(ص) نماز خوف برای آنها خواند و سپس برگشتند.

8- غزوه بنی لحیان: پیامبر(ص) به سوی بنی لحیان حرکت کرد و میخواست نسبت به اصحاب رجیع خون خواهی کند. ولی لشکر بنی لحیان به بالای کوه ها گریختند و پیامبر(ص) به هدف خود نرسید.

9- در اخیر:هنگامی که ابوسفیان در روز احد به سوی مکه بازمیگشت, فریاد زد قرار ما و شما در سالروز احد در منطقه بدرالصفراء در آنجا یکدیگر را میبینیم و جنگ می کنیم. اما موعد که فرا رسید , ابوسفیان پشیمان شد. ولی پیامبر (ص) برای این غزوه شانزده شب از مدینه غایب بود و چهار شب باقی مانده از ذی القعده به مدینه بازگشت.

نتیجه:

 با توجه به آنچه که گذشت، به این نتیجه می رسیم که در مورد ترتیب نزول سوره حشر اشتباه رخ داده است.

زیرا براساس روایات ترتیب نزول، سوره حشر پانزدهمین سوره مدنی است که قبل آن سوره بینه و بعد آن سوره نصر قرار دارد.

اما بر اساس محتوای سور و وقایع تاریخی، سوره حشر چهارمین سوره مدنی است و قبل آن سوره آل عمران و بعد آن سوره احزاب واقع شده است.

در سوره آل عمران (آیات 10_13) از مواضع یهود (بنی نضیر) و در سوره احزاب از وقایع پس از غزو? بنی نضیر یعنی جنگ احزاب (خندق) صحبت به میان آمده است.

 منابع:

1.     ابن عطیه اندلسى، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز، ط اول، بیروت‏، دارالکتب العلمیه‏، 1422ق.

2.     حمیری، عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، بی چا، مصر، مکتبة محمد علی صبیح وأولاده، 1383 - 1963 م.

3.     دروزة، محمد عزت‏، التفسیر الحدیث‏، بی چا، قاهره‏، دار إحیاء الکتب العربیه، 1383 ق‏.

4.     راغب اصفهانى، حسین بن محمد، چاپ اول، بیروت ، دارالعلم الدار الشامیة المفردات فی غریب القرآن‏، 1412ق.

5.     سیوطى، جلال الدین‏، الدر المنثور فى تفسیر المأثور، بی چا، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى‏، 1404ق.

6.     طباطبایى، سید محمد حسین، ‏المیزان فى تفسیر القرآن‏، ط 5، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1417ق.

7.     طبرسى، فضل بن حسن‏، بی چا، مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏، تهران‏، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

 8.       ‏قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن ، ط اول ، تهران‏، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.

9.     مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه‏،‏چ اول‏، تهران‏، دار الکتب الإسلامیه، 1374ش.

10.    نکونام، جعفر، درآمدی برتاریخ گذاری قرآن، چ اول، تهران، نشر هستی نما، 1380ش.

 11.     واحدى على بن احمد، اسباب نزول القرآن، ط اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411ق.

12. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بی چا، بیروت، دار صادر، بی تا.

 13.   یوسفی، محمد هادی، موسوعة التاریخ الإسلامی، ط اول، قم، مجمع الفکر الإسلامی، 1417ق. 



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:21 صبح روز جمعه 90 آذر 18


 شناسایی آیات تاریخدار سوره های قبل یا بعد

در روایات ترتیب نزول قبل از سوره حشر، سوره بینة آمده است.

در تفاسیر در مورد آیه 7 سوره بینة إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئکَ هُمْ خَیرُْ الْبرَِیَّة. اینگونه آمده است:

علامه در المیزان می گوید: أخرج ابن عساکر عن جابر بن عبد الله قال: کنا عند النبی ص فأقبل علی- فقال النبی ص: و الذی نفسی بیده- إن هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة- و نزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ- أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ فکان أصحاب النبی (ص) إذا أقبل علی قالوا: جاء خیر البریة.

در تفسیر نمونه آمده است، نزول این آیه در کنار خانه کعبه منافات با مدنى بودن سوره ندارد، زیرا ممکن است از قبیل نزول مجدد، و یا تطبیق بوده باشد، بعلاوه بعید نیست که نزول این آیات در سفرهایى که پیغمبر اکرم (ص) از مدینه به مکه آمده است واقع شده باشد، به خصوص اینکه راوى روایت" جابر بن عبد اللَّه انصارى" است که در مدینه به حضرت ملحق شد، و اطلاق مدنى بر اینگونه آیات بعید نیست.

بر طبق روایات ترتیب نزول پس از سوره حشر، سوره نصر قرار دارد.

علامه در المیزان می گوید: السورة نازلة بعد صلح الحدیبیة و نزول سورة الفتح و قبل فتح مکة.

و فی العیون، بإسناده إلى الحسین بن خالد قال: قال الرضا ع سمعت أبی یحدث عن أبیه ع: أن أول سورة نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ- و آخر سورة نزلت إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ.

أقول: لعل المراد به أنها آخر سورة نزلت تامة کما قیل.

 بنا برکتب تاریخی صلح حدیبیه سال 6 و فتح مکه سال 8 اتفاق افتاده است، و سوره نصر بعد صلح حدیبیه وقبل فتح مکه نازل شده است.

دروزه در التفسیر الحدیث می گوید:

المفسرون و کتّاب السیرة متفقون على أن الفریق الیهودی هم بنو النضیر إحدى قبائل الیهود الإسرائیلیین الذین کانوا یقیمون فی المدینة. و متفقون کذلک على أن حادثهم وقع بعد نحو خمسة أشهر من وقعة أحد. و المعقول أن یکون ترتیبها بعد سورة آل عمران التی احتوت مشاهد و ظروف هذه الواقعة. غیر أن الذین یروون ترتیب السور المدینة حسب النزول یجعلونها الخامسة عشرة و یجعلون سورة الممتحنة التی احتوت الإشارة إلى أحداث وقعت بعد صلح الحدیبیة مکانها بعد سورة آل عمران ثم یجعلون بعد الممتحنة سورة الأحزاب التی احتوت الإشارة إلى وقعتی الأحزاب أو الخندق و بنی قریظة اللتین وقعتا بعد مدة ما من وقعة بنی النضیر و لیس فی هاتین السورتین ما یبرر تقدیمهما على سورة الحشر و لیس فی سورة الحشر ما یبرر تأخیرها عنهما بل و عن غیرهما حتى تکون الخامسة عشرة فی الترتیب. و من العجیب أن رواة الترتیب لم ینتبهوا إلى ما فی ذلک من شذوذ و استحالة. و یبدو لنا أنهم خلطوا بین سورتی الحشر و الممتحنة و بدلا من أن یجعلوا الحشر بعد آل عمران جعلوا الممتحنة غلطا.

و لما کان هذا عندنا فی درجة الیقین لأنه قائم على واقع متفق علیه فقد رأینا أن نخلّ بالترتیب الذی تابعنا فیه المصحف الذی اعتمدناه و جلّ روایات الترتیب معا، فنجعل سورة الحشر بعد آل عمران بدلا من سورة الممتحنة و نقدم سورة الفتح التی یؤخرها الرواة کثیرا حتى یجعلوها الثانیة و العشرین أو السادسة و العشرین و التی نزلت فی حادث صلح الحدیبیة بدون أی مبرر ثم نجعل بعدها سورة الممتحنة لأن ذلک یتسق مع التسلسل الزمنی لوقائع السیرة النبویة.

دروزه می گوید: مفسران و کتب سیره متفقا این نظر را دارند که بنی نضیر یکی از قبایل یهود بودند که در مدینه اقامت داشتند. همچنین آنها متفقند که غزوه بنی نضیر پنج ماه بعد از واقعه احد رخ داده است.بنابراین معقول این است که سوره حشر بعد از آل عمران قرار گیرد، زیرا آل عمران به نشانه های غزوه بنی نضیر اشاره کرده است.در حالیکه براساس روایات ترتیب نزول حشر پانزدهمین سوره مدنی است، و سوره ممتحنه که به وقایع بعد از صلح حدیبیه اشاره دارد، بعد از آل عمران قرار گرفته است، و سوره احزاب که به واقعه احزاب (خندق) و بنی قریظه که بعد از واقعه بنی نضیر رخ دادند، اشاره دارد، بعد از ممتحنه قرار گرفته است. و در اینه دو سوره دلیلی بر تقدیم آنها بر سوره حشر و در این سوره نیز هیچ دلیلی بر تاخیر آن از سوره های احزاب و ممتحنه وجود ندارد تا اینکه پانزدهمین سوره مدنی قرار گیرد. و عجیب است که راویان روایات ترتیب نزول به این نکته توجهی نکرده اند، و به جای سوره حشر، سوره ممتحنه را بعد از آل عمران قرار داده اند.

اگر ما این را بپذیریم، به ترتیبی که در مصحف وجود دارد و به آن اعتماد کرده ایم، خلل وارد می شود. بنابراین به جای سوره ممتحنه سوره حشر را بعد از آل عمران قرار می دهیم و سور? فتح را که در حادث? صلح حدیبیه نازل شده و راویان بدون هیچ دلیلی سوره بیست و دوم یا بیست و ششم قرار داده اند، مقدم می کنیم. سپس بعد آن سور? ممتحنه را قرار می دهیم زیرا با وقایع تاریخی هماهنگی دارد.

بنابراین طبق آنچه دروزه گفته است، سوره حشر بعد ازسوره آل عمران و قبل از سوره های احزاب و ممتحنه قرار می گیرند و این با وقایع تاریخی سازگار است.

الف) سوره آل عمران

تفسیر نمونه می گوید: سوره آل عمران به گفته بعضی از مفسران مشهور در خلال سالهاى جنگ بدر و جنگ احد (سالهاى دوم و سوم هجرت) نازل شده است و بخشى از طوفانى‏ترین دورانهاى زندگى مسلمین را در صدر اسلام منعکس مى‏کند.

علامه در المیزان می نویسد: غرض السورة دعوة المؤمنین إلى توحید الکلمة فی الدین، و الصبر و الثبات فی حمایة حماه بتنبیههم بما هم علیه من دقة الموقف لمواجهتهم أعداء کالیهود و النصارى و المشرکین و قد جمعوا جمعهم و عزموا عزمهم على إطفاء نور الله تعالى بأیدیهم و بأفواههم.

دروزه در التفسیر الحدیث می گوید: فی هذه السورة ثلاثة فصول طویلة: الأول فی صدد مناظرة بین النبی صلى اللّه علیه و سلم و أهل الکتاب. و الثانی فی صدد مواقف الیهود و مکائدهم. و الثالث فی صدد وقعة حربیة بین النبی و المسلمین و المشرکین. و قد تخلل کل فصل ما یناسب موضوعه من محاجّات و تندیدات و تنویهات و مواعظ و معالجات و تلقینات و مبادئ جلیلة.

و جمهور المفسرین و کتاب السیره متفقون على أن المناظرة التی جاء الفصل الأول فی صددها کانت مع وفد نصارى نجران. و لکنهم لا یذکرون متى قدم هذا الوفد إلى المدینة. و فی سیاق لابن سعد فی الجزء الثانی من طبقاته و للإمام أبی یوسف فی کتابه الخراج نصّ عهد نبوی لهم من شهوده أبو سفیان بن حرب. و هذا قد یعنی إن صحّ أن العهد کتب بعد فتح مکة بما لا یقل عن سنة. و یؤید هذا أن النبی صلى اللّه علیه و سلم فی کتاب العهد الذی کتبه لهم أمّنهم على أنفسهم و ملّتهم و أرضهم و أموالهم و بیعهم و أن لا یغیر أسقف عن أسقفیته و فرض علیهم جزیة سنویة مقدارها ألفا حلة و آذنهم فیه أن ذمته بریئة ممن أکل الربا منهم ...

إلخ. لأن هذا لا یمکن أن یکون وقع إلّا بعد أن صار للنبی سلطان على الیمن.

و هذا إنما تمّ بعد فتح مکة. و قد أورد ابن هشام خبر قدوم وفد من نصارى نجران‏ على النبی فی سلسلة أخبار وقعت أحداثها قبل فتح مکة بمدة طویلة بل و قبل خبر وقعة أحد التی کانت فی السنة الهجریة الثالثة. و لم یذکر تاریخا و لا کتاب عهد مع ذکره أن الشطر الأول من السورة قد نزل فی مناسبة قدومه و أنهم تناظروا معه فی أمر المسیح و أنه اقترح علیهم المباهلة و جعل لعنة اللّه على الکاذبین امتنعوا و قالوا له نوادعک و نبقى على دیننا.

و إجماع الروایات على أن الفصل الأول هو فی صدد هذا الوفد و مجی‏ء السورة فی الترتیبات المرویّة بعد سورة الأنفال یسوغان القول إن وفد نجران قد قدم فی وقت مبکر جدا من العهد المدنی و قبل فتح مکة. و یکون خبر نزول سورة آل عمران بعد سورة الأنفال بسبب الفصل الذی فیه خبر المناظرة مع الوفد واردا صحیحا. و حینئذ یکون الخبر الذی رواه ابن سعد و أبو یوسف عن قدوم الوفد بعد فتح مکة و کتابة النبی صلى اللّه علیه و سلم عهدا له حادثا ثانیا.

و جمهور المفسرین متفقون کذلک على أن الوقعة الحربیة التی جاء الفصل الثالث من فصول السورة فی صددها هی وقعة أحد التی جرت بین المسلمین و بین جیش کفار قریش عند جبل أحد قرب المدینة بعد خمسة عشر شهرا من وقعة بدر حیث زحف صنادید قریش على رأس جیش کبیر من مکة على یثرب لأخذ ثأرهم من یوم بدر. و ورود هذا الفصل فی السورة یؤید و جاهة کون السورة نزلت بعد سورة الأنفال التی دار معظمها على وقعة بدر. و لقد أورد ابن هشام خبر قدوم وفد نجران قبل خبر وقعة أحد. و قد یؤید کون وفد نجران جاء قبل وقعة أحد ورود فصل المناظرة فی السورة قبل فصل أحد. و لعل انتصار النبی و المسلمین فی بدر على أهل مکة کان ذا دویّ عظیم فی أنحاء الجزیرة- و هذا مما لا یتحمل ریبا- حفّز نصارى نجران على إرسال وفدهم لاستطلاع النبأ النبوی العظیم و سهل قدومه. و اللّه تعالى أعلم.

و من المحتمل أن تکون مواقف الیهود التی جاء الفصل الثانی فی صددها قد کانت فی ظروف قدوم وفد نجران فوضعت فصلا ثانیا. و فی کتب التفسیر روایات تذکر أن الیهود کانوا طرفا ثالثا فی ما کان یجری من مناظرة بین النبی و وفد نجران. و فی هذا الفصل خطاب موجّه إلى أهل الکتاب عامة حینا و إلى النصارى و الیهود حینا مما فیه تأیید لذلک. و لقد ذکرت روایات المفسرین اسم بنی النضیر فی سیاق تفصیل المواقف الیهودیة التی حکاها الفصل. و بنو النضیر إنما أجلوا عن المدینة بعد وقعة أحد. و فی هذا تأیید آخر. و قد یدل هذا أن وقعة أحد قد کانت بعد ذلک فوضع فصلها بعد الفصلین. و مع کل ما تقدم فنحن نرجح أن فصول السورة و آیاتها قد رتبت بعد استکمال نزولها کما هو شأن سورة البقرة. و اللّه أعلم.

به طور خلاصه دروزه می گوید: سور? آل عمران دارای سه بخش است:

?بخش اول، مناظر? اهل کتاب (طایفه ای از نصارای نجران) با پیامبر (ص)، که قبل از فتح مکه و واقع? احد رخ داده است، را بیان می کند.

بخش دوم، مواضع یهود و نیرنگ هایشان را بیان می دارد، که مفسرین منظور از یهود را بنی نضیر دانسته اند. (آیات 10_13).

بخش سوم،در مورد جنگ بین مسلمانان و مشرکین است. و جمهور مفسرین متفقند که این جنگ، جنگ احد است.

ب) سور? احزاب

با توجه به گفتار دروزه در التفسیر الحدیث سور? احزاب بعد از سور? حشر نازل شده است.

تفسیر نمونه دربار? محتوای سور? احزاب می نویسد: بحثهایى را که در این سوره آمده است مى‏توان به هفت بخش تقسیم کرد:

بخش اول- سرآغاز سوره است که پیامبر اسلام ص را به اطاعت خداوند و ترک تبعیت از کافران و پیشنهادهاى منافقان دعوت مى‏کند، و به او اطمینان مى‏دهد که در برابر کارشکنیهاى آنها از وى حمایت خواهد فرمود.

بخش دوم- به پاره‏اى از خرافات زمان جاهلیت مانند مساله" ظهار" که آن را وسیله طلاق و جدایى زن و مرد از هم مى‏دانستند، و همچنین مساله پسرخواندگى (تبنى) اشاره کرده و قلم بطلان بر آنها مى‏کشد، و پیوندهاى خویشاوندى را در پیوندهاى واقعى و طبیعى منحصر مى‏سازد.

بخش سوم- که مهمترین بخش این سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تکان دهنده آن، و پیروزى اعجاز آمیز مسلمین بر کفار، و کارشکنیها و بهانه‏جوئیهاى گوناگون منافقان و پیمان‏شکنى آنان مى‏باشد، و در این زمینه دستورهاى جامع و جالبى بیان شده است.

بخش چهارم- مربوط به همسران پیامبر است که باید در همه چیز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند، و در این زمینه دستورات مهمى به آنها مى‏دهد.

بخش پنجم- به داستان" زینب" دختر" جحش" که روزى همسر پسر خوانده پیغمبر (ص)، زید بود و از او جدا شد، به فرمان خدا با پیامبر ص ازدواج کرد و دستاویزى براى منافقان گشت قرآن در این زمینه پاسخ کافى به بهانه‏جویان مى‏دهد.

   ?بخش ششم- از مساله حجاب سخن مى‏گوید که با بخشهاى گذشته نیز رابطه نزدیک دارد و همه زنان با ایمان را به رعایت این دستور اسلامى توصیه مى‏کند.

بخش هفتم- که آخرین بخش را تشکیل مى‏دهد، اشاره‏اى به مساله مهم معاد دارد، و راه نجات در آن عرصه عظیم و همچنین مساله امانت دارى بزرگ انسان یعنى مساله تعهد و تعهد و تکلیف و مسئولیت او را شرح مى‏دهد.

آیات 9-25 این سوره از یکى از مهمترین حوادث تاریخ اسلام، یعنى جنگ احزاب، بحث مى‏کند.

جنگ" احزاب" چنان که از نامش پیدا است مبارزه همه جانبه‏اى از ناحیه عموم دشمنان اسلام و گروه‏هاى مختلفى بود که با پیشرفت این آئین منافع نامشروعشان به خطر مى‏افتاد.

نخستین جرقه جنگ از ناحیه گروهى از یهود" بنى نضیر" روشن شد که به مکه آمدند و طایفه" قریش" را به جنگ با پیامبر ص تشویق کردند و به آنها قول دادند تا آخرین نفس در کنارشان مى‏ایستند، سپس به سراغ قبیله" غطفان" رفتند، و آنها را نیز آماده کارزار کردند.

این قبائل از هم‏پیمانان خود مانند قبیله" بنى اسد" و" بنى سلیم"، نیز دعوت کردند، و چون همگى خطر را احساس کرده بودند، دست به دست هم دادند تا کار اسلام را براى همیشه یکسره کنند، پیامبر ص را به قتل برسانند، مسلمین را در هم بکوبند، مدینه را غارت کنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.

مسلمانان که خود را در برابر این گروه عظیم دیدند به فرمان پیامبر ص به شور نشستند و قبل از هر چیز با پیشنهاد سلمان فارسى، اطراف مدینه را خندقى کندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور کند و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد (و به همین جهت یکى از نامهاى این جنگ، جنگ خندق است).

لحظات بسیار سخت و خطرناکى بر مسلمانان گذشت، جانها به لب رسیده بود، منافقین در میان لشکر اسلام سخت به تکاپو افتاده بودند، جمعیت انبوه دشمن و کمى لشگریان اسلام در مقابل آنها (تعداد لشکر کفر را ده هزار، و لشکر اسلام را سه هزار نفر نوشته‏اند) و آمادگى آنها از نظر تجهیزات جنگى و فراهم کردن وسائل لازم، آینده سخت و دردناکى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى‏ساخت.

ولى خدا مى‏خواست در اینجا آخرین ضربه بر پیکر کفر فرود آید، صف منافقین را نیز از صفوف مسلمین مشخص سازد، توطئه‏گران را افشا کند، و مسلمانان راستین را سخت در بوته آزمایش قرار دهد.

سرانجام این غزوه به پیروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزیدن گرفت، خیمه و خرگاه و زندگى کفار را در هم ریخت، رعب و وحشت شدیدى در قلب آنها افکند، و نیروهاى غیبى فرشتگان به یارى مسلمانان فرستاد.

قدرت‏نمائیهاى شگرفى همچون قدرت‏نمایى امیر مؤمنان على ع در برابر عمرو بن عبد ود بر آن افزوده شد، و مشرکان بى آنکه بتوانند کارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

این دورنمایى بود از جنگ احزاب که در سال پنجم هجرى واقع شد.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:19 صبح روز جمعه 90 آذر 18


 طرح یک شبهه

این جریان(اتفاقات مطرح شده در سوره حشر) شباهت زیادی به واقعه خیبر دارد, زیرا در خیبر نیز درگیری بین یهودیان و مسلمانان واقعه شد و همچنین یهودیان خیبر مانند بنی نضیر در قلعه هایشان پناه گرفتند . بنابراین برخی مدعی اند که سوره حشر به واقعه خیبر نیز اشاره دارد.

پاسخ:

اولا: غزوه بنی نضیر همانگونه که ذکر شد, نیمه سال دوم یا نیمه سال سوم هجری رخ داده و سوره حشر در آن زمان نازل شده در حالیکه جریان خیبر در اوایل سال هفتم هجری اتفاق افتاده است.
ثانیا: در غزوه بنی نضیر درگیری صورت نگرفت در حالیکه در واقعه خیبر درگیری صورت گرفت , به طوری که برخی سران یهود کشته شدند , مثل مرحب بن الحارث الیهودی که به دست امام علی علیه السلام کشته شد, ولی در سوره حشر سخنی از درگیری به میان نیامده است.

 تفسیر موضوعی تاریخی

طبرسی در مجمع البیان می گوید:  الحشر جمع الناس من کل ناحیة و منه الحاشر الذی یجمع الناس إلى دیوان الخراج.
علامه مجلسی در المیزان مینویسد: الله الذی أخرج بنی النضیر من الیهود من دیارهم فی أول إخراجهم من جزیرة العرب.

مرحب بن آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه میگوید: حشر در اصل به معنی حرکت دادن جمعیت و خارج ساختن آنها از قرارگاهشان به سوی میدان جنگ و مانند آن است, و منظور از آن اینجا اجتماع و حرکت مسلمانان از مدینه به سوی قلعه های یهود و یا اجتماع یهود برای مبارزه با مسلمین است, و از آنجا که این نخستین اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان"لاول الحشر" نامیده شده , و این خود اشاره لطیفی است به برخوردهای آینده با یهود"بنی نضیر" و یهود"خیبر" و مانند آنها.
و عجب اینکه جمعی از مفسران احتمالاتی در آیه داده امد که هیچ تناسبی با محتوای آن ندارد, از جمله اینکه: منظور حشر اول در مقابل حشر روز قیامت از قبرها به سوی محشر است, و عجیبتر اینکه بعضی این آیه را دلیل بر این گرفته اند که حشر در روز قیامت در سرزمین شام واقع میشود که یهود از مدینه به سوی آن رانده شدند! و گویا همه این احتمالات ضعیف ناشی از 
کلمه" حشر" است، در حالى که این واژه به معنى حشر در قیامت نیست بلکه به هر گونه اجتماع و خروج از قرارگاه و حاضر شدن در میدان اطلاق مى‏شود، چنان که در آیه 17 سوره نمل مى‏خوانیم: وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ:" لشکریان سلیمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند".

و همچنین در مورد اجتماع براى مشاهده مبارزه موسى با ساحران فرعونى مى‏خوانیم: وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى" قرار ما این است که همه مردم هنگامى که روز بالا مى‏آید جمع شوند" (طه- 59).

راغب اصفهانی در المفردات می گوید: الحَشْرُ: إخراج الجماعة عن مقرّهم و إزعاجهم عنه إلى الحرب و نحوها، و روی: ?النّساء لا یُحْشَرن? أی: لا یخرجن إلى الغزو، و یقال ذلک فی الإنسان و فی غیره، یقال:حَشَرَتِ السنة مال بنی فلان، أی: أزالته عنهم، و لا یقال الحشر إلا فی الجماعة.

با توجه به مطالب فوق این نخستین اجتماع بود که قرآن "لاول الحشر" نامید و در سور دیگر به غزو? بنی نضیر اشاره نشده است.

 تشابه سوره به لحاظ سبک و مضمون با سور دیگر

ابتدای سوره حشرمانند ابتدای سوره های اسراء، اعلی(مکی) و حدید، جمعه، تغابن، صف(مدنی) با تسبیح خداوند آغاز شده است.

 شناسایی میانگین تاریخ نزول سوره حشر

بر اساس جدول شماره 6 کتاب درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، میانگین نزول این سوره سال هفتم هجری است.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 10:29 عصر روز سه شنبه 90 آذر 15


بخش دوم:مکان نزول و رخدادهای زمانبندی در سوره:

مکان نزول:
ابن عطیه اندلسی در المحررالوجیز میگوید:
السورة مدنیة باتفاق من أهل العلم‏. 
طبرسی در مجمع البیان مینویسد:
سورة الحشر مدنیة و آیاتها أربع و عشرون‏.
سیوطی در الدرالمنثور مینویسد:
سورة الحشر مدنیة.
قرطبی در الجامع میگوید: 
سورة الحشر مدنیة فی قول الجمیع.

بنابراین , مفسران بالاتفاق این سوره را مدنی دانسته اند .

رخدادهای زمانبند در سوره:
در این سوره اشاره قوی به واقعه بنی نضیر شده است.زیرا اوصافی از این واقعه در این سوره بیان شده که تنها بر همان رخداد منطبق میشود.

واحدی در اسباب النزول مینویسد: 
أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد الفارسی، أخبرنا محمد بن عبد اللَّه بن الفضل التاجر، أخبرنا أحمد بن محمد بن الحسین الحافظ، حدَّثنا محمد بن یحیى، حدَّثنا عبد الرزاق، أخبرنا معمر، عن الزهری، عن ابن کعب بن مالک، عن رجل من أصحاب النبی صلى اللَّه علیه و سلم:
أن کفار قریش کتبوا بعد وقعة بدر إلى الیهود: إنکم أهل الحَلْقة، و الحصون، و إنکم لتقاتلنّ صاحِبنَا أو لنفعلن کذا، و لا یحول بیننا و بین خَدَم نسائکم- و هی الخلاخل- شی‏ء. فلما بلغ کتابُهم الیهودَ أجمعت بنو النضیر [على‏] الغدر، و أرسلوا إلى النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم: أن أخرج إلینا فی ثلاثین رجلًا من أصحابک، و لیخرجْ منا ثلاثون حَبْراً، حتى نلتقی بمکان نَصَف بیننا و بینک، لیسمعوا منک، فإن صدَقوک و آمنوا بک آمنا بک کلّنا. فخرج النبی صَلى اللّه علیه و آله و سلم فی ثلاثین من أصحابه، و خرج إلیه ثلاثون حَبْراً من الیهود، حتى إذا برزوا فی بَرَاز من الأرض، قال بعض الیهود لبعض: کیف تخلُصون إلیه و معه ثلاثون رجلًا من أصحابه کلُّهم یُحب أن یموت قبله؟ فأرسلوا [إلیه‏] کیف نفهم و نحن ستون رجلًا.
أخرج فی ثلاثة من أصحابک، و نخرج إلیک ثلاثة من علمائنا، إن آمنوا بک آمنا بک کلُّنا و صدقناک. فخرج النبی صَلى اللّه علیه و سلم فی ثلاثة من أصحابه، و خرج ثلاثة من الیهود، و اشتملوا على الخناجر، و أرادوا الفتک برسول اللَّه صلى الله علیه و سلم، فأرسلت امرأة ناصحةٌ من بنی النَّضِیر إلى أخیها- و هو رجل مسلم من الأنصار- فأخبرته خبر ما أراد بنو النضیر من الغدر برسول اللَّه صلى اللّه علیه و سلم، فأقبل أخوها سریعاً حتى أدرک النبیَّ صَلى اللّه علیه و سلم، فسارَّه بخبرهم فرجع النبی صلى اللّه علیه و سلم. فلما کان من الغد غدا علیهم بالکتائب، فحاصرهم و قاتلهم حتى نزلوا على الجلاء، على أنّ لهم ما أقلَّت الإبل إلا الحَلْقة، و هی السلاح و کانوا یُخَرِّبون بیوتهم، فیأخذون ما وافقهم من خشبها، فأنزل اللَّه تعالى: سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ حتى بلغ: وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.

مفسران و محدثان و ارباب تواریخ در مورد این آیات شان نزول مفصلی ذکر کرده اند که فشرده آن چنین است:
در سرزمین مدینه سه گروه از یهود زندگی میکردند"بنی نضیر" و "بنی قریظه" و بنی قینقاع" و گفته میشود که آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولی چون در کتب مذهبی خود خوانده بودند پیامبری از سرزمین مدینه ظهور میکند, به این سرزمین کوچ کردند, و در انتظار این ظهور بزرگ بودند. هنگاهی که رسول خدا صل الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود, با آنها پیمان عدم تعرض بست , ولی آنها هرزمان فرصتی یافتند از نقض این پیمان فروگذار نکردند. از جمله اینکه بعد از جنگ احد(غزوه احد در سال سوم هجری واقع شد)کعب بن اشرف با چهل مرد سوار از یهود به مکه امدند و یکسر به سراغ قریش رفتند و با آنهاعهد و پیمان بستندکه همگی متحد و بر ضد محمدرسول الله (ص)پیکار کنند, سپس ابوسفیانبا چهل نفر از مکیان , و کعب بن اشرف یهودی با چهل نفر از یهود وارد مسجدالحرام شدند و در کنار خانه کعبه پیمانها را محکم ساختند, این خبر از طریق وحی به پیامبر صل الله علیه و آله رسید.

دیگر اینکه پیامبر صل الله علیه و آله روزی با چند نفر از بزرگان و یارانش به سوی قبیله بنی نضیر که در نزدیکی مدینه زندگی میکردند آمد و میخواست , از آنها کمک یا وامی بگیرد, برای پرداختن دیه دو مقتول از طایفه بنی عامر که به دست عمرو بن امیه(یکی از مسلمانان) کشته شده بود, و شاید پیامبر و یارانش می خواستند در زیر این پوشش وضع بنی نضیر را از نزدیک بررسی کنند, مبادا مسلمانان غافلگیر شوند. پیامبر(ص) در بیرون قلعه یهود بود و با کعب بن اشرف در این زمینه صحبت صحبت کرد, در این هنگام در میان یهودیان بذر توطئه پاشیده شد, و با یکدیگر گفتند شما این مرد را در چنین شرایط مناسبی گیر نمی آورید , الآن که در کنار دیوار شما نشسته است یک نفر پشت بام رود و سنگ عظیمى بر او بیفکند و ما را از دست او راحت کند! یکى از یهود بنام عمرو بن جحاش اعلام آمادگى کرد و به پشت بام رفت رسول خدا ص از طریق وحى آگاه شد برخاست و به مدینه آمد، بى اینکه با یاران خود سخنى بگوید، آنها تصور مى‏کردند پیامبر (ص) باز بر مى‏گردد اما بعدا آگاه شدند که پیامبر (ص) در مدینه است، آنها نیز به مدینه برگشتند، و اینجا بود که پیمان‏شکنى یهود بر رسول خدا (ص) مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.

پیامبر صل الله علیه و آله برای اینکه ضربه کاری قبلا به آنها بزند به محمدبن مسلمه که با کعب بن اشرف بزرگ یهود آشنایی داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتی این کار را کرد.  
کشته شدن کعب بن اشرف تزلزلی در یهود ایجاد کرد به دنبال ان رسول خدا صل الله علیه و آله دستور داد مسلمانان برای جنگ با این قوم پیمان شکن حرکت کنند, هنگامی که آنان با خبر شدند , به قلعه های مستحکم و دژهای نیرومند خود پناه برداند, پیامبر صل الله علیه و آله دستور داد بعضی درختان نخل را که نزدیک قلعه ها بود بکنند یا بسوزانند. 
این کار شاید به این منظور صورت گرفت که یهودیان را که علاقه شدید به اموال خود داشتند از قلعه بیرون کشد و پیکار رودر رو انجام گیرد , این احتمال نیز داده شده که این نخلها مزاحم مانور سریع ارتش اسلام در اطراف قلعه بود و میبایست بریده شود.
 به هر حال این کار فریاد یهود را بلند کرد , گفتند ای محمد!تو پیوسته از اینگونه کارها نهی میکردی, پس این چه برنامه ایست, آیه پنجم این سوره نازل شد و به آنها پاسخ داد که این دستور خاص الهی بوده است.
محاصره چند روز طول کشید و پیامبر (ص)برای پرهیز از خونریزی به آنها پیشنهاد کرد که سرزمین مدینه را ترک گویند و از آنجا خارج شوند , آنها نیز پذیرفتند, مقداری از اموال خود را برداشتند و بقیه را رها کردند , جمعی به سوی اذرعات شام و تعداد کمی به سوی خیبر و گروهی به حیره رفتند و باقیمانده اموال و اراضی و باغات و خانه های انها به دست مسلمانان افتاد. هرچند تا انجا که میتوانستند , خانه های خود را به هنگام کوچ کردن تخریب کردند.
این ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله شش ماه و به عقیده بعضی بعد از غزوه بدر به فاصله شش ماه اتفاق افتاد.(غزوه بدر سال دوم و غزوه احد سال سوم هجری اتفاق افتادهاست.)

 



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 11:13 عصر روز دوشنبه 90 آذر 14

<      1   2   3   4   5   >>   >