سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تفسیر آیات 18 الی 24 - پژوهش در تفسیر

و در آخرین آیه از مساله خلقت و آنچه مربوط به آن است، مانند نظم بندى و صورت بندى و قدرت و حکمت بحث مى‏کند.
نکته‏ها:
1- 
نفوذ فوق العاده قرآن
تاثیر قرآن، در قلوب و افکار، واقعیتى است انکار ناپذیر، و در طول تاریخ اسلام شواهد زیادى بر این معنى دیده مى‏شود، و عملا ثابت شده که سختترین دلها با شنیدن آیاتى چند، آن چنان نرم مى‏شد که یکباره خود را به اسلام مى‏سپرد، تنها افراد لجوج و معاند از این معنى مستثنى بودند، آنهایى که هیچ جایى براى هدایت در وجودشان نبود.
2- 
عظمت آیات آخر سوره حشر
آیات آخر این سوره که مشتمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آیاتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش، و درس بزرگ تربیت است براى انسانها چرا که به آنها مى‏گوید: اگر قرب خدا مى‏طلبید و خواهان عظمت و کمال هستید شعله‏اى از این صفات را در وجود خود زنده کنید  .

در بعضى از روایات آمده است که اسم اعظم خدا، در آیات آخر سوره حشر است «1  ».

 (1)" مجمع البیان" جلد 9 صفحه 267  .

در حدیث دیگرى از رسول خدا ص مى‏خوانیم  :

" هر کس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آینده او بخشوده مى‏شود  "

یکى از اصحاب مى‏گوید: از رسول خدا ص در باره اسم اعظم خدا سؤال کردم، فرمود  :

" بر تو باد که آخر سوره حشر را بخوانى و زیاد بخوان"! بار دیگر همین سؤال را تکرار کردم، حضرت همان پاسخ را تکرار فرمود  "

خلاصه اینکه  :

: این سوره همانگونه که با تسبیح خداوند و نام" عزیز و حکیم"، آغاز مى‏شود، با نام" عزیز و حکیم" نیز پایان مى‏گیرد، چرا که هدف نهایى سوره شناخت خدا و تسبیح او و آشنایى با اسماء و صفات مقدس او است.

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 559

 

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

 

او است خداوندى که خلق مى‏کند و صورت بندى مى‏فرماید از براى او است اسماء حسنى تسبیح مى‏کنند از براى او آنچه در آسمانها و زمین است و او است عزیز حکیم، اسماء حسنى بسیار است در جوشن کبیر هزار اسم از براى خدا ذکر

 فرموده که نود و نه اسمش در همین قرآن مجید ذکر شده، و در اخبار بسیارى اسماء حسنى را فرموده‏اند نود نه اسم است هر که خدا را باین اسماء بخواند داخل جنّة مى‏شود و در قرآن مجید مى‏فرماید: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ اعراف آیه 179

یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تعبیر بما دون من براى شمول کلیه ممکنات و مخلوقات از ملائکه و جنّ و انس و کواکب و شمس و قمر و انواع حیوانات و نباتات و جمادات که شرح آنها و معناى تسبیح گذشت.

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 486

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:39 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


" او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى‏پردازد" (الْجَبَّارُ  ).

این واژه که از ماده" جبر" گرفته شده، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ

اراده مى‏آید، و گاه به معنى جبران و اصلاح، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمیخته، مى‏گوید: اصل جبر اصلاح کردن چیزى است با غلبه و قدرت این واژه هنگامى که در مورد خداوند به کار رود بیانگر یکى از صفات بزرگ او است که با نفوذ اراده و کمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى‏پردازد، و هر گاه در مورد غیر او به کار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته" راغب" به کسى گفته مى‏شود که مى‏خواهد نقصان و کمبود خود را با ادعاى مقاماتى که شایسته آن نیست" جبران" کند، این واژه در قرآن مجید در ده مورد به کار رفته که نه مورد آن در باره افراد ظالم و گردنکش و مفسد است، و تنها یک مورد آن در باره خداوند قادر متعال (آیه مورد بحث) مى‏باشد

سپس مى‏افزاید:" او شایسته بزرگى است و چیزى برتر و بالاتر از او نیست" (الْمُتَکَبِّرُ  ).

" متکبر" از ماده" تکبر" به دو معنى آمده است: یکى ممدوح که در مورد خداوند به کار مى‏رود، و آن دارا بودن بزرگى و کارهاى نیک و صفات پسندیده فراوان است، و دیگرى نکوهیده و مذموم که در مورد غیر خدا به کار مى‏رود و آن این است که افراد کوچک و کم مقدار ادعاى بزرگى کنند، و صفاتى را که ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خدا است این واژه به معنى ممدوحش تنها در باره او به کار مى‏رود و هر گاه در غیر مورد او به کار رود به معنى مذموم است  .

و در پایان آیه، بار دیگر روى مساله توحید که سخن با آن آغاز شده بود تکیه کرده، مى‏فرماید:" خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى‏دهند" (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ  ).

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 554

البیان فی تفسیر القرآن

او خداوندى است که نیست جز او الهى  .

الْمَلِکُ مالک کلّ شى‏ء و کلّ شى‏ء تحت مملکته و سلطانه  .

الْقُدُّوسُ منزه از جمیع عیوب و نواقص و احتیاجات ذاتا و صفة و افعالا  .

السَّلامُ هو السلام و منه السلام و الیه یعود السلام  .

الْمُؤْمِنُ فى کمال الامن و الامان لا یعتریه شى‏ء و لا یتغیّر و لا یتبدّل  .

الْمُهَیْمِنُ حفظ حقوق هر ذى حقّى را مى‏نماید نگهبان است حقّ کسى را از بین نمى‏برد  .

الْعَزِیزُ قادر متعال قاهر بر کلّ ممکنات  .

الْجَبَّارُ جبروتیّت و بزرگى و عظمت و کبریایى خاصّ او است  .

الْمُتَکَبِّرُ اکبر من کلّ شى‏ء بل اکبر من ان یوصف و کلّ شى‏ء عنده حقیر ذلیل صغیر خاضع متذلل  .

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ که نسبت خلق و رزق و اماته و احیاء و عزّت و ذلّت و صحّت و مرض و نعمت و بلاء و غنى و فقر را باسباب ظاهریّه مى‏دانند و بغیر او مى‏دهند  .

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 484

ترجمه المیزان‏

 هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (24  )

او اللَّه است که آفریننده و پدید آورنده و صورتگر است او اسمایى حسنى دارد آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح‏گوى اویند و او عزیزى است حکیم (24  ).

" هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ   ..."

کلمه" خالق" به معناى کسى است که اشیایى را با اندازه‏گیرى پدید آورده باشد. و کلمه" بارئ" نیز همان معنا را دارد، با این فرق که" بارئ" پدید آورنده‏اى است که اشیایى را که پدید آورده از یکدیگر ممتازند. و کلمه" مصور" به معناى کسى است که پدید آورده‏هاى خود را طورى صورتگرى کرده باشد که به یکدیگر مشتبه نشوند. بنا بر این، کلمات سه‏گانه هر سه متضمن معناى ایجاد هستند، اما به اعتبارات مختلف که بین آنها ترتیب هست، براى اینکه تصویر فرع این است که خداى تعالى بخواهد موجودات را متمایز از یکدیگر خلق کند، و این نیز فرع آنست که اصلا بخواهد موجوداتى بیافریند  .

 اینجا سؤالى پیش مى‏آید، و آن این است که چرا در دو آیه قبل بعد از نام" اللَّه  "

بلافاصله کلمه توحید" لا اله الا اللَّه" را ذکر نمود و سپس اسماى خدا را شمرد، ولى در آیه مورد بحث بعد از نام" اللَّه" به شمردن اسماء پرداخت، و کلمه توحید را ذکر نکرد؟ جوابش این است که بین صفاتى که در آن دو آیه شمرده شده که یازده صفت، و یا یازده نام است، با نامهایى که در آیه مورد بحث ذکر شده فرق است، و این فرق باعث شده که در آن دو آیه کلمه توحید را بیاورد و در این آیه نیاورد، و آن فرق این است که صفات مذکور در دو آیه قبل الوهیت خدا را که همان مالکیت توأم با تدبیر است اثبات مى‏کند، و در حقیقت مثل این مى‏ماند که فرموده باشد:" لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ" معبودى به جز خدا نیست، به دلیل اینکه او عالم به غیب و شهادت، و رحمان و رحیم و ... است. و این صفات به نحو اصالت و استقلال خاص خدا است، و شریکى براى او در این استقلال نیست، چون غیر او هر کس هر چه از این صفات دارد، خدا   به وى داده، پس قهرا الوهیت و استحقاق معبود شدن هم خاص او است، و

به همین جهت در آخر آیه دوم فرمود:" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ". و با این جمله اعتقاد شرک را که مذهب مشرکین است رد نمود  .

و اما صفات و اسمایى که در آیه مورد بحث آمده صفاتى است که نمى‏تواند اختصاص الوهیت به خدا را اثبات کند، چون صفات مذکور عبارتند از: خالق، بارئ و مصور، که مشرکین هم آنها را قبول دارند. آنان نیز خلقت و ایجاد را خاص خدا مى‏دانند، و در عین حال مدعى آنند که به غیر خدا ارباب و الهه دیگر هست که در استحقاق معبودیت شریک خدایند  .

و اما اینکه در ابتداى هر سه آیه اسم جلاله" اللَّه" آمده، به منظور تاکید و تثبیت مقصود بوده، چون این کلمه علم (اسم خاص) است براى خدا، و معنایش ذات مستجمع تمامى صفات کمال است، و قهرا تمامى اسماى الهى از آن سرچشمه مى‏گیرد  .

" لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏"- این جمله اشاره به بقیه اسماى حسنى است، چون کلمه" الاسماء" هم جمع است، و هم الف و لام بر سرش آمده، و از نظر قواعد ادبى جمع داراى الف و لام افاده عموم مى‏کند  .

" یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"- یعنى هر آنچه مخلوق که در عالم است حتى خود آسمانها و زمین تسبیح‏گوى اویند. و ما در سابق مکرر پیرامون اینکه تسبیح موجودات چه معنا دارد بحث کردیم .

این آیات سه‏گانه با جمله" وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ" ختم شده یعنى او غالبى است شکست ناپذیر، و کسى است که افعالش متقن است، نه گزاف و بیهوده. پس نه معصیت‏

 گناه‏کاران او را در آنچه تشریع کرده و بشر را به سویش مى‏خواند عاجز مى‏سازد، و نه مخالفت معاندان، و نه پاداش مطیعان و اجر نیکوکاران در درگاهش ضایع مى‏گردد

 توصیف خدا به دو وصف عزیز و حکیم اشاره دارد به اینکه کلامش هم، عزیز و حکیم است، از این بابت بود که در قرآن کریم کلام خود را هم عزیز و حکیم خوانده، یک جا فرموده:" وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ"

بحث روایتى [ (روایاتى در باره بعضى اسماء و صفات خداوند، و در باره محاسبه نفس و نظر در اعمال).]

در مجمع البیان در تفسیر جمله" عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ" از امام ابى جعفر (ع) روایت آورده که فرمود: غیب عبارت است از چیزى که تا کنون نبوده، و شهادت چیزهایى است که بوده‏

و در توحید به سند خود از ابى بصیر از امام ابى جعفر باقر (ع) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خداى تعالى از ازل حى و زنده بوده، اما حى بدون حیات. و از ازل ملک و قادر بوده، حتى قبل از اینکه چیزى را ایجاد کرده باشد، و بعد از آنکه خلق را بیافرید ملکى جبار شد

 در کافى به سند خود از هشام جوالیقى روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع) از معناى کلام خدا که مى‏فرماید:" سُبْحانَ اللَّهِ" پرسیدم که منظور از آن چیست؟ فرمود: منظور منزه بودن خدا (از نواقص) است‏

تفسیر نمونه‏

در آخرین آیه مورد بحث در تکمیل این صفات به شش وصف دیگر اشاره کرده چنین مى‏فرماید:" او خداوندى است آفریننده" (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ).

" خداوندى که مخلوقات را بى کم و کاست، و بدون شبیهى از قبل، ایجاد کرد" (الْبارِئُ) «1».

 (1) بارئ از ماده برء (بر وزن قفل) در اصل به معنى بهبودى و رهایى از امور ناخوش آیند است، و لذا بارئ به کسى گفته مى‏شود که چیزى را بدون کم و کاست و کاملا موزون ایجاد کند، بعضى نیز آن را از ماده برى (بر وزن نفى) به معنى تراشیدن چوب گرفته‏اند که آن نیز به منظور موزون ساختن آن انجام مى‏گیرد. بعضى از ارباب لغت نیز تصریح کرده‏اند که بارئ کسى است که چیزى را بى سابقه و بدون نمونه قبلى، ابداء کند.

 آفریدگارى که به هر موجودى صورت خاصى بخشید" (الْمُصَوِّرُ).

و سپس از آنجا که اوصاف خداوند منحصر به این اوصاف نیست، بلکه اوصافش همچون ذاتش بى پایان است، مى‏افزاید:" براى او نامهاى نیک است" (لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).

و به همین دلیل از هر گونه عیب و نقص، منزه و مبرى است،" و تمام موجوداتى که در آسمان و زمین هستند براى او تسبیح مى‏گویند" و او را از هر عیب و نقصى پاک مى‏شمرند (یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

و سرانجام براى تاکید بیشتر، روى موضوع نظام آفرینش به دو وصف دیگر از اوصافش که یکى از آنها قبلا آمد، اشاره کرده، مى‏فرماید:" او عزیز و حکیم است" (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).

اولى نشانه کمال قدرت او بر همه چیز، و غلبه بر هر مانع است، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرینش و تنظیم برنامه دقیق در امر خلقت و تدبیراست

در آیه نخست از عمومى‏ترین اوصاف ذات (علم) و عمومى‏ترین اوصاف‏

 فعل (رحمت) که ریشه همه افعال خداوندى است بحث مى‏کند.

در آیه دوم، سخن از حاکمیت او و شئون این حاکمیت است، و صفاتى همچون" قدوس" و" سلام" و" مؤمن" و" جبار" و" متکبر"، با توجه به معانى آنها که در بالا ذکر کردیم همه از ویژگیهاى این حاکمیت مطلقه الهى است.



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:38 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


قرآن کریم فرموده:" عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ" «2» و اما خود خداى تعالى غیب على الاطلاق است، و احدى و چیزى به هیچ وجه نمى‏تواند به او احاطه یابد،

 (2) خدایى که عالم به غیب است پس کسى را بر غیبش احاطه نمى‏دهد، مگر رسولى را که بپسندد. سوره جن، آیه 26 و 27

 هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیم‏

 [معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو  ]

و اما دو وصف رحمان و رحیم، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته‏اند، و رحمت صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاثر شده، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مى‏آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزى که هست این معنا با لوازم امکانیش در باره خدا صادق نیست، و به عبارت دیگر، رحمت در خداى تعالى هم به معناى تاثر قلبى نیست، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد  .

کلمه (رحمان) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مى‏کند، و کلمه (رحیم) بر وزن فعیل صفت مشبهه است، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمة، و معناى رحیم خداى دائم الرحمة است، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنین و کافر مى‏شود

کلمه (رحیم) بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها بمؤمنین افاضه مى‏کند، و در عالمى افاضه مى‏کند که فنا ناپذیر است، و آن عالم آخرت است، هم چنان که خداى تعالى فرمود: (وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً، خداوند همواره، به خصوص مؤمنین رحیم بوده است  )  ،

بعضى گفته‏اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و کافر مى‏شود، و رحیم خاص مؤمنین است  .

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 382

تفسیر نمونه‏

 

مى‏فرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست، از غیب و شهود آگاه است و او رحمان و رحیم است" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ  ).

در اینجا قبل از هر چیز روى مساله توحید که خمیر مایه همه اوصاف جمال و جلال و ریشه اصلى معرفت الهى است تکیه مى‏کند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غیب و شهود  .

" شهادت" و" شهود"- چنان که راغب در مفردات مى‏گوید- حضور توأم با مشاهده است، خواه با چشم ظاهر باشد یا با چشم دل. بنا بر این هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انسان است" عالم شهود" است، و آنچه از این قلمرو بیرون است" عالم غیب" محسوب مى‏گردد، ولى همه اینها در برابر علم خدا یکسان است چرا که وجود بى پایان او همه جا حاضر و ناظر است، و بنا بر این جایى از قلمرو علم و حضور او بیرون نیست  .

 لذا در آیه 59 سوره انعام مى‏خوانیم: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ:" کلیدهاى غیب تنها نزد او است و جز او کسى آن را نمى‏داند  .

توجه به این نام الهى سبب مى‏شود که انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پیشه کند

سپس روى رحمت عامه او که همه خلایق را شامل مى‏شود (رحمن) و رحمت خاصه‏اش که ویژه مؤمنان است (رحیم) تکیه شده، تا به انسان امید بخشد  .

و او را در راه طولانى تکامل و سیر الى اللَّه که در پیش دارد یارى دهد که قطع این مرحله بى همراهى لطف او نمى‏شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد  .

و به این ترتیب علاوه بر صفت توحید، سه وصف از اوصاف عظیمش در این آیه بیان شده که هر کدام به نوعى الهام بخش است‏

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 552

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

خدایى که نیست الهى مگر او عالم غیب و شهود است، او است رحمن و رحیم

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مفاد کلمه توحید لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که تعبیر بکلمه طیّبه و کلمه اخلاص مى‏کنند. و گفتیم: این کلمه شریفه سه دلالت دارد مطابقى التزامى اقتضایى. امّا مطابقى: توحید عبادتى است که الوهیّت مختصّ بذات مقدّس او است در مقابل مشرکین که آلهة بر خود قرار دادند و عبادت آنها را مى‏کنند و مى‏پرستند مثل اصنام شمس قمر آتش ملک و جنّ و انس و شجر و اشباه اینها. اما التزامى: لازمه توحید عبادتى سائر اقسام توحید است ذاتى صفتى افعالى نظرى  .

اما اقتضایى: اینکه آنچه فرموده باید اطاعت کرد از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و نصب خلیفه و اعتقاد بمعاد و عدل چنانچه در حدیث سلسلة الذهب‏

 جزء شرائط توحید قرار داده و فرمود  :

و انا من شروطها  .

عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ چیزى بر او مستور نیست که معنى غیر متناهى و غیر محدود است حتى تعبیر بکلّ شى‏ء از ضیق عبارت است زیرا اشیاء محدود هستند و علم غیر محدود  .

هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ رحمتش هم دوام و ثبات دارد و تمام شدنى نیست و هم عموم دارد سرتاسر اشیاء را فرو گرفته‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 484

 

ترجمه المیزان‏

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23  )

او اللَّه است که هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متکبر است، آرى اللَّه منزه است از آن شرک‏ها که برایش مى‏ورزند (23  ).

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ   ..."

کلمه" ملک"- به فتح میم و کسره لام- به معناى مالک تدبیر امور مردم، و اختیاردار حکومت آنان است. و کلمه" قدوس" مبالغه در قدس و نزاهت و پاکى را افاده مى‏کند. و کلمه" سلام" به معناى کسى است که با سلام و عافیت با تو برخورد کند، نه با جنگ و ستیز، و یا شر و ضرر. و کلمه" مؤمن" به معناى کسى است که به تو امنیت بدهد، و تو را در امان خود حفظ کند. و کلمه" مهیمن" به معناى فائق و مسلط بر شخصى و یا چیزى است  .

و کلمه" عزیز" به معناى آن غالبى است که هرگز شکست نمى‏پذیرد، و کسى بر او غالب نمى‏آید. و یا به معناى کسى است که هر چه دیگران دارند از ناحیه او دارند، و هر چه او دارد از ناحیه کسى نیست. و کلمه" جبار" صیغه مبالغه از" جبر" یعنى شکسته بند و اصلاح کننده است، و بنا بر این" جبار" کسى است که اراده‏اش نافذ است. و اراده خود را بر هر کس که بخواهد به جبر تحمیل مى‏کند. و" متکبر" آن کسى است که با جامه کبریایى خود را بنمایاند  .

" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ"- این جمله ثنائى است بر خداى تعالى، هم چنان که در- سوره بقره بعد از نقل این مطلب که کفار گفتند خدا فرزند گرفته، فرمود:" سبحانه  "

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 383

تفسیر نمونه‏

 هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23  )

23- او خدایى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اصلى او است، از هر عیب منزه است، به کسى ستم نمى‏کند، به مؤمنان امنیت مى‏بخشد، و مراقب همه چیز است، او قدرتمندى است شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏کند، او شایسته بزرگى است. خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى‏دهند

علاوه بر تاکید روى مساله توحید هشت وصف دیگر ذکر کرده، مى‏فرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ  ).

" حاکم و مالک اصلى او است" (الْمَلِکُ  ).

" از هر عیب و نقص پاک و مبرا است" (الْقُدُّوسُ  ).

" هیچگونه ظلم و ستم بر کسى روا نمى‏دارد، و همه از ناحیه او در سلامتند" (السَّلامُ  )

اصولا دعوت او به سوى سلامت است" وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ" (یونس 25) و هدایت او نیز متوجه به سلامت مى‏باشد:" یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ" (مائده 16) و قرارگاهى را که براى مؤمنان فراهم ساخته نیز خانه سلامت است:" لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ" درود و تحیت بهشتیان نیز چیزى جز" سلام" نیست:" إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً" (واقعه 26).

سپس مى‏افزاید:" او دوستانش را امنیت مى‏بخشد، و ایمان مرحمت مى‏کند"" الْمُؤْمِنُ" «1».

(1) بعضى از مفسران" مؤمن" را در اینجا به معنى" صاحب ایمان" تفسیر کرده‏اند، اشاره به اینکه اولین کسى که به ذات پاک خدا و صفاتش و رسولانش ایمان دارد خود او است، ولى آنچه در بالا ذکر کردیم مناسبتر است‏

" او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چیز است" (الْمُهَیْمِنُ) «2».

 (2) در اصل این واژه دو قول در میان مفسران و ارباب لغت وجود دارد بعضى آن را از ماده" هیمن" مى‏دانند که به معنى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است، و بعضى آن را از ماده" ایمان" مى‏دانند که همزه آن تبدیل به" ها" شده است به معنى آرامش بخشیدن، این واژه دو بار در قرآن مجید، یک بار در باره خود قرآن (مائده- 48) و یک بار در توصیف خداوند در آیه مورد بحث به کار رفته و در هر دو مورد مناسب همان معنى اول است (لسان العرب، تفسیر فخر رازى و روح المعانى).

ابو الفتوح رازى ذیل آیه مورد بحث از" ابو عبیده" نقل مى‏کند که در کلام عرب تنها پنج اسم است که بر این وزن آمده: (مهیمن) مسیطر (مسلط) و مبیطر (دام پزشک) و مبیقر (کسى که راه خود را مى‏گشاید و پیش مى‏رود) و مخیمر (نام کوهى است)

" او قدرتمندى است که هرگز مغلوب نمى‏شود (الْعَزِیزُ).

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:37 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنها است، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است  .

در حدیثى از رسول خدا ص مى‏خوانیم که" اصحاب الجنة" را به کسانى تفسیر فرمود که از او اطاعت کردند و ولایت على ع را پذیرا شدند، و" اصحاب النار" را به کسانى که ولایت على ع را ناخوش داشتند و نقض عهد کردند و با او پیکار نمودند

 این یکى از مصادیق روشن مفهوم آیه است و از عمومیت مفهوم آیه نمى‏کاهد  .

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 544

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

مساوى نیستند اصحاب آتش و اصحاب بهشت اصحاب جنّة آنها رستگاران هستند، اصحاب آتش با اصحاب بهشت کمال تضاد را دارند مثل تضادّ باطل و حقّ صدق و کذب نور و ظلمت ایمان و کفر ضلالت و هدایت مطیع و عاصى سعادت و شقاوت و لو در صورت ظاهر دنیوى شبیه یک دیگرند هر دو بشر و انسان هستند خورد و خوراک دارند در اعضاء و جوارح و در خواب و بیدارى و در معاشرت و لباس و حرکت و سکون و امثال اینها مشابه یک دیگرند ولى در باطن کمال مضادّة را دارند مثل علم و جهل صفات حمیده و اخلاق رذیله  .

لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ کافر و مشرک و منافق و ضالّ و مضلّ و فاسق و فاجر وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ مؤمن و صالح و متّقى و مطیع  .

أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ مشمول عنایات الهى و نعم اخروى و رحمت واسعه و سعادت ابدى و حشر با انبیاء و اولیاء و شهداء و صالحین و سایر تفضّلات الهى هستند، و چه فوزى است بالاتر از این‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 483

 

 

                     

ترجمه المیزان‏

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (21  )

اگر، این قرآن را بر کوهى نازل کرده بودیم مسلما او را مى‏دیدى که خاشع و از ترس خدا متلاشى‏

مى‏شود. این مثلهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا شاید به فکر بیفتند (21  ).

 [مثلى گویاى عظمت و جلالت قدر قرآن‏  ]

" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ   ..."

 اگر ممکن بود قرآن بر کوهى نازل شود، و ما قرآن را بر کوه نازل مى‏کردیم، قطعا کوه را با آن همه صلابت و غلظت و بزرگى هیکل و نیروى مقاومتى که در برابر حوادث دارد، مى‏دیدى که از ترس خداى عز و جل متاثر و متلاشى مى‏شود، و وقتى حال کوه در برابر قرآن چنین است، انسان سزاوارتر از آن است که وقتى قرآن بر او تلاوت مى‏شود و یا خودش آن را تلاوت مى‏کند قلبش خاشع گردد. بنا بر این، بسیار جاى تعجب است که جمعى از همین انسانها نه تنها از شنیدن قرآن خاشع نمى‏گردند، و دچار ترس و دلواپسى نمى‏شوند، بلکه در مقام دشمنى و مخالفت هم برمى‏آیند  .

در این آیه شریفه التفاتى از تکلم مع الغیر به غیبت به کار رفته، و این بدان جهت است که بر علت حکم دلالت کرده، بفهماند اگر کوه با نزول قرآن متلاشى و نرم مى‏شود، علتش این است که قرآن کلام خداى عز و جل است  .

" وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ"- این جمله از باب به کار بردن حکمى کلى در موردى جزئى است تا دلالت کند بر اینکه حکم این مورد حکمى نو ظهور نیست، بلکه در همه موارد دیگرى- که بسیار هم هست- جریان دارد  .

پس اینکه فرمود:" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ" مثلى است که خداى تعالى براى مردم در امر قرآن زده تا عظمت و جلالت قدر آن را از این نظر که کلام خدا است و مشتمل بر معارفى عظیم است به ذهن مردم نزدیک سازد تا در باره آن تفکر نموده، و آن طور که شایسته آن است با آن برخورد کنند، و در صدد تحقیق محتواى آن که حق صریح است برآمده، به هدایتى که از طریق عبودیت پیشنهاد کرده مهتدى شوند، چون انسانها براى رسیدن به کمال و سعادتشان طریقى بجز قرآن ندارند، و از جمله معارفش همان مساله مراقبت و محاسبه است که آیات قبلى بدان سفارش مى‏کرد  .

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

تفسیر نمونه‏

اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم مى‏دیدى که در برابر آن خشوع مى‏کند و از خوف خدا مى‏شکافد! و اینها مثالهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا در آن‏

اگر قرآن بر کوه‏ها نازل مى‏شد از هم مى‏شکافتند  !

 پرده از روى این حقیقت بر مى‏دارد که نفوذ قرآن

نمى‏خورد! نخست مى‏فرماید:" اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم مشاهده مى‏کردى که در برابر آن خشوع مى‏کند، و از خوف خدا مى‏شکافد" (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ  ).

" و اینها مثالهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا در آن بیندیشند" (وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ  ).

بسیارى از مفسران این آیه را به صورت تشبیه تفسیر کرده‏اند و گفته‏اند هدف این است که این کوه‏ها با همه صلابت و استحکامى که دارند اگر عقل و احساس مى‏داشتند و این آیات بجاى قلب انسانها بر آنها نازل مى‏شد چنان به لرزه در مى‏آمدند که از هم مى‏شکافتند، اما گروهى از انسانهاى قساوتمند و سنگدل مى‏شنوند و کمتر تغییرى در آنها رخ نمى‏دهد (جمله وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ را گواه بر این تفسیر گرفته‏اند  ).

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 551

 أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

اگر بر فرض محال ما نازل مى‏کردیم این قرآن مجید را بر کوه سنگ خاره هر آینه خاشع مى‏شد و از هم مى‏پاشید از ترس خدا و این مثلها را ما مى‏زنیم براى ناس باشد آنها بفکر بیفتند و تفکّر کنند لکن قلب آنها از سنگ سختر است و ابدا بخود نمى‏آیند  .

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ ذکر جبل از باب مثال است چون سنگ در نظر انسان سخت‏ترین اشیاء است و الّا آسمانها و زمین طاقت عذاب الهى را ندارند، چنانچه امیر المؤمنین (ع) در دعاء کمیل مى‏فرماید  :

 (فکیف احتمالى لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفف عن اهله لانّه لا یکون الّا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السّماوات‏

 مى‏فرماید  :

اگر این تهدیدات و انذارها که در قرآن مجید بر انسان در مخالفت اوامر الهى بیان شده و تکلیفات مقرر گشته بر کوه‏ها بیان میشد و جعل فرموده بودیم  .

لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً تصدّع از هم پاشیده شده و متفرق گشته، چنانچه مى‏گویند صدع الزجاجة یعنى شکسته شد که دیگر قابل التیام نیست اشاره به اینکه کوه از هم پاشیده مى‏شود از خوف الهى و این قلوب قاسیه هیچ متأثر نمى‏شوند چنانچه مى‏فرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً الى قوله وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ بقره آیه 69  .

مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ از خوف سخط و غضب و عذاب الهى که سر تا سر قرآن انذار مى‏کند و خبر مى‏دهد  .

و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون باید تفکر کنند و بخود بیایند که فرمود  :

تفکر مقابل غفلت است تمام سعادات در اثر تفکر است و تمام مفاسد در اثر غفلت است‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 483

تفسیر

ترجمه المیزان‏

 هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (22  )

او اللَّه است که هیچ معبودى به جز او نیست عالم به غیب و آشکار است او رحمان و رحیم است (22 ).

 [توضیحى در مورد اینکه خداوند عالم غیب و شهادت است. و معانى پاره‏اى از اسماء حسناى دیگر خدا]

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ" این آیه با دو آیه بعدش هر چند در مقام شمردن طائفه‏اى از اسماى حسناى خداى تعالى و اشاره به این نکته است که او داراى بهترین اسماء و منزه از هر نقصى است، و آنچه را که در آسمانها و زمین است شاهد بر این معنا مى‏گیرد، و لیکن اگر آن را با مضمون آیات قبل که امر به ذکر مى‏کرد در نظر بگیریم، از مجموع، این معنا استفاده مى‏شود که افرادى که یادآور خدایند او را با اسماى حسنایش ذکر مى‏کنند، و به هر اسمى از اسماى کمال خدا بر مى‏خورند، به نقصى که در خویشتن در مقابل آن کمال است پى مى‏برند

و اگر آن را با مضمون آیه قبلى و مخصوصا جمله" مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ" در نظر بگیریم، به علت خشوع کوه و متلاشى شدن آن از ترس خدا پى مى‏بریم. و معناى مجموع آنها چنین مى‏شود: چگونه کوه‏ها از ترس او متلاشى نشود، با اینکه او خدایى است که معبودى بجز او نیست، و عالم به غیب و آشکار و چنین و چنان است.

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ"- موصول" الذى" وصله آن، مجموعا اسمى از اسماى خدا را معنا مى‏دهد، و آن وحدانیت خدا در الوهیت و معبودیت است‏

" عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ"- کلمه" شهادت" به معناى چیزى است که مشهود و حاضر در نزد مدرک باشد، هم چنان که غیب معناى مخالف آن را مى‏دهد

و هر چیزى که براى ما غیب و یا شهادت باشد، از آنجا که محاط خداى تعالى و خدا محیط به آنست، قهرا معلوم او، و او عالم به آن است‏


به قدرى عمیق است که اگر بر کوه‏ها نازل مى‏شد آنها را تکان مى‏داد، اما عجب از این انسان سنگدل که گاه مى‏شنود و تکان



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:36 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

 یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ مکرر مراتب تقوى ذکر شده که اوّل درجه تقواى از کفر و شرک و ضلالت را ثمّ از معاصى کبار سپس از کلیّه معاصى پس از آن از مکروهات و منافیات مروّت و مباحات زائد از مقدار لزوم.
 وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ فرداى قیامت که از جزئى و کلى اعمال سؤال مى‏شود و در تحت حساب مى‏آید. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال آیه 7 و 8 و تمام در نامه عمل ثبت شده که مى‏فرماید: وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً کهف آیه 47

وَ اتَّقُوا اللَّهَ تأکید امر اوّل است، زیرا قطع نظر از حساب و سؤال و نامه اعمال و شهود روز قیامت از ملائکه حفظه و کتبه و اعضاء و جوارح و شهادت انبیاء در حقّ فرد فرد امّت و شهادة اوصیاء و ائمه در حق رعیّت که مى‏فرماید: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً نساء آیه 45 بر فرض هیچ کدام از اینها نبود کافى بود  .

إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُون‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 481

                     ترجمه المیزان‏

                   و مانند آن کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خود آنان را از یاد خودشان ببرد و ایشان همان فاسقانند-19- 

  [بیان رابطه و ملازمه بین فراموش کردن خدا و فراموش کردن خود (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ   ...)]

" وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ   ..."

آیه شریفه‏

 به منزله تاکیدى براى مضمون آیه قبلى است، گویا فرموده: براى روز حساب و جزاء عمل صالح از پیش بفرستید، عملى که جانهایتان با آن زنده شود، و زنهار زندگى خود را در آن روز فراموش مکنید. و چون سبب فراموش کردن نفس فراموش کردن خدا است، زیرا وقتى انسان خدا را فراموش کرد اسماى حسنى و صفات علیاى او را که صفات ذاتى انسان ارتباط مستقیم با آن دارد نیز فراموش مى‏کند، یعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از یاد مى‏برد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستى مى‏پندارد، و به خیالش چنین مى‏رسد که حیات و قدرت و علم، و سایر کمالاتى که در خود سراغ دارد از خودش است، و نیز سایر اسباب طبیعى عالم را صاحب استقلال در تاثیر مى‏پندارد، و خیال مى‏کند که این خود آنهایند که یا تاثیر مى‏کنند و یا متاثر مى‏شوند.
 کوتاه سخن اینکه: چنین کسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مى‏کند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غیر او توجه مى‏کند، نتیجه همه اینها این مى‏شود که خودش را هم فراموش کند، براى اینکه او از خودش تصورى دارد که آن نیست. او خود را موجودى مستقل الوجود، و مالک کمالات ظاهر خود، و مستقل در تدبیر امور خود مى‏داند.
 در این تعبیر اشاره‏اى هم به سرنوشت یهودیانى کرد که قبل از این آیه سرگذشتشان را بیان نموده بود، یعنى یهودیان بنى النضیر، و بنى قینقاع. و نیز منافقینى که حالشان در دشمنى و مخالفت با خدا و رسولش حال همان یهودیان بود.و لذا فرمود:" وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ" و دنبالش به عنوان نتیجه‏گیرى فرمود: " فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ" که در حقیقت نتیجه‏گیرى مسبب است از سبب. آن گاه دنبالش فرمود:" أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ" و با این جمله راهنمایى کرد بر اینکه چنین کسانى فاسقان حقیقى هستند، یعنى از زى عبودیت خارجند , و آیه شریفه هر چند از فراموش کردن خداى تعالى نهى نموده، و فراموش کردن خویشتن را فرع آن و نتیجه آن دانسته، لیکن از آنجا که آیه در سیاق آیه قبلى واقع شده، با سیاقش دلالت مى‏کند بر امر به ذکر خدا، و مراقبت او. ساده‏تر بگویم: لفظ آیه از فراموش کردن خدا نهى مى‏کند ولى سیاق به ذکر خدا امر مى‏نماید.
ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

 

 تفسیر نمونه‏

آیه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاکید بر یاد خدا کرده، چنین مى‏فرماید:" همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد" (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ  ).

اصولا خمیر مایه تقوى دو چیز است: یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى اللَّه و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر اینکه در آن ثبت مى‏شود، و به همین دلیل توجه به این دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه‏هاى تربیتى انبیاء و اولیاء قرار داشته، و تاثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است  .

اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشى مى‏سپرد، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است، و چنین انسانى تا سرحد یک حیوان درنده سقوط مى‏کند، و همتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است، و به همین دلیل در پایان آیه مى‏گوید  :

" چنین افراد فراموشکار فاسقند" (أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ  ).

این نکته نیز قابل توجه است که نمى‏گوید خدا را فراموش نکنید، بلکه مى‏گوید: مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشید، و این در حقیقت یک مصداق روشن حسى را نشان مى‏دهد که مى‏توانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند  .

این آیه ظاهرا نظر به منافقان دارد که در آیات قبل به آنها اشاره شده بود، یا یهود بنى نضیر، و یا هر دو .
تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 542

 

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

وَ لا تَکُونُوا خطاب بمؤمنین است که نباشید  .

کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ نسیان خدا این است که از تحت اوامر الهى خارج شوند و مرتکب معاصى الهى شوند و توجه بروز واپسین خود نکنند و از عذاب قیامت غافل شوند و این عموم دارد شامل کافر و مشرک و منافق و ضالّ و مضلّ و فاسق و فاجر مى‏شود  .

فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ممکن است فاعل انسیهم خدا باشد و ممکن است نسیان خود آنها باشد که سبب شد به اینکه خود را فراموش کردند از مثوبات محروم شدند و در معرض سخت و غضب و عذاب الهى انداختند هر چه کنى بخود کنى گر همه نیک و بد کنى  .

 أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فسق خروج عن طاعة اللَّه و متابعت شیطان و هواى نفس و ارباب ضلال است  .

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 824

 

ترجمه المیزان‏

 لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20  )

اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند و معلوم است که بهشتیان رستگارند (20  ).

." لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ" راغب مى‏گوید کلمه" فوز" به معناى دست یافتن به خیر با حصول سلامت است  

آیه شهادت مى‏دهد به اینکه مراد از" اصحاب نار" همان کسانى هستند که خدا را از یاد برده‏اند. و مراد از" اصحاب جنت" آنهایند که به یاد خدا و مراقب رفتار خویشند  .

و این آیه شریفه حجتى تمام بر این معنا اقامه مى‏کند که بر هر کس واجب است به دسته یادآوران خدا و مراقبین اعمال بپیوندد، نه به آنهایى که خدا را فراموش کردند. بیان این حجت آن است که این دو طائفه- یعنى یادآوران خدا و فراموشکاران خدا و سومى ندارند- و سایرین بالأخره باید به یکى از این دو طائفه ملحق شوند، و این دو طائفه یکسان نیستند تا پیوستن به هر یک نظیر پیوستن به دیگرى باشد، و آدمى از اینکه به هر یک ملحق شود پروایى نداشته باشد، بلکه یکى از این دو طائفه راجح، و دیگرى مرجوح است، و عقل حکم مى‏کند که انسان طرف راجح را بگیرد، و آن را بر مرجوح ترجیح دهد و آن طرف یادآوران خدا است، چون تنها ایشان رستگارند، نه دیگران، پس ترجیح در جانب ایشان است، در نتیجه بر هر انسانى واجب است پیوستن به آنان را اختیار کند.
ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

 تفسیر نمونه‏

آیه مورد بحث به مقایسه این دو گروه (گروه مؤمنان با تقوى، و متوجه به مبدأ و معاد، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شده‏اند) پرداخته، مى‏گوید:" اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند" (لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ).

 انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست.

و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى‏فرماید:" فقط اصحاب بهشت رستگار و پیروزند" (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ).

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:35 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


ترجمه المیزان،

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18  )

ترجمه آیات‏

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از خدا بترسید. و هر انسانى منتظر رسیدن به اعمالى که از پیش فرستاده باشد. و از خدا بترسید چون خدا با خبر است از آنچه مى‏کنید (18  )

هدفى‏

که آیه" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" دنبال نموده، مؤمنین را وادار مى‏کند که به یاد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نکنند، و مراقب اعمال خود باشند، که چه مى‏کنند، صالح آنها کدام، و طالحش کدام است، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند که جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و این مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بکشند، و هر عمل نیکى که در کرده‏هاى خود    ح یافتند خدا را شکرگزارند، و هر عمل زشتى دیدند خود را توبیخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت کنند. و ذکر خداى تعالى به ذکرى که لایق ساحت عظمت و کبریایى او است یعنى ذکر خدا به اسماى حسنى و صفات علیاى او که قرآن بیان نموده تنها راهى است که انسان را به کمال عبودیت مى‏رساند، کمالى که انسان، ما فوق آن، دیگر کمالى ندارد  .

در این آیه شریفه مؤمنین را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى دیگر دستور مى‏دهد که در اعمال خود نظر کنند، اعمالى که براى روز حساب از پیش مى‏فرستند. و متوجه باشند که آیا اعمالى که مى‏فرستند صالح است، تا امید ثواب خدا را داشته باشند، و یا طالح است. و باید از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بکشند  .

اما امر اول، یعنى تقوى، که در احادیث به ورع و پرهیز از حرامهاى خدا تفسیر شده، و با در نظر گرفتن اینکه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لا جرم عبارت مى‏شود از: اجتناب از ترک واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات  .

تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال که جمله اول آیه بدان امر مى‏نمود، و مى‏فرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ  ".

پس حاصل کلام این شد که: در اول آیه مؤمنین را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مى‏فرماید عمل شما باید منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آیه که دوباره امر به تقوى مى‏کند، به این وظیفه دستور داده که هنگام نظر و محاسبه اعمالى که کرده‏اید از خدا پروا کنید، چنان نباشد که عمل زشت خود را و یا عمل صالح ولى غیر خالص خود را به خاطر اینکه عمل شما است زیبا و خالص به حساب آورید  .

 به خوبى روشن مى‏گردد که مراد از تقوى در هر دو مورد یک چیز نیست، بلکه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل                        ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 377

تفسیر نمونه،

چیز را براى فرداى قیامت از پیش فرستاده است"؟ (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) «1  ».

سپس بار دیگر براى تاکید مى‏افزاید:" از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است" (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ  ).

(1) در اینکه" ما" در" ما قدمت لغد" موصوله است یا استفهامیه؟ مفسران دو احتمال داده‏اند، و آیه شریفه تاب هر دو را دارد، هر چند استفهامیه مناسبتر به نظر مى‏رسد

 تقوى و ترس از خداوند سبب مى‏شود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند  .

تکرار امر به تقوى، چنان که گفتیم، براى تاکید است، چرا که انگیزه تمام اعمال صالح و پرهیز از گناه همین تقوى و خدا ترسى است  .

بعضى احتمال داده‏اند که امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر دوم به کیفیت خلوص آنها، یا اینکه اولى ناظر به انجام کارهاى خیر است (به قرینه جمله" ما قدمت لغد") و دومى ناظر به پرهیز از گناهان و معاصى است‏

تعبیر به" غد" (فردا) اشاره به قیامت است چرا که با توجه به مقیاس عمر دنیا به سرعت فرا مى‏رسد، و ذکر آن به صورت نکره براى اهمیت آن است .

تعبیر به" نفس" (یک نفر) ممکن است در اینجا به معنى هر یک نفر بوده باشد، یعنى هر انسانى باید به فکر فرداى خویش باشد، و بدون آنکه از دیگران انتظارى داشته باشد که براى او کارى انجام دهند خودش تا در این دنیا است آنچه را مى‏تواندازپیش‏بفرستد     

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 540

 

 

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:33 عصر روز سه شنبه 90 دی 6