(آیه 55)- در تعقیب آیات گذشته که از تلاش و کوشش مخالفان براى محو آیات الهى سخن مىگفت در اینجا اشاره به ادامه این تلاشها از ناحیه افراد متعصب و سر سخت مىکند.
نخست مىگوید: «کافران همواره در باره قرآن (و آیین توحیدى تو) در شک هستند، تا آن که روز قیامت بطور ناگهانى فرا رسد، یا عذاب روز عقیم [- روزى که قادر به جبران گذشته نیستند] به سراغشان آید» (وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ).
بدیهى است منظور از «کافران» در اینجا همه آنها نیستند چرا که بسیارى در ادامه راه بیدار شدند و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و صفوف پیوستند، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوقالعاده متعصب و کینهتوزند که هرگز ایمان نیاوردند.
(آیه 56)- سپس به حاکمیت مطلقه پروردگار در روز رستاخیز اشاره، کرده مىگوید: ...
اون شب مادر قرآن بزرگ خودشون رو بهم جایزه دادن.
روز قبل , صبح آ شبما تغریبا به هم دوختم تا بتونم یوخده جزوه هام رو زیروروو کنم. بخونم. بلکی بتونم از پسی امتحانی پایان ترم (دوره تفسیر قرآن) بر بیام. صبح امتحانم بدکی نشد. نیمیدونم قبول میشم یا نه , ولی به هرحال من که تلاشی خودما کردم. در حدی خودم.
یوخده خسته بودم . شب ساعت از هشتم گذشته بود که بابا آ آبجی کوچیکه اومدن دنبالم دمی آموزشگاه فنی-مهندسی. کلاسم تازه تموم شده بود آ مخم خسته. بابا پیشنهاد دادن بریم خونه عمه عذرا. فداش بشم خیلی دلم براش تنگ شدس. گفتم باشه . خیلی وقته روو ماهش رو نبوسیدم. بریم..........
رفتیم . جا شوما خالی صله ارحامی بود. دلنشین. نشسته بودیم , من آ آبجی مشغول بازی با نوه ی عمه خانوم. بابا آ شوهر عمه گرامی هم مشغول صحبت. که نیمیدونم صحبت چی چی شده بود که حاج آقا روو کردن به بابا که حاج آقا ما جلسه قرآنمون فعلا تموم شدس آ این قرآنی مادردون خدابیامرز هنوز اینجاس. بیارم خدمتتدون. بابا گفتن خب خوددون نیمیخونین؟ خطش خبس که. یهو پریدم وسطی حرفشون که چی چی؟؟؟ شوهر عمه گرامی قرآن قدیمی مادر رو میگفتن... گفتم من. من . من . مال من. مال خودمه . وای خدایا. ........قرآن رو آوردن. گرفتم از دستشون. نیمیدونی انگار خودی مادر گذاشتن توو دستم. الهی بیمیرم برادون مادر. جادون عالیه متعالی بشه الهی. با خودی حضرت زهرا همنشین بشین. جزء اهالی قرآن. ممنون. ممنون. میخونمش. برای خوددونم میخونم......... کلی با خودی مادر حرف زدم.
ممنون. مادر بزرگترین جایزه قرآنی بود که گرفتم. امروز جایزه این کلاس تفسیرم رو از مادر گرفتم.
از سِری کلاسهای صرف و نحو مقدماتی ,امروز جلسه دوم بود که تشکیل میشدآ من جلسه ی اولی بود که شرکت میکردم. بروبچه های دوره ی ما حدود نصف کلاس رو تشکیل میدادن. خانم ربیع زاده خیلی قبل تر از من اومده بود آ ردیف جلو نشسته بود. بقل دستش خالی بود. اِزش پرسیدم آ نیشستم.
نیشستیم با هم درسهای جلسه ی قبل رو مرور کنیم. یه یاد آوری قشنگ بود. جای زیباترین شکیب خالی .
داشتیم میخوندیم که سه تا خانم نسبتا محترم با یکی یه صندلی به دستشون اومدن توو کلاس آ جلو چشمانِ متعجب ما صندلیهاشون رو گذاشتن جلوی ما و جلوس فرمودن. خیلی بامزه بود. وسعت رووشون رو عرض میکنم. چند دقیقه بعدش یه خانم دیگه صندلی به دست اومد جلوی اینا نیشست. اینم خیلی بامزه بود. کلا عملکرد این دارو دسته روو عرض میکنم. ظاهرا با اصطلاحی به نام ادب آشنایی ندارن. و در عوض صاحب وسعت روو زیادی هستن.باری به هر جهت ..... استاد با کمی تاخیر تشریف آوردن. استاد رحمانی. از روو کتابی صرف مقدماتی درس میدادن.
انشالله مختصری از مباحث جلسات صرف روو حتما محضر شریف شما عرض میکنم.
یوخده نه , خیلی دلم شکسته.سوخته.
آخه رفوزه شدم. رد شدم. می دونستم که نمره ی خوبی نمیارم. ولی فکر نمی کردم رد بشم. خودم رو در حد یه شاگر ضعیف میدیدم. ولی فکر نمی کردم حتی در حد یه شاگر تنبل هم نباشم.
سوختم .
امروز رفتم سر جلسه امتحان مجدد نشستم. ولی راستش وقتی سوالها رو نوشتم. وقتی دیدم برگه امتحانی اینبارم سبکتر از دفعه ی اول میشه , خودم خجالت کشیدم. ضایع میشدم. سخت بود برام. ولی چاره ای نداشتم. از جا بلند شدم. برگه امتحانی رو تا کردم و گذاشتم توو کیفم. ...آره پذیرفتم. قبول کردم که رفوزه شدم. ................رفوزه.
ولی خب باید بسازم. باید کنار بیام. طوری نیست. باید قبول کنم. کم حافظه شدن یعنی همین. آخه باید یه فرقی بین من و تویی که عین بچه آدم داری زندگیت رو میکنی باشه.آخه من که بیش از 37 ؛38 بار آرووم روو تخت جراحی اتاق عمل بیمارستان عیسی بن مریم خوابیدم با تو و امثال تو باید یه فرقی داشته باشم. طوری نیست.شکر. همینشم شکر.
فقط کاش خدا یوخده صبرم بده. صبرم بده تا این درجا زدنها رو بپذیرم.
میخوام بپذیرم.
آیا به وضع کسانی که نفاق ورزیدند نیندیشیدی که به برادران خود ، یعنی به آنهایی که از اهل کتاب کافر شدند ، میگویند : اگر مسلمانان شما را از دیارتان بیرون کنند ما نیز مطمئنا با شما بیرون خواهیم شد و در باره شما احدی را ابدا اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگ کنند بطور یقین و حتما یاریتان خواهیم نمود و خدا شهادت میدهد به اینکه ایشان دروغگویند ( 11 ) .
و مسلما اگر بنی النضیر از دیارشان بیرون شوند این منافقین با آنان بیرون نخواهند رفت و اگر با ایشان بجنگند یاریشان نخواهند نمود و بر فرض هم که یاریشان کنند در وسط کارزار فرار خواهند کرد و آن وقت خودشان هم یاری نخواهند شد ( 12 ) .
شما مسلمانان در نظر آنان ترسناکترید از خدا و این بدان جهت است که ایشان مردمی نفهمند ( 13).
اینها دسته جمعی با شما نمیجنگند مگر در داخل قریههای محکم و یا از پس دیوارها . شجاعتشان بین خودشان شدید است تو آنان را متحد میبینی ولی دلهایشان پراکنده است و این بدان جهت است که مردمی بیتعقلاند ( 14) .
وضع آنان درست مثل کسانی است که قبل از ایشان در همین سالهای نزدیک وبال کار خود را چشیدند و عذابی الیم هم در پی دارند ( 15) .
درست مثل شیطان که به انسان گفت کافر شو و چون کافر شد گفت من از تو بیزارم من از خدا میترسم که رب العالمین است ( 16 ) .
در نتیجه عاقبت آن شیطان و آن انسان کافر این شد که هر دو برای ابد در آتشند و همین است کیفر ستمکاران ( 17) .
بیان آیات
این آیات به حال منافقین و وعدههایی که به مردم بنی النضیر دادند که اگر با مسلمین بجنگید کمکتان میکنیم ، و اگر بیرون بروید با شما میآییم ، و نیز به خلف وعدهشان اشاره میکند .
أ لم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب ... کلمه اخوان جمع اخوة است ، و کلمه اخوة جمع أخ - برادر است .
و کلمه اخوة - به ضم همزه و ضم خاء - به معنای مشترک بودن دو نفر در انتسابشان به یک پدر است .
این معنای اصلی اخوت است ، ولی بعدها در معنایش توسعه داده ، در افراد مشترک در یک عقیده ، و یا مشترک در صداقت و امثال آن نیز استعمال شده ، البته کلمه اخوة بیشتر در همان معنای اصلی به کار میرود .
و به طوری که گفتهاند : بیشتر مورد استعمال اخوان اشتراک در اعتقاد و امثال آن است .
استفهامی که در ابتدای آیه آمده استفهام تعجبی است . و منظور از جمله الذین نافقوا عبد الله بن ابی و یاران او است .
و مراداز برادران ایشان از اهل کتاب به طوری که سیاق شهادت میدهد همان یهودیان بنی النضیر است ، برای اینکه مفاد آیات این است که این کفار از اهل کتاب که برادران منافقین بودهاند مردمی بودهاند که أمرشان دائر شده بین ماندن و جنگیدن بعد از جنگیدن قومی دیگر ، و یا ترک وطن کردن و رفتن .
و چنین مردمی جز همان مردم بنی النضیر نمیتوانند باشند ، چون تنها آنها بودند که بعد از بنی قینقاع چنین سرنوشتی پیدا کردند .
لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا أبدا و ان قوتلتم لننصرنکم - این آیه حکایت کلام منافقین است ، و حرفلام در جمله لئن اخرجتم لام قسم است .
و معنایش این است که : ما سوگند میخوریم که هرگاه مسلمانان شما را از دیارتان بیرون کنند ما نیز از دیار خود بیرون شده ، همه جا با شما میآییم ، نه از شما جدا شویم ، و نه در جدا شدن از شما سخن کسی را گوش دهیم . و اگر مسلمانان به جنگ شما آیند به یاریتان آییم .
و الله یشهد انهم لکاذبون - در این جمله آشکار و صریح میفرماید : منافقین به این وعده خود وفا نخواهند کرد .
لئن اخرجوا لا یخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ینصرونهم در جمله قبلی به طور اجمال وعده منافقین را تکذیب میکرد .
و در این قسمت از آیه به طور تفصیل آن را تکذیب نموده ، لام سوگند را به منظور تاکید تکرار میکند .
و معنایش این است که : سوگند میخورم ، که اگر بنی النضیر از دیارشان بیرون شوند ، منافقین با ایشان بیرون نخواهند رفت .
و باز سوگند میخورم که اگر به جنگ مبتلا شوند یاریشان نخواهند کرد .
و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لا ینصرون این جمله اشاره است به اینکه : بر فرضی که جنگی واقع شود - که ابدا واقع نمیشود و نشد - جنگی با دوام نخواهد بود ، و یاری منافقین سودی به حال یهودیان نخواهد داشت ، بلکه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت ، و بدون اینکه کسی یاریشان کند همه هلاک خواهند شد .
لانتم اشد رهبة فی صدورهم من الله ... همه ضمیرهای جمع به منافقین برمیگردد . و کلمه رهبة به معنای خشیت و ترس است . و این آیه شریفه جمله و لئن نصروهم لیولن الادبار را تعلیل نموده ، بیان میکند که چرا در فرض یاری دادن فرار میکنند . میفرماید : علتش این است که منافقین از شما مسلمانان بیشتر میترسند تا از خدا ، و به همین جهت اگر به جنگ شما آیند در مقابل شما تاب مقاومت نمیآورند . این علت را با علتی دیگر تعلیل نموده ، میفرماید : علت بیشتر ترسیدنشان این است که مردمی نادان هستند : ذلک بانهم قوم لا یفقهون .
و اشاره با کلمه ذلک به بیشتر ترسیدنشان از مؤمنین است ، و معنایش چنین است : اینکه گفتیم از شما بیشتر میترسند تا از خدا ، علتش این است که مردمی بیشعورند ، یعنی آن طور که باید نمیفهمند .
و اگر حقیقت امر را میفهمیدند ، دستگیرشان میشد که زمام امر به دست خداست ، نه به دست غیر خدا ، حال این غیر خدا چه مسلمانان باشند ، و چه دیگران غیر از خدای تعالی کسی قادر بر هیچ عمل خیر یا شر و نافع و ضاری نیست مگر به حول و قوه او .
پس منافقین نباید از کسی جز خدا بترسند .
لا یقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنة او من وراء جدر ... این آیه شریفه هم اثر رهبت منافقین از مسلمین را بیان میکند ، و هم اثر بزدلی یهودیان را . میفرماید : بنی النضیر و منافقین هر دو طایفه از جنگیدن با شما در فضای باز خودداری میکنند ، و جز در قلعههای محکم و یا از پس و پشت دیوارها با شما کارزار نمیکنند . باسهم بینهم شدید - یعنی شجاعت و دلاوریشان در بین خودشان شدید است ، اما همین که با شما روبرو میشوند خدای تعالی رعبی از شما به دلهایشان میافکند ، و در نتیجه از شما سخت میترسند .
تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی - تو ای پیامبر ! ایشان را متحد و متشکل میبینی ، و میپنداری که با هم الفت و اتحاد دارند ، ولی اینطور نیست ، دلهایشان متفرق و پراکنده است ، و همین عامل قوی برای خواری و بیچارگی ایشان است .و علت آن پراکندگی هم این است که مردمی فاقد تعقلند ، چون اگر تعقل میداشتند متحد گشته آرای خود را یکی میکردند .
کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب الیم کلمه وبال به معنای عاقبت بد است . و کلمه قریبا قائم مقام ظرف است ، و به همین جهت منصوب شده ، یعنی در زمانی نزدیک .و جمله کمثل خبری است که مبتدای آن حذف شده ، تقدیرش مثلهم کمثل ... است .
و معنای آیه این است که : مثل یهودیان بنی النضیر در عهدشکنی ، و در اینکه منافقین وعده دروغی نصرت به آنان دادند ، و سرانجام کارشان به جلای وطن انجامید ، مثل اقوامی است که در این نزدیکیها قبل از ایشان بودند .
و منظور از آن اقوام بنی قینقاع است که تیره دیگری از یهودیان مدینه بودند ، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشکنی کردند ، و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سرزمین مدینه بیرونشان کرد ، و به سرزمین اذرعات فرستاد .
منافقین به آنها هم نیرنگ زدند وعده داده بودند که در باره آنان با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحبت میکنند و نمیگذارند آن جناب بیرونشان کند .
و بنی قینقاع فریب آنان را خورده سرانجام از مدینه بیرون شدند ، و وبال کار خود را چشیدند ، و در آخرت عذابی الیم دارند .
بعضی از مفسرین گفتهاند : منظور از جمله الذین من قبلهم کفار مکه است که در جنگ بدر وبال کفر خود را چشیدند .ولی بیان قبلی با سیاق آیه بهتر میسازد .
به هر حال مثلی که درآیه شریفه زده شده برای قوم بنی النضیر است ، نه برای منافقین ، چون از سیاق این طور استفاده میشود .
کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بریء منک ... از ظاهر سیاق برمیآید که این مثل بیانگر حال منافقین باشد ، که بنی النضیر را فریب داده ، وعده نصرتشان دادند ، و به آن عمل نکرده ، در هنگام حاجت و سختی تنهایشان گذاشتند .
و باز از ظاهر سیاق استفاده میشود که منظور از شیطان ، ابلیس ، و منظور از انسان ، آدم ابو البشر نیست ، بلکه منظور از اولی جنس شیطان ، و از دومی جنس آدمیان است که شیطان هر انسانی او را به سوی کفر دعوت نموده و برای اینکه دعوتش را بپذیرد متاعهای زندگی دنیا را در نظرش زینت داده ، و روگردانی از حق را با وعدههای دروغی و آرزوهای بیجا در نظر وی جلوه میدهد ، و او را گرفتار کفر میسازد ، به طوری که در طول عمر از کفر خود خرسندی هم میکند تا آنکه نشانههای مردن یکی پس از دیگری برسند ، آن وقت به تدریج میفهمد آرزوهایی که شیطانش در دلش افکنده سرابی بیش نبوده و یک عمر فریب آن سراب را خورده ، و با خیال بازی میکرده ، آن وقت همان شیطان خود را کنار کشیده ، میگوید : من از تو و رفتار تو بیزارم ، و نه تنها به وعدههایش عمل نمیکند ، بلکه این سوز را هم به او میگذارد که انی بریء منک انی اخاف الله رب العالمین . و کوتاه سخن آنکه : مثل منافقین در اینکه مردم بنی النضیر را به مخالفت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واداشته ، و وعده نصرتشان دادند ، و سپس بیوفایی کرده ، وعده خود را خلف نمودند ، نظیر مثل شیطان است در اینکه انسان را به سوی کفر میخواند ، و با وعدههای دروغیاش فریبش داده ، به کفر وادارش میکند .
و در آخر از او بیزاری جسته ، بعد از یک عمر کفر ورزیدن ، در روزی که بسیار به کمک نیازمند است تنهایش میگذارد . بعضی از مفسرین گفتهاند : مراد از آوردن این مثل ، اشاره به داستان برصیصای عابد است که شیطان زنای با زنی را در نظرش جلوه داد ، و در آخرش به کفرش هم کشانید که داستانش در بحث روایتی آینده - ان شاء الله تعالی - خواهد آمد .
بعضی دیگر گفتهاند : منظور از این مثل که فرمود کمثل الذین من قبلهم قریبا بیان حال کفار مکه در روز جنگ بدر است که نقل این قول در سابق هم گذشت . و مراد از کلمه انسان در این مثل ابو جهل است . و منظور از اینکه فرموده شیطان به اوگفت کفر بورز همان داستانی است که خدای تعالی در این خصوص نقل نموده است : و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما تراءت الفئتان نکص علی عقبیه و قال انی بریء منکم انی اری ما لا ترون انی اخاف الله و الله شدید العقاب .
بنا بر این احتمال ، گفتار شیطان که گفت انی اخاف الله رب العالمین کلامی جدی بوده است ، چون میترسیده همان فرشتگانی که در بدر نازل شده بودند تا مؤمنین را یاری کنند ، او را عذاب کنند . و اما بنا بر دو وجه قبلی ، گفتار مذکور جدی نبوده ، بلکه نوعی استهزاء و خوار داشتن بوده است .
فکان عاقبتهما انهما فی النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین از ظاهر آیه برمیآید که ضمیرهای تثنیه به شیطان و انسان برمیگردد که نامشان در ضمن مثل گذشته آمده بود . در نتیجه در این آیه عاقبت شیطان در فریبکاریاش و عاقبت انسان در فریب خوردن و گمراه شدنش بیان شده ، و در آن اشاره شده که این عاقبت هم عاقبت منافقین است در وعدههای دروغین که به بنی النضیر دادند ، و هم عاقبت بنی النضیر است در فریب خوردنشان از وعدههای دروغی منافقین ، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) . و معنای آیه روشن است .
بحث روایتی
در الدر المنثور است که ابن اسحاق ، ابن منذر ، و ابو نعیم - در کتاب دلائل - از ابن عباس روایت کردهاند که گروهی از قبیله بنی عوف بن حارث - که عبد الله بن ابی بن سلول ، و ودیعة بن مالک ، و سوید ، و داعس از ایشان بودند - شخصی را نزد بنی النضیر فرستادند که قلعههای خود را خالی نکنید ، و ایستادگی کنید و ما به آسانی شما را تسلیم دشمن نمیکنیم ، و اگر کارتان به جنگ بیانجامد با دشمن شما میجنگیم ، و اگر به جلای وطن بکشد ، با شما میآییم ، و ما نیز جلای وطن میکنیم . بنی النضیر به امید یاری آنان تن به جنگ دادند ، ولی منافقین یاریشان نکردند ، برای اینکه خدا ترس از مسلمانان را در دلهایشان بیفکند .
به ناچار بنی النضیر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواهش کردند به ریختن خون ایشان نپردازد ، و به جلای وطن ایشان رضایت دهد ، و قبول کردند که بیش از بار یک شتر از اموال خود نبرند ، و هر چه حلقه ( گویا منظور طلا آلات باشد ) دارند نیز با خود نبرند .
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم این تقاضا را پذیرفت . و بنی النضیر ( برای اینکه خانههایشان سالم به دست مسلمین نیفتد ) آنها را خراب کردند ، و آن را ( گویا منظور اثاث است ) بر پشت شتر خود نهاده روانه خیبر شدند ، و بعضی هم به شام رفتند .
مؤلف : این روایت با تعدادی از روایات که میگفت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آغاز شرط کرد که بیش از بار یک شتر نبرند ، منافات دارد ، چون در آن روایات آمده که بنی النضیر اول این پیشنهاد را نپذیرفتند ، و در آخر وقتی از روی ناچاری پذیرفتند ، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبول نکرد ، و فرمود : اجازه ندارید به غیر از زن و بچه خود چیزی ببرید . و آنها ناگزیر شدند دست خالی بیرون شوند ، و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به هر سه نفر از آنان یک شتر و یک مشک آب داد . و نیز در همان کتابست که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در تفسیر آیه شریفه ا لم تر الی الذین نافقوا گفته است : اینها عبارت بودند از عبد الله بن ابی بن سلول ، رفاعة بن تابوت ، عبد الله بن نبتل ، اوس بن قیظی ، و برادرانشان از بنی النضیر .
مؤلف : منظور روایت این نیست که تنها این نامبردگان ، در این توطئه دست داشتهاند ، پس با روایت قبلی که افراد دیگری را نام میبرد منافات ندارد . و باز در الدر المنثور است که ابن ابی الدنیا - در کتاب مکائد الشیطان - و ابن مردویه ، و بیهقی در - کتاب شعب الایمان - از عبید بن رفاعة دارمی - و او سند را میرساند به رسول خدا - که راوی گفت ، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : در بنی اسرائیل راهبی بود . شیطان ، دختری را بیمار کرد ، و به دل خانوادهاش انداخت که دوای درد دخترتان نزد فلان راهب است . دختر را نزد راهب بردند ، او از نگهداری دختر امتناع میکرد ، و ایشان اصرار میکردند تا سرانجام قبول کرد ، و دختر نزد راهب بماند . روزی شیطان راهب را وسوسه کرد ، و کامگیری از او را در نظر وی زینت داد ، و همچنان او را وسوسه کرد تا آنکه دختر را حامله کرد ، بعد از آنکه دختر حامله شد ، شیطان به دلش انداخت که هم اکنون رسوا خواهی شد او را بکش ، و اگر خانوادهاش آمدند که دختر ما چه شد بگو دخترتان مرد . راهب دختر را کشت ، و دفن کرد . از سوی دیگر شیطان نزد خانواده دختر رفت ، و گفت : راهب دخترتان را حامله کرد و سپس او را کشت ، خانواده دختر نزد راهب آمدند که دختر ما چه شد ؟ گفت دخترتان مرد ، خانواده دختر، راهب را دستگیر کردند . شیطان به سوی او برگشت ، و گفت : من بودم که جنایت تو را به خانواده دختر گزارش دادم ، و من بودم که تو را به این گرفتاری دچار ساختم ، حال اگر هر چه گفتم اطاعت کنی نجات مییابی ، راهب قبول کرد . گفت : باید دو نوبت برایم سجده کنی . راهب دو بار برای شیطان سجده کرد . و آیه شریفه کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر ... اشاره به این داستان دارد .
مؤلف : این قصه معروف است ، و به طور مختصر و یا مفصل در روایات بسیاری آمده است .
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباًذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(15) کَمَثَلِ الشیْطنِ إِذْ قَالَ لِلانسنِ اکفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنى بَرِىءٌ مِّنک إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِینَ(16) فَکانَ عَقِبَتهُمَا أَنهُمَا فى النَّارِ خَلِدَیْنِ فِیهَاوَ ذَلِک جَزؤُا الظلِمِینَ(17) یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍوَ اتَّقُوا اللَّهَإِنَّ اللَّهَ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(18) وَ لا تَکُونُوا کالَّذِینَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسهُمْأُولَئک هُمُ الْفَسِقُونَ(19) لا یَستَوِى أَصحَب النَّارِ وَ أَصحَب الْجَنَّةِأَصحَب الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ(20)
ترجمه:
15 -کار این گروه از یهود همانند کسانى است که کمى قبل از آنها بودند ، طعم تلخ کار خود را چشیدند و براى آنها عذاب دردناک است.
16 -کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت کافر شو ( تا مشکلات تو را حل کنم ! ) اما هنگامى که کافر شد گفت : من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم!
17 -سرانجام کار آنها این شد که هر دو در آتش دوزخند ، جاودانه در آن مىمانند ، و این است کیفر ستمکاران !
18 -اى کسانى که ایمان آوردهاید ! از مخالفت خدا بپرهیزید ، و هر انسانى باید بنگرد تا چه چیز را براى فردایش از پیش فرستاده ، و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مىدهید آگاه است.
19 -و همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد نباشید ، و آنها فاسق و گنهکارند.
20 -هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند ، اصحاب بهشت رستگار و پیروزند.
تفسیر : با طناب پوسیدهشیطان به چاه نروید!
این آیات همچنان ادامه بحث پیرامون داستان یهود بنى نضیر و منافقان است و با دو تشبیه جالب ، موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص مىسازد : نخست مىفرماید : داستان یهود بنى نضیر همچون کسانى است که در گذشته نزدیک پیش از آنها بودند همانها که در این دنیا نتیجه تلخ کار خود را چشیدند و در قیامت عذاب دردناک دارند ( کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب الیم).
اما این گروه چه کسانى بودند که سرگذشت عبرتانگیزى قبل از ماجراى بنى نضیر داشتند بطورى که فاصله زیادى میان این دو حادثه نبود ؟
جمعى آنها را همان مشرکان مکه مىدانند که در غزوه بدر ، طعم تلخ شکست را با تمام وجودشان چشیدند ، و ضربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد ، زیرا حادثه بدر فاصله زیادى با ماجراى بنى نضیر نداشت چون ماجراى بنى نضیر - چنانکه قبلا اشاره کردیم - بعد از جنگ احد رخ داد ، و ماجراى بدر قبل از احد به فاصله یکسال واقع شد ، بنابر این در میان این دو حادثه ، فاصله زیادى نبود.
در حالى که بسیارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى یهود بنى قینقاع مىدانند که بعد از ماجراى بدر واقع شد ، و منجر به بیرون راندن این گروه از یهود از مدینه گردید ، البته این تفسیر مناسبتر به نظر مىرسد ، چرا که تناسب بیشترى با یهود بنى نضیر دارد ، زیرا یهود بنى قینقاع نیز مانند یهود بنى نضیر افرادى ثروتمند و مغرور و در میان خود جنگجو بودند ، و پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) و مسلمانان را - چنانکه در نکات مشروحا به خواست خدا خواهیم گفت - با نیرو و قدرت خود تهدید مىکردند ، ولى سرانجام چیزى جز بدبختى و دربدرى در دنیا و عذاب الیم آخرت عائدشان نشد .
وبال به معنى عاقبت شوم و تلخ است ، و در اصل از وابل به معنى باران سنگین گرفته شده زیرا بارانهاى سنگین معمولا خوفناک است ، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان مىباشد ، چرا که غالبا سیلهاى خطرناکى به دنبال دارد .
سپس به تشبیهى در باره منافقان پرداخته ، مىگوید : داستان آنها نیز همانند داستان شیطان است که به انسان گفت کافر شو تا مشکلات تو را حل کنم ، اما هنگامى که کافر شد گفت من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم ( کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برىء منک انى اخاف الله رب العالمین).
در اینکه منظور از انسان در این آیه کیست ؟ آیا مطلق انسانهائى است که تحت تاثیر شیطان قرار گرفته ، فریب وعدههاى دروغین او را مىخورند و راه کفر مىپویند ، و سرانجام شیطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بیزارى مىجوید ؟ یا منظور انسان خاصى است همانند ابو جهل و پیروان او که در جنگ بدر به وعدههاى فریبنده شیطان دلگرم شدند ، و عاقبت طعم تلخ شکست را چشیدند ، چنانکه در آیه 48 سوره انفال مىخوانیم : و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم فلما ترائت الفئتان نکص على عقبیه و قال انى برىء منکم انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شدید العقاب : و به یاد آورید هنگامى که شیطان اعمال مشرکان را در نظرشان جلوه داد ، و گفت هیچکس امروز بر شما پیروز نمىگردد ، و من همسایه و پناه دهنده شما هستم ، ولى هنگامى که مجاهدان اسلام و فرشتگان حامى آنها را دید به عقب برگشت ، و گفت من از شما بیزارم ، من چیزى را مىبینم که شما نمىبینید ، من از خدا مىترسم ! ، و خداوند شدید العقاب است ! و یا اینکه منظور از انسان همان برصیصا عابد بنى اسرائیل است که فریب شیطان را خورد و کافر شد ، و در لحظات حساس شیطان از او بیزارى جست و از او جدا شد که شرح آن به خواست خدا خواهد آمد .
ولى تفسیر اول با مفهوم آیه سازگارتر است و تفسیر دوم و سوم مىتواند بیان مصداقى از آن مفهوم گسترده باشد ، و به هر حال عذابى را که شیطان از آن اظهار وحشت مىکند ظاهرا عذاب دنیا است ، و بنابر این ترس او جدى است نه شوخى و استهزا ، و بسیارند کسانى که از مجازاتهاى نزدیک مىترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا هستند.
آرى چنین است حال منافقان که دوستان خود را با وعدههاى دروغین و نیرنگ به وسط معرکه مىفرستند ، سپس آنها را تنها گذارده فرار مىکنند چرا که در نفاق وفادارى نیست .
در آیه بعد سرانجام کار این دو گروه : شیطان و اتباعش ، و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته ، مىافزاید : سرانجام کار آنها این شد که هر دو در آتش دوزخند ، جاودانه در آن مىمانند ، و این است کیفر ظالمان ! ( فکان عاقبتهما انهما فى النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین).
این یک اصل کلى است که عاقبت همکارى کفر و نفاق ، و شیطان و یارانش ، شکست و ناکامى و عذاب دنیا و آخرت است ، در حالى که همکارى مؤمنان و دوستانشان همکارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پیروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .
در آیه بعد روى سخن را به مؤمنان کرده ، به عنوان یک نتیجهگیرى از ماجراى شوم و دردناک بنى نضیر و منافقان و شیطان ، مىفرماید : اى کسانى که ایمان آوردهاید از مخالفت خدا بپرهیزید ، و هر انسانى باید بنگرد تا چه چیز را براى فرداى قیامت از پیش فرستاده است ؟ ( یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد). سپس بار دیگر براى تاکید مىافزاید : از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجاممىدهید آگاه است ( و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون).
آرى تقوى و ترس از خداوند سبب مىشود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد ، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند.
تکرار امر به تقوى ، چنانکه گفتیم ، براى تاکید است ، چرا که انگیزه تمام اعمال صالح و پرهیز از گناه همین تقوى و خدا ترسى است.ولى بعضى احتمال دادهاند که امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر دوم به کیفیت خلوص آنها ، یا اینکه اولى ناظر به انجام کارهاى خیر است ( به قرینه جمله ما قدمت لغد ) و دومى ناظر به پرهیز از گناهان و معاصى است ، یا اینکه اولى اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى براى آینده ولى در آیات قرینهاى بر این تفسیرها وجود ندارد ، و تاکید مناسبتر به نظر مىرسد .
تعبیر به غد ( فردا ) اشاره به قیامت است چرا که با توجه به مقیاس عمر دنیا به سرعت فرا مىرسد ، و ذکر آن به صورت نکره براى اهمیت آن است.
تعبیر به نفس ( یکنفر ) ممکن است در اینجا به معنى هر یکنفر بوده باشد ، یعنى هر انسانى باید به فکر فرداى خویش باشد ، و بدون آنکه از دیگران انتظارى داشته باشد که براى او کارى انجام دهند خودش تا در این دنیا استآنچه را مىتواند از پیش بفرستد.
این تفسیر نیز در مورد تعبیر فوق گفته شده که اشاره به کم بودن افرادى است که به فکر فرداى قیامتند ، مثل اینکه مىگوئیم یکنفر پیدا شود که به فکر نجات خویش باشد ، ولى تفسیر اول مناسبتر به نظر مىرسد ، و خطاب یا ایها الذین آمنوا و عمومیت امر به تقوى دلیل بر عمومیت مفهوم آیه است.
آیه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد ، تاکید بر یاد خدا کرده ، چنین مىفرماید : همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند ، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد ( و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم ) .
اصولا خمیر مایه تقوى دو چیز است : یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور او در همه جا و همه حال ، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر اینکه در آن ثبت مىشود ، و به همین دلیل توجه به این دو اصل ( مبدأ و معاد ) در سر لوحه برنامههاى تربیتى انبیاء و اولیاء قرار داشته ، و تاثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است.
قابل توجه اینکه قرآن در اینجا صریحا مىگوید : فراموش کردن خدا سبب خود فراموشى مىشود ، دلیل آن نیز روشن است ، زیرا از یکسو فراموشى پروردگار سبب مىشود که انسان در لذات مادى و شهوات حیوانى فرو رود ، و هدف آفرینش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتیجه از ذخیره لازم براى فرداى قیامت غافل بماند .
از سوى دیگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک او است که هستى مطلق و علم بى پایان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غیر او است وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش مىباشد ، و همین امر سبب مىشود که انسان خود را مستقل و غنى و بى نیاز بشمرد، و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانى خویش را فراموش کند.
اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته ، به دست فراموشى مىسپرد ، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است ، و چنین انسانى تا سرحد یک حیوان درنده سقوط مىکند ، و همتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود ! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است ، و به همین دلیل در پایان آیه مىگوید : چنین افراد فراموشکار فاسقند ( اولئک هم الفاسقون ) .
این نکته نیز قابل توجه است که نمىگوید خدا را فراموش نکنید ، بلکه مىگوید : مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشید ، و این در حقیقت یک مصداق روشن حسى را نشان مىدهد که مىتوانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند.
این آیه ظاهرا نظر به منافقان دارد که در آیات قبل به آنها اشاره شده بود ، یا یهود بنى نضیر ، و یا هر دو.
نظیر همین معنى در آیه 67 توبه در مورد خصوص منافقان آمده است ، آنجا که مىفرماید : المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون : مردان و زنان منافق همه از یک گروهند ، آنها امر به منکر ، و نهى از معروف مىکنند ، و دستها را از انفاق و بخشش مىبندند ، خدا را فراموش کردند ، خدا نیز آنها را ( از رحمتش ) فراموش کرده ، منافقان قطعا فاسقند. با این تفاوت که در آنجا فراموش کردن خدا سبب قطع رحمت او ذکر شده ، و در اینجا سبب خود فراموشى که هر دو به یک نقطه منتهى مىشود ( دقت کنید).
در آخرین آیه مورد بحث به مقایسه این دو گروه ( گروه مؤمنان با تقوى ، و متوجه به مبدأ و معاد ، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شدهاند ) پرداخته ، مىگوید : اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند ( لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة). نه در این دنیا ، نه در معارف ، نه در نحوه تفکر ، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن ، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط این دو گروه در همه جا ، و همه چیز ، از هم جدا است ، یکى به یاد خدا و قیامت و احیاى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاویدان است ، و دیگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چیز و اسیر بند هوا و هوس .
و به این ترتیب انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست. و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مىفرماید : فقط اصحاب بهشت رستگار و پیروزند ( اصحاب الجنة هم الفائزون).
نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنها است ، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است.
در حدیثى از رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) مىخوانیم که اصحاب الجنه را به کسانى تفسیر فرمود که از او اطاعت کردند و ولایت على (علیهالسلام) را پذیرا شدند ، و اصحاب النار را به کسانى که ولایت على (علیهالسلام) را ناخوش داشتند و نقض عهد کردند و با او پیکار نمودند . و البته این یکى از مصادیق روشن مفهوم آیه است و از عمومیت مفهوم آیه نمىکاهد.
نکتهها:
1 -همکارى بى سرانجام با اهل نفاق!
آنچه در آیات فوق در مورد پیمانشکنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت و حساس آمده مطلبى است که بارها در زندگى خود نمونههاى آنرا دیدهایم .
آنها مثل شیطان اغواگر به وسوسه این و آن مىپردازند ، و قول هر گونه مساعدت و کمک به آنها مىدهند ، و آنان را به میدان حوادث مىفرستند و آلوده انواع گناه مىکنند ، اما در بحرانىترین حالات آنها را در وسط میدان رها کرده براى حفظ جان یا منافع خویش فرار مىکنند ! و این است سرنوشت کسانى که با منافقان همکار و هم پیمانند.
نمونه زنده آن در عصر ما پیمانهائى است که قدرتهاى بزرگ و شیاطین زمان ما با سران دولتهائى که به آنها وابستهاند امضا مىکنند ، و بارها دیدهایم این دولتهاى وابسته که همه چیز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حامیان شیطان صفت کردهاند در حوادث سخت کاملا تنها مانده ، و از همه جا رانده شدهاند ، و اینجاست که به عمق پیام قرآنى آشناتر مىشویم که مىگوید : کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برىء منک انى اخاف الله رب العالمین : کار آنها مانند شیطان است که به انسان گفت کافر شو و هنگامى که کافر شد گفت من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم!
2 -داستان حیرتانگیز بر صیصاى عابد
بعضى از مفسران و ارباب حدیث در ذیل این آیات روایتى پر معنى از عابدى از بنى اسرائیل بنام برصیصا نقل کردهاند که مىتواند درس بزرگى براى همه افراد باشد تا هرگز با طناب پوسیده شیطان و منافقان به چاه نروند که رفتن همان ، و سرنگون شدن در قعر چاه همان ! و خلاصه داستان چنین است : در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام برصیصا که زمانى طولانى عبادت کرده بود ، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مىآوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مىیافتند ، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت به وسیله برادرانش نزد او آوردند ، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد ، شیطان در اینجا به وسوسهگرى مشغول شد ، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز کرد ! چیزى نگذشت که معلوم شد آن زن باردار شده ( و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است ) زن را به قتل رسانید ، و در گوشهاى از بیابان دفن کرد ! برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده ، این خبر در تمام شهر پیچید ، و به گوش امیر رسید ، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند ، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند ، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد ، گفت : من بودم که تو را به این روز افکندم ! و اگر آنچه را مىگویم اطاعت کنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد ! عابد گفت چه کنم ؟ گفت : تنها یک سجده براى من کن کافى است ! عابد گفت : در این حالتى که مىبینى توانائى ندارم ، شیطان گفت : اشارهاى کفایت مىکند ، عابد با گوشه چشم ، یا با دست خود ، اشارهاى کرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت ! .
آرى چنین است سرانجام وسوسههاى شیاطین ، و منافقانى که در خط آنها هستند.
3 -آنچه باید از پیش فرستاد
در آیات فوق روى این مساله تکیه شده بود که انسان باید بنگرد تا کدامین ذخیره را از پیش براى فرداى قیامت خود فرستاده است و لتنظر نفس ما قدمت لغد و در حقیقت سرمایه اصلى انسان در صحنه قیامت کارهائى است که از پیش فرستاده ، و گرنه غالبا کسى به فکر انسان نیست که براى او چیزى بعد از مرگ او بفرستد ، و یا اگر بفرستند ارزش زیادى ندارد.
لذا در حدیثى از رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) مىخوانیم که فرمود در راه خدا انفاق کنید هر چند به اندازه یک من خرما یا کمتر ، و یا یک مشت و یا کمتر باشد و یا حتى به نیمى از یکدانه خرما ! و اگر کسى آن را هم نیابد با سخنان پاکیزه دلهائى را شاد کند ، چرا که در قیامت هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مىگیرید به شما مىفرماید آیا در باره تو چنین و چنان نکردم ؟ آیا گوش و چشم در اختیارت قرار ندادم ؟ آیا مال و فرزند به تو نبخشیدم ؟ و بنده عرض مىکند : آرى ، و در اینجا خداوند متعال مىگوید : پس نگاه کن ببین چه براى خود از قبل فرستادهاى ؟ فینظر قدامه و خلفه و عن یمینه و عن شماله فلا یجد شیئا یقى به وجهه من النار ! : او نگاهى به پیش و پشت سر و طرف راست و چپ مىافکند چیزى نمىیابد که بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ کند ! .
در حدیث دیگرى مىخوانیم : پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) با بعضى از یارانش نشسته بود ، گروهى از قبیله مضر وارد شدند که شمشیر بر کمر داشتند ( و آماده جهاد در راه خدا بودند ) اما لباس درستى در تن آنها نبود ، هنگامى که پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) آثار نیازمندى و گرسنگى را در چهره آنها دید رنگ صورتش دگرگون شد ، به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود : خداوند این آیه را در قرآن مجید نازل کرده است : یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد ... سپس افزود در راه خدا انفاق کنید پیش از آنکه قدرت از شما سلب شود ، و در راه خدا صدقه دهید قبل از آنکه مانعى در این راه ایجاد گردد ، آنها که دینار دارند از دینار ، و آنها که درهم دارند از درهم ، و آنها که گندم و جو دارند از گندم و جو ، چیزى از انفاق را کوچک نشمرید هر چند به نیمى از یک دانه خرما باشد .
مردى از انصاربرخاست و کیسهاى در دست مبارک پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) نهاد آثار خوشحالى و سرور در صورت حضرت نمایان شد ، فرمود : هر کس سنت حسنهاى بگذارد ، و مردم به آن عمل کنند پاداش آن و پاداش تمام کسانى که به آن عمل مىکنند نصیب او خواهد شد ، بى آنکه چیزى از پاداش آنها کاسته شود ، و هر کس سنت سیئهاى بگذارد گناه آن و گناه همه کسانى که به آن عمل مىکنند بر او خواهد بود ، بى آنکه از گناه آنها کاسته شود ، مردم برخاستند آن کس که دینار داشت دینار آورد ، و آنکه درهم داشت درهم ، و هر کس طعام و چیز دیگرى داشت خدمت پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) آورد ، و به این ترتیب مقدار قابل ملاحظهاى کمک نقدى و غیر نقدى نزد حضرت جمع شد و در میان آن نیازمندان تقسیم کرد .
همین معنى در آیات دیگر قرآن کرارا مورد تاکید قرار گرفته از جمله در آیه 110 سوره بقره مىخوانیم : و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصیر : نماز را بر پا دارید ، و زکات را ادا کنید ، و هر کار خیرى را براى خود از پیش مىفرستید آن را نزد خدا خواهید یافت خدا نسبت به اعمال شما بینا است .
نقل از تفسیر نور. نکته ها و پیامها:
آیه 15:
نکته ها:
«وبال» به معنى عواقب سوء یک امر است.
مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمىشود ولى یهودیان بنىنضیر، فریب وعدههاى منافقان را خوردند و فکر نکردند که این منافقان، چندى قبل همین وعدهها را به یهودیان بنىقینقاع دادند و وفا نکردند.
پیامها:
1- در شناخت افراد و گروهها، به سابقه آنها مراجعه کنید. «کمثل الّذین من قبلهم»
2- رهبر جامعه، باید از تاریخ اقوام و گروهها آگاه باشد. «کمثل الّذین من قبلهم»
3- در تبلیغ و تربیت، از نمونههایى استفاده کنید که آشنایى مردم با آن آسانتر باشد. «قریباً»
4- تلخىهاى مادى، پرتوى از کیفر کفّار است. «ذاقوا وبال أمرهم»
5 - تاریخ داراى قانون و سنتهاى ثابت است. کفّار اگر راهى را رفتند، مزه تلخ آن را چشیدند، شما هم اگر آن را بروید، خواهید چشید. «ذاقوا وبال أمرهم»
6- تلخىها و شیرینىها، نتیجه عملکرد خود ماست. «وبال امرهم»
7- همکارى با منافقان، هم در دنیا عذاب دارد و هم در آخرت. «ذاقوا وبال أمرهم و لهم عذاب الیم»
آیه 17:
نکته ها:
این آیه در ادامه آیه قبل، منافقان را به شیطان تشبیه کرده است که همواره به مردم وعده مىدهد، ولى وعدههایش جز فریب نیست. چه بسیارند افراد و حکومتهاى شیطان صفت که وعدههایى به وابستگان خود مىدهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مىکنند.
ابن عباس در ذیل این آیات، این ماجرا را نقل مىکند:
در بنىاسرائیل، عابدى بود به نام برصیصا که سالها عبادت مىکرد و مشهور شد و مردم بیماران خود را براى شفا و درمان نزد او مىآوردند. تا این که روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شیطان او را وسوسه کرد و او به آن زن تجاوز کرد. سپس او را کشت و در بیابان دفن کرد. برادران زن فهمیدند و مسئله شایع شد و عابد از موقعیّت خود سرنگون گشت. حاکم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار کرد و حکم صادر شد که به دار آویخته شود. در این هنگام شیطان نزد او مجسّم شد که وسوسه من تو را به این روز انداخت، اگر به من سجده کنى تو را آزاد مىسازم. عابد گفت: توان سجده ندارم، شیطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده کن، او چنین کرد و به کلى دین خود را از دست داد و سرانجام نیز کشته شد.(33)
شیطان، هر کس را به گونهاى گمراه و از راه به دور مىکند:
عابد بنىاسرائیل از راه عبادتش به گناه گرفتار مىشود.
قارون به علم و مدیریّتش مغرور مىشود. «على علم عندى»(34)
بلعمباعورا با داشتن اسم اعظم به سراغ هوسهاى خود مىرود. «آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»(35)
سامرى به علم و هنر خود مغرور مىشود. «بصرت بما لم یبصروا»(36)
یکى به مال و ثروتش مغرور مىشود. «فلما آتاهم من فضله بخلوا به»(37)
دیگرى به فرزندان پسر. «و بنین شهودا»(38)
دیگرى به حکومت. «ألیس لى ملک مصر»(39)
و دیگرى به تجهیزات و برج و بارو. «جابوا الصخر بالواد»(40)،«تنحتون من الجبال بیوتا»(41)
شباهتهاى منافقان با شیطان
1. هر دو دشمن انسان هستند: «انّه لکم عدو مبین»(42)، «هم العدو»(43)
2. هر دو مردم را به فحشا و منکر مىخوانند: «یأمرکم بالفحشاء»(44)، «یأمرون بالمنکر»(45)
3. از هر دو باید دور شد: «و لا تتّبعوا خطوات الشیطان»(46)، «فاحذروهم»(47)
4. هر دو چند چهره و ظاهر فریبند: «کمثل الشّیطان اذ قال للانسان اکفر... قال انّى برى منک»، «و اذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انّا معکم»(48)
5. هر دو با شعار خیرخواهى، اغفال مىکنند: «هل ادلّک عى شجرة الخلد»(49)، «قالوا انّما نحن مصلحون»(50)
6. جایگاه هردو دوزخ است: «انّهما فى النّار»(51)،«انّ المنافقین فى الدرک الاسفل من النّار»(52)
33) تفاسیر مجمعالبیان، قرطبى و روح البیان.
34) قصص، 78.
35) اعراف، 175.
36) طه، 96.
37) توبه، 76.
38) مدّثر، 13.
39) زخرف، 51.
40) فجر، 9.
41) شعراء، 149.
42) یس، 60.
43) منافقون، 4.
44) بقره، 268.
45) توبه، 67.
46) بقره، 208.
47) منافقون، 4.
48) بقره، 14.
49) طه، 120.
50) بقره، 11.
51) حشر، 17.
52) نساء، 145.
پیامها:
1- براى اثبات مطلب یا نفوذ بیشتر در مخاطب، مىتوان از چند نمونه و تجربه استفاده کرد. «کمثل الّذین من قبلهم... کمثل الشّیطان»
2- وسوسهها و تحریکات منافقان، نمونهاى از وسوسههاى شیطان است. «کمثل الّذین... کمثل الشّیطان»
3- شیطان، فقط دعوت به انحراف مىکند، این انسان است که با اختیار خود، انحراف را مىپذیرد. «اکفر... فلما کَفَر»
4- شیطان، رفیق نیمه راه است. «اکفر فلما کفر قال انى برىءٌ»
5 - کار انسان بىدین به جایى مىرسد که شیطان هم از او برائت مىجوید. «انّى برىءٌ منک»
6- شیطان و منافقان، خوف از خدا را توجیهى براى خلف وعده و یارى نکردن خود قرار مىدهند. «انّى اخاف اللّه» سرانجام نفاق و کفر، آتش جاودان است
آیه 18:
نکته ها:
فرمان تقوا در این آیه تکرار و تأکید شده است که علاوه بر تأکید، مىتواند معانى متعدّدى داشته باشد، از جمله:
1. تقواى اول مربوط به اصل کار و تقواى دوم مربوط به کیفیّت آن باشد.
2. تقواى اول مربوط به انجام کار خیر و تقواى دوم مربوط به ترک محرمات باشد. 3. و شاید تقواى اول مربوط به توبه از گذشته و تقواى دوم مربوط به ذخیره آینده باشد.
در روایات مىخوانیم: با نیمى از یک دانه خرما، یا اگر ندارید با سخنان خوب، دلهایى را شاد کنید تا در قیامت که خداوند مىپرسد: من به تو چشم و گوش و... دادم چه ذخیرهاى فرستادى، شرمنده نباشید. زیرا در آن روز بعضى به هر سو مىنگرند، ولى ذخیرهاى که وسیله نجاتشان باشد از پیش نفرستادهاند.(53)
53) تفسیر نورالثقلین.
پیامها:
1- ایمان، زمینه تقوا و شرط ثمر بخشى ایمان، داشتن تقوا است. «یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا»
2- به امید کار خیر وارثان نباشیم، هرکس به فکر قیامت خود باشد. «ولتنظر نفس ما قدّمت لغد»
3- در آنچه به عنوان عمل صالح ذخیره مىکنیم، دقّت کنیم. «ولتنظر نفس ماقدّمت»
4- محاسبه نفس لازم است. «و لتنظر نفس» (اگر امروز دقّت نکنیم، دقّت فردا سبب شرمندگى خواهد بود. «یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا»(54))
5 - قیامت، نزدیک است. «لغد» (چنانکه در جاى دیگر نیز مىفرماید: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»(55))
6- آیندهنگرى و عاقبتاندیشى، لازمهى ایمان است. «ما قدّمت لغد»
7- تقوا، زمینه محاسبه نفس و محاسبه نفس، سبب رشد و تقویت تقوا است.
(«و لتنظر نفس» میان دو «اتّقوا اللّه» قرار گرفته است).
8 - هیچ کس در هیچ مرحلهاى خود را ایمن نداند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و اتقوا اللّه»
9- ایمان به خبیر بودن خداوند، عامل تقوا است. «واتقوا اللّه... ان اللّه خبیر»
54) نبأ، 40.
55) معارج، 6.
آیه 20:
نکته ها:
مصداق روشن کسانى که خداوند را فراموش کردند، منافقانند. در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان مىخوانیم: «نسوا اللّه فنسیهم» البتّه خداوند فراموشکار نیست، بلکه لطف خود را از آنان باز مىدارد. «و ما کان ربّک نسیّا»(56)
غفلت، خطرناکترین آفت انسان است. قرآن مىفرماید: گروهى از مردم، از چهارپایان بدترند، زیرا غافلند، «أولئک کالانعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»(57) بنابراین غفلت از خدا «نسوا اللّه»(58)، غفلت از قیامت «نسوا یوم الحساب»(59) و غفلت از آیات الهى، «اتتک آیاتنا فنسیتها»(60) باعث سقوط انسان به مرحلهاى پستتر از حیوانیّت مىشود.
کسى که خدا را فراموش مىکند، قهراً فردى بىراهه، بىرهبر، بىهدف و بىقانون، غرق در شهوات مىشود و تمام هدفها و عملکردش سلیقهاى و مطابق تمایلات و هوسهاى خودش مىشود و این بزرگترین خطر براى انسان است.
کسىکه لطف او را فراموش کند، مأیوس شده و به بن بست مىرسد.
کسىکه عفو او را فراموش کند، خود را قابل اصلاح نمىبیند و دست به هر کارى مىزند.
کسىکه رهبران الهى را فراموش کند، دنبال هر طاغوتى مىرود و فاسد مىشود.
کسىکه قانونِ او را فراموش کند، هر روز به سراغ صدایى مىرود و سر در گم مىشود.
کسىکه راه او را فراموش کند، در میان صدها راه دیگر گیج شده و به بىراهه مىرود.
کسىکه اولیاى او را فراموش کند، دوستان ناباب او را به بازى مىگیرند.
کسى که نعمتهاى خدا را فراموش کند، متملّق دیگران مىشود.
کسى که خدا را فراموش کند، قهراً اهداف حکیمانهى او در مورد آفرینش انسان را فراموش خواهد کرد و هرکه هدف خلقتش را فراموش کند، عمر، سرمایه واستعدادش را هدر مىدهد.
انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مىشود. کلمه «نسیان» در موردى است که قبلاً علم و توجه باشد.
56) مریم، 64.
57) اعراف، 179.
58) توبه، 67.
59) ص، 26.
60) طه، 126.
پیامها:
1- مؤمنان، در معرض غفلت از یاد خدا هستند و نیاز به هشدار دارند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و لاتکونوا کالّذین نسوا اللّه»
2- گام اول سقوط، از خود انسان است، خودفراموشى کیفر الهى است. «نسوا اللّه فانساهم»
3- کیفر الهى متناسب با عمل است. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم»
4- گناه و انحراف، ثمره غفلت از یاد خداست. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون»
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَبِ لَئنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصرَنَّکمْ وَ اللَّهُ یَشهَدُ إِنهُمْ لَکَذِبُونَ(11) لَئنْ أُخْرِجُوا لا یخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا یَنصرُونهُمْ وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأَدْبَرَ ثُمَّ لا یُنصرُونَ(12) لأَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صدُورِهِم مِّنَ اللَّهِذَلِک بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ(13) لا یُقَتِلُونَکمْ جَمِیعاً إِلا فى قُرًى محَصنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِبَأْسهُم بَیْنَهُمْ شدِیدٌتحْسبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شتىذَلِک بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ(14)
ترجمه:
11 -آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مىگفتند : هرگاه شما را ( از وطن ) بیرون کنند ما هم با شما خواهیم بود ، و سخن هیچکس را در باره شما اطاعت نخواهیم کرد ، و اگر با شما پیکار شود یاریتان خواهیم کرد ، و خداوند شهادت مىدهد که آنها دروغگویانند !
12 -اگر آنها را بیرون کنند با آنان بیرون نمىروند ، و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد ، و اگر یاریشان کنند پشت به میدان کرده فرار مىکنند ، سپس کسى آنها را یارى نمىکند.
13 -وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از ترس از خدا است ، این به خاطر آن است که آنها گروهى نادانند .
14 -آنها هرگز با شما به صورت دستجمعى نمىجنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها ! پیکارشان در میان خودشان شدید است ( اما در برابر شما ناتوانند ) به ظاهرشان مىنگرى آنها را متحد مىبینى در حالى که دلهاى آنها پراکنده است این به خاطر آن است که قومى بىعقلند!
شان نزول:
بعضى از مفسران شان نزولى براى آیات فوق نقل کردهاند که خلاصهاش چنین است : جمعى از منافقان مدینه مانند عبد الله بن ابى و یارانش مخفیانه کسى را به سراغ یهود بنى نضیر فرستادند و گفتند : شما محکم در جاى خود بایستید ، از خانههاى خود بیرون نروید ، و دژهاى خود را محکم سازید ، ما دو هزار نفر یاور از قوم خود و دیگران داریم و تا آخرین نفس با شما هستیم ، طایفه بنى قریظه و سایر هم پیمانهاى شما از قبیله غطفان نیز با شما همراهى مىکنند .
همین امر سبب شد که یهود بنى نضیر بر مخالفت پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) تشویق شوند ، اما در این هنگام یکى از بزرگان بنى نضیر بنام سلام به حیى بن اخطب که سرپرست برنامههاى بنى نضیر بود گفت : اعتنائى به حرف عبد الله بن ابى نکنید ، او مىخواهد تو را تشویق به جنگ محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) کند ، و خودش در خانه بنشیند و شما را تسلیم حوادث نماید حییى گفت : ما جز دشمنى محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) و پیکار با او چیزى را نمىشناسیم ، سلام در پاسخ او گفت : به خدا سوگند من مىبینم سرانجام ما را از این سرزمین بیرون مىکنند ، و اموال و شرف ما بر باد مىرود کودکان ما اسیر ، و جنگجویان ما کشته مىشوند .
آیات فوق سرانجام این ماجرا را بازگو مىکند. بعضى معتقدند این آیات قبل از ماجراى یهود بنى نضیر نازل شده و حکایت از حوادث آینده این ماجرا مىکند، و به همین دلیل آن را از خبرهاى غیبى قرآن مىشمرند.
لحن آیات که به صورت فعل مضارع ذکر شده گرچه این نظر را تایید مىکند ولى پیوند این آیات با آیات پیشین که بعد از ماجراى شکست بنى نضیر و تبعید آنها نازل گردیده نشان مىدهد که این آیات نیز بعد از این ماجرا نازل شده و تعبیر به فعل مضارع به عنوان حکایت حال است ( دقت کنید).
تفسیر : نقش منافقان در فتنههاى یهود بعد از بیان ماجراى طایفه یهود بنى نضیر در آیات گذشته ، و شرح حال سه گروه از مؤمنان یعنى مهاجرین و انصار و تابعین با ویژگیهاى هر کدام ، در آیات مورد بحث به شرح حال گروه دیگرى یعنى منافقان و نقش آنها در این ماجرا مىپردازد ، تا وضع حال همه را در مقایسه با یکدیگر روشنتر سازد ، و این روش قرآن است که براى معرفى گروهها آنها را در مقایسه با یکدیگر قرار مىدهد .
نخست روى سخن را به پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) کرده مىفرماید : آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مىگفتند : اگر شما را از وطن بیرون کنند ما هم با شما خواهیم بود ، و سخن هیچکس را در باره شما اطاعت نخواهیم کرد ، و اگر هم با شما پیکار شود شما را یارى خواهیم کرد ( ا لم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرکم ) .
و به این ترتیب این گروه از منافقان به طایفه یهود سه مطلب را قول دادند که در همه دروغ مىگفتند : نخست اینکه اگر شما را از این سرزمین بیرون رانند ما هم بعد از شما در اینجا نمىمانیم تا جاى خالى شما را ببینیم ! دیگر اینکه اگر دستورى بر ضد شما صادر شود از هر کس و هر مقام باشد ، نه حالا ، هیچوقت اطاعت نمىکنیم ! سوم اینکه اگر پاى کارزار به میان آید ما دوش به دوش شما ایستادهایم ، و در یارى شما هیچگونه تردیدى به خود راه نمىدهیم ! آرى اینها قولهائى بود که منافقان قبل از این ماجرا به یهود دادند ، ولى حوادث بعد نشان داد که همه دروغ بود .
و به همین دلیل قرآن با صراحت مىگوید : خداوند شهادت مىدهد که آنها دروغگویانند ( و الله یشهد انهم لکاذبون). چه تعبیر تکان دهندهاى که با انواع تاکیدها همراه است ، ذکر خداوند به عنوان شاهد و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسمیه ، و نیز استفاده از ان و لام تاکید همه نشان مىدهد که دروغ و نفاق چنان به هم آمیخته است که جدائى در میان این دو ممکن نیست ، همیشه منافقان دروغگو بودهاند ، و غالبا دروغگویان منافقند .
تعبیر به اخوانهم ( برادرانشان ) نشان مىدهد که رابطه و پیوند بسیار نزدیکى میان منافقان و کفار است ، همانگونه که در آیات قبل روى رابطه اخوت در میان مؤمنان تکیه شده بود با این تفاوت که مؤمنان در اخوت خود صادقند ، و لذا از هیچگونه ایثار و فداکارى مضایقه نمىکنند و به عکس منافقان هیچگونه وفادارى و همدردى ندارند ، و در سختترین لحظات دست از برادران خود بر مىدارند و این استتفاوت اخوت مؤمنان و کافران.
جمله و لا نطیع فیکم احدا ابدا ( ما هرگز سخن هیچکس را در مورد شما اطاعت نخواهیم کرد ) اشاره به این است که توصیهها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما کاملا نادیده خواهیم گرفت.
سپس براى توضیح بیشتر در باره دروغگوئى آنها مىافزاید : اگر یهود را بیرون کنند این منافقان با آنها بیرون نمىروند ( لئن اخرجوا لا یخرجون معهم).
و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد ( و لئن قوتلوا لا - ینصرونهم).
و به فرض که به گفته خود عمل کنند و به یاریشان برخیزند به زودى پشت به میدان کرده فرار مىکنند ! ( و لئن نصروهم لیولن الادبار ) . و بعد از آن هرگز یارى نخواهند داشت ( ثم لا ینصرون).
لحن قاطع و کوبنده این آیات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مىافکند ، به خصوص اینکه آیه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نیست ، این یک اصل کلى است در رابطه منافقان با سایر دشمنان اسلام و همکارى نزدیک آنان با یکدیگر و وعد وعیدهائى که به هم مىدهند ، و بى پایه بودن تمام این قول و قرارها است.
این امر نه تنها در گذشته تاریخ اسلام رخ داد که امروز هم نمونههاى زنده آن را در همکارى منافقان در کشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مىبینیم ، و در فردا و فرداها نیز صادق است ، و مسلما اگر مؤمنان راستین به وظائف خود عمل کنند بر آنها پیروز خواهند شد و نقشههاشان نقش بر آب مىگردد .
در آیه بعد به تشریح علت این شکست پرداخته ، مىگوید : وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از خوف از خدا است ( لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله).
چون از خدا نمىترسند از همه چیز وحشت دارند ، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.
این به خاطر آن است که آنها گروهى نادان هستند ( ذلک بانهم قوم لا یفقهون ) .
رهبة در اصل به معنى ترسى است که توأم با اضطراب و پرهیز باشد ، و در حقیقت ترس و وحشتى است عمیق و ریشهدار که آثار آن در عمل ظاهر گردد. گرچه آیه فوق در مورد یهود بنى نضیر و عوامل شکست آنها در برابر مسلمین نازل شده ولى محتواى آن یک حکم کلى و عمومى است ، چرا که در قلب انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمىشود ، ترس از خدا ، و ترس از ما سوى الله ، زیرا همه چیز مسخر فرمان خدا است ، و هر کس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دلیلى ندارد که از غیر اوترسان باشد ، و سرچشمه همه این بدبختیها جهل و نادانى و عدم درک حقیقت توحید است. اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى کلمه ، مسلمان و مؤمن و موحد باشند نه تنها از قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنیاى امروز به خود وحشتى راه نمىدهند ، بلکه آن قدرتها از آنها مىترسند ، چنانکه نمونههاى زنده آنرا با چشم مىبینیم که با آنهمه سلاح و وسائل پیشرفته باز از ملتى کوچک ولى مؤمن و از جان گذشته در وحشتند.
نظیر همین معنى در آیه 151 سوره آل عمران نیز آمده است : سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمین : به زودى در دلهاى کافران رعب و وحشت مىافکنیم ، چرا که بدون دلیل چیزهائى را براى خدا شریک قرار دادند ، و جایگاه آنها آتش است ، و چه بد جایگاهى است قرارگاه ظالمان ! سپس به بیان نشانه روشنى از این ترس درونى پرداخته ، مىافزاید : آنها هرگز با شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها نمىجنگند ، و از رویاروئى با شما وحشت دارند ( لا یقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر ) . قرى جمع قریه به معنى آبادى است ، اعم از شهر یا روستا ، و گاه به معنى انسانهاى مجتمع در یک محل نیز آمده است . محصنة از ماده حصن ( بر وزن جسم ) به معنى دژ مىباشد ، بنابر این قرى محصنه به آبادیهائى گفته مىشود که به وسیله برج و بارو یا کندن خندق یا موانع دیگر از هجوم دشمن در امان است.
جدر جمع جدار به معنى دیوار است ، و ریشه اصلى این لغت به معنى ارتفاع و بلندى است. آرى آنها چون از دژ ایمان و توکل بر خدا بیرون هستند جز در پناه دیوارها و قلعههاى محکم جرأت جنگ و رویاروئى با مؤمنان ندارند!.
سپس مىافزاید : اما این نه بخاطر آن است که آنها افرادى ضعیف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلکه به هنگامى که درگیرى در میان خودشان رخ مىدهد پیکارشان شدید است ( باسهم بینهم شدید ) .
اما در برابر شما صحنه دگرگون مىشود ، و رعب و وحشت و اضطراب عجیبى بر آنها حکمفرما مىگردد.
البته این نیز تقریبا یک اصل کلى است در مورد پیکار همه اقوام بى ایمان در میان خودشان ، و سپس پیکار با مؤمنان و نمونههاى آنرا در تاریخ معاصر کرارا دیدهایم که وقتى افراد بیخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محکم یکدیگر را کوبیدهاند که انسان در جنگجوئى آنها شک نمىکند ، اما هنگامى که در مقابل گروهى مؤمن و آماده شهادت فى سبیل الله قرار مىگیرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى مستحکم مىکشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرا مىگیرد ، و به راستى اگر مسلمانان ، ایمان و ارزشهاى اسلامى را زنده و حاکم کنند باز در مقابل دشمنان از چنین عامل برترى برخوردار خواهند بود .
و در ادامه همین آیه ، به عامل دیگرى براى شکست و ناکامى آنها پرداخته ، مىفرماید : به ظاهر آنها که مىنگرى آنها را متحد و متفق تصور مىکنى ، در حالى که دلهاى آنها پراکنده است ، و این به دلیل آن است که قومى هستند نا آگاه و فاقد تعقل ( تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لا یعقلون ) .
شتى جمع شتیت یعنى متفرق.
راستى که قرآن در تحلیل مسائل بسیار دقیق و الهام بخش است ، مىگوید : تفرقه و نفاق درونى ناشى از جهل و بیخبرى و نادانى است ، چرا که جهل عامل شرک است ، و شرک عامل پراکندگى ، و پراکندگى سبب شکست ، و به عکس علم عامل توحید در عقیده و عمل و اتفاق و هماهنگى است که آنهم به نوبه خود سرچشمه پیروزیها است.
و به این ترتیب انسجام ظاهرى افراد بى ایمان و پیمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نباید ما را فریب دهد ، چرا که در پشت این پیمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى پراکندهاى قرار دارد ، و دلیل آن هم روشن است ، زیرا هر کدام حافظ منافع مادى خویشند ، و مىدانیم منافع مادى همیشه در تضاد است ، در حالى که وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است که تضاد در آن راه ندارد ، یعنى اصل ایمان و توحید و ارزشهاى الهى ، بنابر این هر جا شکست و ناکامى دامن مسلمین را بگیرد طبق آیات فوق دلیلش این است که از حقیقت ایمان فاصله گرفتهاند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون نخواهد شد .
نقل از تفسیر نور: نکته ها و پیامها:
آیه 11:
نکته ها:
بعد از ستایش از مهاجران و انصار و تابعین، این آیات، چهره منافقان و کفّار را که در کنار هم و در برابر آنان ایستادهاند، ترسیم مىکند. آرى یکى به مغفرت و آمرزش دعوت مىکند و یکى به لجاجت و مقاومت بر کفر و بىدینى.
در تفاسیر مىخوانیم: منافقان براى یهودیان پیمان شکنى که مورد قهر پیامبر اسلام قرار گرفته بودند، پیام فرستادند که شما سنگر خود را رها نکنید که ما با شما هستیم.
با توجه به آیه «انما المؤمنون اخوة»(32) که برادرى را تنها مخصوص اهل ایمان مىداند، باید گفت: برادرى منافق با کافر، برادرى صورى و ظاهرى است. «لاخوانهم الّذین کفروا...» در برادرى حقیقى، ایثار و از خود گذشتگى نمایان است، چنانکه انصار نسبت به مهاجران چنین کردند،«و یؤثرون على انفسهم» ولى در برادرى ظاهرى، حتى یارى ظاهرى هم نیست. «لننصرنّکم و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
32) حجرات، 10.
پیامها:
1- رهبر جامعه اسلامى، باید از روابط منافقان داخلى با دشمنان خارجى آگاه باشد. «الم تَرَ»
2- در صدر اسلام، منافقانى بودند که با کفّار روابط مخفیانه و خائنانه داشتند و با وعدههاى خود مایه امید آنان بودند. «الم تَرَ الى الّذین نافقوا...»
3- منافق، برادر کافر است. «نافقوا... لاخوانهم الّذین کفروا»
4- همهى اهل کتاب در برابر مسلمانان نایستادهاند، تنها گروهى در صدد توطئه و دشمنى هستند. «الّذین کفروا من اهل الکتاب»
5 - منافق دروغگو براى اینکه دیگران را به باور بکشاند، سخن خود را قاطعانه مطرح مىکند. «لنخرجنّ معکم... لننصرنّکم»
6- منافق، در مسائل سیاسى و اجتماعى، تابع و مطیع رهبرى اسلامى نیست. «لا نطیع فیکم احداً ابداً»
7- منافقان، حتى به دوستان خود نیز دروغ مىگویند. «و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
آیه 12:
پیامها:
1- و آگاهى از شکست کفّار و پاى بند نبودن منافقان به تعهّدات خود، سبب تقویت روحیه مسلمانان است. «لایخرجون معهم... لاینصرونهم»
2- از تبلیغات پر طمطراقِ منافقان نهراسید که آنان، مرد عمل نیستند و خیلى زود میدان را خالى مىکنند. «لایخرجون... لاینصرون... لیولّن الادبار»
3- پیمانشکنى منافقان به حدى است که نسبت به کافران هم پیمان خود نیز وفادار نیستند. «لایخرجون... لاینصرون»
4- عاقبت نفاق، خوارى و تنهایى است. «لاینصرون»
آیه 13:
نکته ها:
«رهبة» به معناى ترس و وحشت درونى و عمیق است که آثار آن در عمل ظاهر مىشود.
این آیه به منزله دلیل آیه قبل است که منافقان، حاضر به جنگ نیستند و اگر به جبهه آیند، فرار مىکنند، زیرا آنان ایمان ندارند و قدرت الهى را نمىشناسند ولى برق شمشیر را مىبینند و از شما بیش از خدا مىترسند.
پیامها:
1- مؤمن داراى اُبهت و هیبت است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم»
2- ترس از مردم به جاى ترس از خدا، نشانه روشن نفاق است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه»
3- منافقان نمىدانند و نمىفهمند که رمز عزّت و قدرت مسلمانان، اراده و لطف خداوند است. «لایفقهون»
4- هراس از مردم و نترسیدن از خداوند، به خاطر سطحىنگرى و سبکسرى است. «لانتم اشدّ رهبة... لایفقهون»
آیه 14:
نکته ها:
«قُرى» جمع «قریة» به محل اجتماع مردم گفته مىشود، شهر باشد یا روستا. «محصنة» از «حِصن» به معناى قلعه است. «قرىً محصنة» یعنى مناطقى که از طریق دیوار یا خندق و یا برج حفاظت مىشود.
ارزش و نقش و برکات وحدت و اتّحاد، با کمى اندیشه و تعقل بر همه روشن مىشود، لذا پایان آیه فرمود: «قوم لایعقلون» ولى پى بردن به اینکه تمام قدرت از آنِ خداست و ما نباید از انسانها بیش از خدا بترسیم، به یک معرفت و توحید ناب و عمیق نیاز دارد و لذا آیه قبل با «قوم لایفقهون» پایان یافت
پیامها:
1- ارزیابى روحیات دشمن و هم پیمانان آنان و شیوه جنگى دشمن لازم است. «لایقاتلونکم جمیعاً الا... تحسبهم جمیعاً و...»
2- مراقب باشید که منافقان، مناطقى محفوظ و مصون از دسترس شما براى خود درست نکنند که در این صورت، خطر آنان جدى مىشود. «لایقاتلونکم... الا فى قرى محصّنة»
3- اتحادهاى صورى که بدون ایمان و گرایش باطنى باشد، ارزشى ندارد. «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّى»
4- امکانات و تجهیزات مادى و فیزیکى، عامل امنیّت نیست. در میان کفّار با آن همه تجهیزات درگیرى و ناامنى وجود دارد. «قرىً محصنة... بأسهم بینهم شدید»
5 - تحقیر و تضعیف منافقان و دشمن لازم است. «قوم لایفقهون... قوم لایعقلون»
6- اختلافات در جنگ، نشانه بىعقلى است. «لایقاتلونکم جمیعاً... قلوبهم شتى... لایعقلون»
آیه 18:
نکته ها:
فرمان تقوا در این آیه تکرار و تأکید شده است که علاوه بر تأکید، مىتواند معانى متعدّدى داشته باشد، از جمله:
1. تقواى اول مربوط به اصل کار و تقواى دوم مربوط به کیفیّت آن باشد.
2. تقواى اول مربوط به انجام کار خیر و تقواى دوم مربوط به ترک محرمات باشد. 3. و شاید تقواى اول مربوط به توبه از گذشته و تقواى دوم مربوط به ذخیره آینده باشد.
در روایات مىخوانیم: با نیمى از یک دانه خرما، یا اگر ندارید با سخنان خوب، دلهایى را شاد کنید تا در قیامت که خداوند مىپرسد: من به تو چشم و گوش و... دادم چه ذخیرهاى فرستادى، شرمنده نباشید. زیرا در آن روز بعضى به هر سو مىنگرند، ولى ذخیرهاى که وسیله نجاتشان باشد از پیش نفرستادهاند.(53)
53) تفسیر نورالثقلین.
پیامها:
1- ایمان، زمینه تقوا و شرط ثمر بخشى ایمان، داشتن تقوا است. «یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا»
2- به امید کار خیر وارثان نباشیم، هرکس به فکر قیامت خود باشد. «ولتنظر نفس ما قدّمت لغد»
3- در آنچه به عنوان عمل صالح ذخیره مىکنیم، دقّت کنیم. «ولتنظر نفس ماقدّمت»
4- محاسبه نفس لازم است. «و لتنظر نفس» (اگر امروز دقّت نکنیم، دقّت فردا سبب شرمندگى خواهد بود. «یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا»(54))
5 - قیامت، نزدیک است. «لغد» (چنانکه در جاى دیگر نیز مىفرماید: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»(55))
6- آیندهنگرى و عاقبتاندیشى، لازمهى ایمان است. «ما قدّمت لغد»
7- تقوا، زمینه محاسبه نفس و محاسبه نفس، سبب رشد و تقویت تقوا است.
(«و لتنظر نفس» میان دو «اتّقوا اللّه» قرار گرفته است).
8 - هیچ کس در هیچ مرحلهاى خود را ایمن نداند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و اتقوا اللّه»
9- ایمان به خبیر بودن خداوند، عامل تقوا است. «واتقوا اللّه... ان اللّه خبیر»
54) نبأ، 40.
55) معارج، 6.
آیه 19:
همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا نیز آنان را به خود فراموشى گرفتار کرد. آنان همان فاسقانند
آیه 20:
نکته ها:
مصداق روشن کسانى که خداوند را فراموش کردند، منافقانند. در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان مىخوانیم: «نسوا اللّه فنسیهم» البتّه خداوند فراموشکار نیست، بلکه لطف خود را از آنان باز مىدارد. «و ما کان ربّک نسیّا»(56)
غفلت، خطرناکترین آفت انسان است. قرآن مىفرماید: گروهى از مردم، از چهارپایان بدترند، زیرا غافلند، «أولئک کالانعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»(57) بنابراین غفلت از خدا «نسوا اللّه»(58)، غفلت از قیامت «نسوا یوم الحساب»(59) و غفلت از آیات الهى، «اتتک آیاتنا فنسیتها»(60) باعث سقوط انسان به مرحلهاى پستتر از حیوانیّت مىشود.
کسى که خدا را فراموش مىکند، قهراً فردى بىراهه، بىرهبر، بىهدف و بىقانون، غرق در شهوات مىشود و تمام هدفها و عملکردش سلیقهاى و مطابق تمایلات و هوسهاى خودش مىشود و این بزرگترین خطر براى انسان است.
کسىکه لطف او را فراموش کند، مأیوس شده و به بن بست مىرسد.
کسىکه عفو او را فراموش کند، خود را قابل اصلاح نمىبیند و دست به هر کارى مىزند.
کسىکه رهبران الهى را فراموش کند، دنبال هر طاغوتى مىرود و فاسد مىشود.
کسىکه قانونِ او را فراموش کند، هر روز به سراغ صدایى مىرود و سر در گم مىشود.
کسىکه راه او را فراموش کند، در میان صدها راه دیگر گیج شده و به بىراهه مىرود.
کسىکه اولیاى او را فراموش کند، دوستان ناباب او را به بازى مىگیرند.
کسى که نعمتهاى خدا را فراموش کند، متملّق دیگران مىشود.
کسى که خدا را فراموش کند، قهراً اهداف حکیمانهى او در مورد آفرینش انسان را فراموش خواهد کرد و هرکه هدف خلقتش را فراموش کند، عمر، سرمایه واستعدادش را هدر مىدهد.
انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مىشود. کلمه «نسیان» در موردى است که قبلاً علم و توجه باشد.
56) مریم، 64.
57) اعراف، 179.
58) توبه، 67.
59) ص، 26.
60) طه، 126.
پیامها:
1- مؤمنان، در معرض غفلت از یاد خدا هستند و نیاز به هشدار دارند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و لاتکونوا کالّذین نسوا اللّه»
2- گام اول سقوط، از خود انسان است، خودفراموشى کیفر الهى است. «نسوا اللّه فانساهم»
3- کیفر الهى متناسب با عمل است. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم»
4- گناه و انحراف، ثمره غفلت از یاد خداست. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون»
آیه 21:
1- یکى از شیوههاى تربیت، توبیخ غیر مستقیم است. «لو أنزلنا هذا القرآن... تلک الامثال نضربها...»
2- قرآن، کتاب الهى، کمبودى ندارد، مردم قابلیّت لازم را ندارند. «لو أنزلنا هذا...»
3- استفاده از تمثیل در بیان حقایق معنوى، شیوهاى قرآنى است. «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل...»
4- چگونه است که کوه با آن صلابت، در برابر عظمت قرآن خاشع است، امّا قلب برخى انسانها، از سنگ سختتر؟ «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعاً...»
5 - هستى، شعور دارد. اگر قرآن بر کوه نازل مىشد، خشوع و خشیت از آن ظاهر مىگشت. «لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة اللّه»
6- امثال و تمثیلات قرآنى، نیاز به تدبّر و تفکّر دارد و گرنه به درستى درک نمىشود. «تلک الامثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون»
آیه 22:
نکته ها:
در روایات، براى تلاوت آیات آخر سوره حشر، سفارش بسیار شده و برکات گوناگونى براى آن بیان گردیده که از جمله آن، بخشیده شدن گناهان و رسیدن به مرز مقام شهید است.
احتمال مىرود که انسان در میان اسمایى که در این آیات(22-24) آمده است، به اسم اعظم دست پیدا کند، زیرا در این آیات، حدود پانزده و یا با عنایتى، هجده صفت از صفات الهى آمده است که هر کدام نشانگر کمالات بى انتهاى اوست.
معبود واقعى، وجودى است که علم و رحمت و قداست و عزّت و قدرت و عظمت و احاطه کامل را داشته باشد و چون این صفات مخصوص خداوند است، پس معبودى جز او نیست.
در قرآن هر کجا غیب و شهود کنار هم آمده، ابتدا غیب آمده و سپس شهود و این اشاره است یا به اهمیّت آن یا به کثرت موارد آن.
امام صادقعلیه السلام فرمود: «الغیب ما لم یکن و الشهادة ما قد کان»(61) غیب آن است که واقع نشده و شهود آن است که وجود یافته است.
پیامها:
1- یکتایى و یگانگى، اولین و مهمترین اصل در صفات الهى است. «هو اللّه الّذى لا اله الاّ هو»
2- او که همه به دنبال اویند، خداست. «هو اللّه»
3- علم خداوند به غیب و شهود یکسان است. «عالم الغیب و الشّهادة»
4- با اینکه خداوند همه چیز را مىداند، «عالم الغیب و الشّهادة» ولى با رحمت با بندگان برخورد مىکند. اگر علم او بیمآور است، رحمت او امیدبخش است و در تربیت، انسان باید بین بیم و امید باشد. «الرّحمن الرّحیم»
5 - هر موجودى جز خداى یکتا، فاقد علم و رحمت گسترده است. «هو... عالم الغیب... هو الرحمن الرحیم»
آیه 23:
نکته ها:
«مَلِک» به معناى مالک امور مردم و اختیاردار حکومت آنان است. «قدّوس» به معناى پاک و منزّه از هر عیب و نقص، «مهیمن» به معناى صاحب سلطه و سیطره و مراقبت است. «جَبّار» به دو معناى قادر بر جبر و جبران کننده آمده است.
«سلام» یعنى کسى که با سلام و عافیت برخورد مىکند، نه با جنگ و ستیز و یا شرّ و ضرر. «مؤمن» نیز یعنى کسى که به تو امنیّت مىدهد و تو را در امان خود حفظ مىکند.(62)
حاکمان بشرى سر تا پا عجز و نیاز و محدودیّت و نقص هستند و مردم از آنان در امان نیستند. امّا خداوند متعال، فرمانروایى است که هم قداست دارد و از هر عیب و نقصى به دور است، هم ایمنى بخش است، هم بر همه چیز سیطره و نفوذ دارد، داراى قدرتى نفوذناپذیر است، جبران کننده است و عظمت و کبریایى دارد.
61) تفسیر راهنما ؛ معانى الاخبار، ص 146.
62) تفسیر المیزان.
پیامها:
1- یکتا معبود هستى، کسى است که فرمانروایى مطلق دارد. «هو اللّه الذى لا اله الاّ هو الملک»
2- فرمانروایى خداوند، از هر گونه ظلم و کاستى به دور است و مملوّ از قداست مىباشد. «القدوّس السلام»
3- خداوند هیچ گونه ضررى به خلق خود نمىزند. «السلام»
4- خداوند، احاطه کامل بر هستى دارد. «المهیمن»
5 - پندارهاى مشرکان دربارهى خداوند، نادرست است. «سبحان اللّه عما یشرکون»
آیه 24:
نکته ها:
«بارئ» به معناى پدید آورندهاى است که پدیدههایش از یکدیگر متمایز و متفاوت باشند.
این تنها سورهاى است که آغاز و پایانش با تسبیح الهى است. «سبّح للّه... یسبّح له...» آیه اول آن سخن از عزّت و حکمت است و آیه آخر آن با عزیز حکیم پایان یافت.
پیامها:
1- خداوند، آفرینندهاى است که در آفرینش مخلوقاتش، از کسى یا جایى الگوبردارى نکرده است، بلکه خود، صورت بخش پدیدههاست. «الخالق البارىء المصوّر»
2- کسى که تمام کمالات را داراست، سزاوار تسبیح همه هستى است. «له الاسماء الحسنى یسبّح له...»
3- تسبیح موجودات، نشانه نوعى علم و شعور در هستى است. «یسبّح له ما فى السّموات و الارض»
4- تسبیح موجودات، تذکّرى به انسانهایى است که اهل تسبیح نیستند. «یسبّح له ما فى السّموات و الارض»
5 - قدرت خداوند همراه با حکمت است نه ستم و تجاوز. «هو العزیز الحکیم»
آیه 7:
نکته ها:
«دولة» به معناى گردش و دست به دست کردن اموال است.
در قرآن، چهار مرتبه به لزوم پشتیبانى اقتصادى از اهل بیت پیامبرعلیهم السلام اشاره و به پرداخت بخشى از خمس، فیىء و دیگر درآمدها به آنان تأکید شده است: «و لذى القربى»(12)، «و لذى القربى»(13)، «و آت ذا القربى حقّه»(14) و «فآت ذا القربى حقّه»(15)
در آیه چهارم این سوره براى کسانى که با پیامبر مخالفت مىکنند، عبارتِ «شدید العقاب» آمده بود و در این آیه نیز براى افرادى که ممکن است به تقسیم فیئ توسط پیامبر ایراد بگیرند، عبارتِ «شدید العقاب» آمده است.
در این آیه، ابتدا حکم آمده، «فللّه و للرسول و لذى...» سپس دلیل حکم، «کى لایکون دولة...» و در پایان، توجه به احکام حکومتى پیامبر مطرح شده است.
خداوند براى «ذى القربى» هم مقام معنوى را سفارش کرده «قل لاأسئلکم علیه أجراً الا المودّة فى القربى»(16) و هم پشتوانه اقتصادى را. «ما افاء اللّه... لذى القربى»
گرچه براى تقسیم فیئدر این آیه شش مورد بیان شده، ولى لازم نیست در تمام موارد به طور یکسان تقسیم شود.(17)
فیئ، به شخص رسول خداصلى الله علیه وآله اختصاص ندارد، بلکه براى موقعیّت و مقام و جایگاه اوست و لذا بعد از پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله در اختیار جانشینان بر حق او یعنى اهل بیتعلیهم السلام است و در زمان غیبت، در اختیار فقهاى عادلِ بى هوى و هوس.
هر کجا با تلاش رزمندگان به غنایم رسیدیم، تنها خمس آن میان شش گروه تقسیم مىشود، چنانکه در آیه 41 سوره انفال آمده است، ولى هر کجا بدون زحمت چیزى بدست آید، تمامش میان آن شش گروه تقسیم مىشود.
پیامها:
1- قوانین قرآن، کلى است، نه مخصوص به شأن و زمان نزول. (قانون فیئ مربوط به تمام مواردى است که کفّار آن را رها کرده و رفتهاند و مخصوص یهود بنىنضیر نیست. کلمه «ما» و «قرى» نشان عمومیّت است.) «ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى»
2- اموالِ کفّار فرارى، در اختیار رهبر دینى است. «ما افاء اللّه على رسوله»
3- نظام اسلامى به پشتوانه اقتصادى نیاز دارد که یکى از آنان فیئ و اموالى است که بدون جنگ، به خاطر فرار یا متارکه کفّار نصیب مسلمانان مىشود. «ما افاء اللّه على رسوله...»
4- رعایت ادب و شئون، در سخن لازم است. (ابتدا نام خدا، سپس رسول خدا و سپس دیگران). «للّه و للرسول...»
5 - سهم خداوند، زیر نظر پیامبر در راه رضاى خدا مصرف مىشود. «فللّه...»
6- فقرزدایى، جزء برنامههاى اصلى اسلام است. «و المساکین»
7- اگر گردش ثروت در دست اغنیاى مسلمانان ممنوع است، پس در دست کفّار قطعاً مورد نهى است. «کى لایکون دولة بین الاغنیاء...»
8 - برنامهریزان اقتصادى در نظام اسلامى باید به تعدیل ثروت وعدم تمرکز آن در دست یک گروه خاص توجه داشته باشند. «کى لایکون دولة بین الاغنیاء...»
9- اطاعت از فرامین پیامبر واجب است، زیرا پیامبر معصوم است، وگرنه به طور مطلق و بى چون و چرا دستوراتش واجب الاطاعه نبود. «ما آتاکم الرسول فخذوه...»
10- سنت پیامبر، لازم الاجرا است. «ما آتاکم الرسول فخذوه»
11- لازم نیست تمام دستورات در قرآن آمده باشد، بلکه هر امر و نهى که در سخنان پیامبر آمده باشد باید اطاعت شود. «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
12- در انجام فرمان پیامبر، سرعت به خرج دهیم. «فخذوه... فانتهوا» (حرف فاء براى سرعت است).
13- در مسائل مالى و تقسیم آن لغزشگاهى است که باید با تقوا از آن گذشت. «ما افاء اللّه... و اتقوا اللّه»
14- اطاعت بى چون و چرا از پیامبر، نمودى از تقوا است. «ما أتاکم الرسول فخذوه... و اتقوا اللّه»
15- بى تقوایى، کیفرى شدید دارد. «و اتقوا اللّه انّ اللّه شدید العقاب»
16- یاد کیفر سخت، سبب تقوا است. «و اتقوا اللّه... شدید العقاب»
آیه 8:
نکته ها:
این آیه به منزله شرح و تفسیرى است براى مصارف شش گانه فیئکه از میان «مساکین» و «ابن السبیل» به سراغ آن گروه از فقرایى روید که امتیازاتى همچون هجرت در راه خدا و یارى رسول خدا را داشته باشند.
از میان فقرا، مهاجران تبعید شدهاى که خالصانه حامى دین هستند، اولویّت دارند.
پیامها:
1- گرچه افراد نیازمند، نظرى به اموال ما ندارند، «یبتغون فضلاً من اللّه» ولى ما باید آنان را بهرهمند سازیم. «للفقراء»
2- علاقه به وطن، یک حق طبیعى و الهى است که قابل پیگیرى است. «اخرجوا من دیارهم»
3- کسانى در ادّعاى دیندارى صادقند که در عین فقر و آوارگى، حامى خدا و رسول باشند. «للفقراء... اخرجوا... ینصرون اللّه... هم الصّادقون»
4- کمالاتى قابل ستایش است که دائمى باشد. «یبتغون... ینصرون» (فعل مضارع نشان استمرار است.)
5 - دنیا همراه با آخرت ارزش دارد. «فضلا... و رضواناً»
6- افراد مخلص، الطاف الهى را فضل او مىدانند، نه حق خود. «فضلاً من اللّه»
7- صداقت با عملکرد روشن مىشود نه با شعار. «ینصرون... الصّادقون»
آیه 9:
نکته ها:
«تبوّؤ» از «بواء» به معناى نزول و جاى گرفتن در مکان است.(18) «خصاصة»، به فقرى که سبب شکاف زندگى شود گفته مىشود و «یوق» از «وقایه» به معنى حفاظت و کنترل است، «شُحّ» به معناى بخل همراه با حرص است.(19)
در کنار بهرهمند کردن مهاجران از فیئ، خداوند به ستایش انصار و مردم مدینه مىپردازد که آنان، هم خانههایشان را براى مهاجران آماده کردند و هم ایمانشان را کامل نمودند که تمام دستورات را بدون دغدغه عمل کردند.
در حدیث مىخوانیم: امام جوادعلیه السلام از اول شب تا صبح فقط یک دعا مىکرد: «الّلهم قنى شُحّ نفسى» خدایا! مرا از بخل نفسانىام حفظ کن. راوى مىگوید: به امام گفتم: جانم فدایت! من جز این یک دعا از شما نشنیدم! امام فرمود: «فاىّ شىء اشد من الشّحّ» چه چیزى خطرناکتر از بخل است.
در حدیث دیگرى مىخوانیم: «لایجتمع الشحّ و الایمان فى قلب رجل مسلم»(20)، بخل و ایمان در دل یک مسلمان جا نمىگیرد.
ایثار، یک کمال است امّا نباید موجب خروج از حدّ اعتدال شود، چنانکه قرآن در آیه 67 سوره فرقان، در وصف عباد الرّحمن مىفرماید: «و الّذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواماً»، آنان در انفاق، نه زیادهروى مىکنند و نه کوتاهى، بلکه راهى میانه را در پیش مىگیرند.
این موضوع، در روایتى از امام صادقعلیه السلام نیز مورد تأکید قرار گرفته است.(21)
18) تفسیر مراغى.
19) مفردات راغب.
20) تفسیر مجمع البیان.
21) تفسیر نورالثقلین.
پیامها:
1- بستر سازى براى ارائه خدمات به دیگران یک ارزش است. «تبوّؤ الدار»
2- هم ظاهر آراسته لازم است و هم باطن. «تبوّؤ الدار و الایمان»
3- محبّت به اهل ایمان مرز و بوم ندارد. «یحبّون من هاجَرَ الیهم»
4- از ایثار و روحیات خوب دیگران نام ببرید. «یحبّون... یؤثرون»
5 - دوستى پایدار آن است که به خاطر کمالات، افراد را دوست بداریم، نه به خاطر نام و قبیله و چشمداشت. «یحبّون من هاجر»
6- تظاهر به کمال ارزش ندارد، کمال آن است که در عمق جان باشد. «لایجدون فى صدورهم حاجة»
7- در ستایش از گروهى، نباید از گروه دیگر غافل شد تا ایجاد حساسیّت شود. در آیه قبل از مهاجرین ستایش شد و این آیه از انصار ستایش مىکند. «یحبون من هاجر الیهم»
8 - مهمتر از مهماندوستى، مهاجر دوستى است، زیرا مهمان چند روزى بیشتر نیست، ولى مهاجر مدّتهانزد انسان مىماند. «یحبون من هاجر الیهم»
9- در تجلیل، سلسله مراتب و سوابق حفظ شود. اول مهاجران(آیه قبل) بعد انصار(این آیه) و در آیه بعد از تابعین ستایش شده است.
10- خداوند از افرادى که حسد ندارند ستایش مىکند. (معمولاً حسادتها به هنگام تقسیم مال جلوه مىکند. با اینکه پیامبر، فیئ را تنها به مهاجران داد ولى انصار چشمداشتى نداشتند.) «لایجدون... حاجة مما اوتوا»
11- طبع بلند و دید وسیع، مورد ستایش قرآن است. «لایجدون فى صدورهم حاجة»
12- اظهار دوستى کافى نیست، دوستىِ عملى لازم است. «یحبّون... یؤثرون»
13- بخشش با وجود نیاز مهمتر است. «یؤثرون... و لو کان بهم خصاصة»
14- رستن از بخل، مایه رستگارى است. «مَن یوق شحّ نفسه... هم المفلحون»
15- بخل با نفس عجین است. اگر کسى از بخل دور شود نه تنها از مال بلکه از جان نیز مىتواند بگذرد. «یوق شحّ نفسه»
16- بخیل، رستگار نمىشود. «مَن یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون»
17- نجات از بخل، با کمک و امداد الهى ممکن است. کلمه «یوقَ» مجهول آمده، زیرا بازدارنده خداوند است.
18- بسیارى از کمالات، مربوط به نجات از بخل است. جمله «یوق شح نفسه» به عنوان کلید، در آخر آیه آمده است.
آیه 10:
نکته ها:
در آیات قبل، از مهاجرین و انصار ستایش شد و در این آیه سخن از تابعین است که تمام مسلمانان پس از پیامبر را مىتواند شامل شود.
در آیات 8 تا 10 به عوامل وحدت اشاره شده است:
1. محبّت. «یحبّون من هاجر الیهم»
2. ایثار. «و یؤثرون على انفسهم»
3. دعا. «ربّنا اغفر لنا... ربّنا»
4. خدمت. «تبَوّءُو الدار»
5. دورى از حرص و حسد. «لایجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا...»
6. دورى از بخل. «یوق شحّ نفسه»
7. اخوّت. «اغفر لنا و لاخواننا»
8. سعه صدر و نداشتن کینه. «لاتجعل فى قلوبنا غلاّ للذین آمنوا»
مغفرت و استغفار
بیش از دویست بار موضوع مغفرت و واژههاى آن در قرآن مطرح شده است. هم خودمان باید استغفار کنیم و هم از اولیاى خدا بخواهیم که براى ما استغفار کنند. «یا ابانا استغفر لنا»(22) حتى فرشتگان براى مؤمنان استغفار مىکنند. «و یستغفرون للذین آمنوا»(23)
البتّه استغفار براى مشرکان و منافقان اثرى ندارد. «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر اللّه لهم»(24)، «ما کان للنبىّ و الّذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین»(25)
امّا عوامل مغفرت الهى عبارتند از:
1. اطاعت از رهبر آسمانى. «فاتّبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم»(26)
2. تقوا. «ان تتقوا اللّه... یغفر لکم»(27)
3. عفو و گذشت از مردم. «و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر اللّه لکم»(28)
4. کلام مستدل و محکم. «قولوا قولا سدیداً... یغفر لکم»(29)
5. قرض الحسنه. «ان تقرضوا اللّه... یغفر لکم»(30)
6. توبه و استغفار. «و من یعمل سوءً أو یظلم نفسه ثمّ یستغفر اللّه یجد اللّه غفوراً رحیما»(31)
22) یوسف، 97.
23) غافر، 7.
24) منافقون، 6.
25) توبه، 113.
26) آل عمران، 31.
27) انفال، 29.
28) نور، 22.
29) احزاب، 70 - 71.
30) تغابن، 17.
31) نساء، 110.
پیامها:
1- مکتب کامل مکتبى است که براى پیروان آینده خود نیز طرح کمال و رشد داشته باشد. «و الّذین جاءوا من بعدهم»
2- براى جلوگیرى از سوء تفاهم، ابتدا از لغزشهاى خود استغفار کنیم و سپس لغزشهاى دیگران. «اغفر لنا و لاخواننا»
3- مؤمن، مصونیت از گناه ندارد، ولى هرگاه گناهى مرتکب شد، بلافاصله استغفار مىکند. «اغفر لنا و لاخواننا»
4- دعاى خیر براى گذشتگان، وظیفه آیندگان است. «و الّذین جاؤوا من بعدهم یقولون ربّنا اغفر... الّذین سبقونا بالایمان»
5 - تمام مسلمانان با هم برادرند و براى یکدیگر دعا مىکنند. «اغفر لنا و لاخواننا الّذین سبقونا بالایمان»
6- سابقه در ایمان، یک ارزش است. «سبقونا بالایمان»
7- برادرى واقعى، در پرتو ایمان است. «اخواننا الّذین سبقونا بالایمان»
8 - در اخوت و برادرى دینى، زمان و مکان و نژاد مطرح نیست. «اخواننا الّذین سبقونا بالایمان»
9- با دعاى خیر، کینهها را از دل دور کنیم. «ربّنا اغفر... لاخواننا... لاتجعل غلاً للذین آمنوا»
10- مؤمن، بدخواه دیگران نیست. «لاتجعل فى قلوبنا غلاً للذین آمنوا»
11- خودسازى بدون استمداد از خداوند نمىشود. «ربّنا... لاتجعل فى قلوبنا غلاً»
12- در اصلاحات باید به سراغ ریشهها رفت. ریشه بسیارى از گناهان، کینه و حسادت ودشمنى است که باید ریشهکن شود. «لاتجعل فى قلوبنا غلاً»
13- توجه به ربوبیت و رأفت و رحمت خداوند، از آداب و پشتوانه اجابت دعاهاست. «ربّنا اغفر... انّک رؤف رحیم»
12) انفال، 41.
13) حشر، 7.
14) اسراء، 26.
15) روم، 38.
16) شورى، 23.
17) تفسیر احسنالحدیث.
آیه 11:
نکته ها:
بعد از ستایش از مهاجران و انصار و تابعین، این آیات، چهره منافقان و کفّار را که در کنار هم و در برابر آنان ایستادهاند، ترسیم مىکند. آرى یکى به مغفرت و آمرزش دعوت مىکند و یکى به لجاجت و مقاومت بر کفر و بىدینى.
در تفاسیر مىخوانیم: منافقان براى یهودیان پیمان شکنى که مورد قهر پیامبر اسلام قرار گرفته بودند، پیام فرستادند که شما سنگر خود را رها نکنید که ما با شما هستیم.
با توجه به آیه «انما المؤمنون اخوة»(32) که برادرى را تنها مخصوص اهل ایمان مىداند، باید گفت: برادرى منافق با کافر، برادرى صورى و ظاهرى است. «لاخوانهم الّذین کفروا...» در برادرى حقیقى، ایثار و از خود گذشتگى نمایان است، چنانکه انصار نسبت به مهاجران چنین کردند،«و یؤثرون على انفسهم» ولى در برادرى ظاهرى، حتى یارى ظاهرى هم نیست. «لننصرنّکم و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
32) حجرات، 10.
پیامها:
1- رهبر جامعه اسلامى، باید از روابط منافقان داخلى با دشمنان خارجى آگاه باشد. «الم تَرَ»
2- در صدر اسلام، منافقانى بودند که با کفّار روابط مخفیانه و خائنانه داشتند و با وعدههاى خود مایه امید آنان بودند. «الم تَرَ الى الّذین نافقوا...»
3- منافق، برادر کافر است. «نافقوا... لاخوانهم الّذین کفروا»
4- همهى اهل کتاب در برابر مسلمانان نایستادهاند، تنها گروهى در صدد توطئه و دشمنى هستند. «الّذین کفروا من اهل الکتاب»
5 - منافق دروغگو براى اینکه دیگران را به باور بکشاند، سخن خود را قاطعانه مطرح مىکند. «لنخرجنّ معکم... لننصرنّکم»
6- منافق، در مسائل سیاسى و اجتماعى، تابع و مطیع رهبرى اسلامى نیست. «لا نطیع فیکم احداً ابداً»
7- منافقان، حتى به دوستان خود نیز دروغ مىگویند. «و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
آیه 12:
پیامها:
1- و آگاهى از شکست کفّار و پاى بند نبودن منافقان به تعهّدات خود، سبب تقویت روحیه مسلمانان است. «لایخرجون معهم... لاینصرونهم»
2- از تبلیغات پر طمطراقِ منافقان نهراسید که آنان، مرد عمل نیستند و خیلى زود میدان را خالى مىکنند. «لایخرجون... لاینصرون... لیولّن الادبار»
3- پیمانشکنى منافقان به حدى است که نسبت به کافران هم پیمان خود نیز وفادار نیستند. «لایخرجون... لاینصرون»
4- عاقبت نفاق، خوارى و تنهایى است. «لاینصرون»
آیه 13:
نکته ها:
«رهبة» به معناى ترس و وحشت درونى و عمیق است که آثار آن در عمل ظاهر مىشود.
این آیه به منزله دلیل آیه قبل است که منافقان، حاضر به جنگ نیستند و اگر به جبهه آیند، فرار مىکنند، زیرا آنان ایمان ندارند و قدرت الهى را نمىشناسند ولى برق شمشیر را مىبینند و از شما بیش از خدا مىترسند.
پیامها:
1- مؤمن داراى اُبهت و هیبت است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم»
2- ترس از مردم به جاى ترس از خدا، نشانه روشن نفاق است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه»
3- منافقان نمىدانند و نمىفهمند که رمز عزّت و قدرت مسلمانان، اراده و لطف خداوند است. «لایفقهون»
4- هراس از مردم و نترسیدن از خداوند، به خاطر سطحىنگرى و سبکسرى است. «لانتم اشدّ رهبة... لایفقهون»
آیه 14:
نکته ها:
«قُرى» جمع «قریة» به محل اجتماع مردم گفته مىشود، شهر باشد یا روستا. «محصنة» از «حِصن» به معناى قلعه است. «قرىً محصنة» یعنى مناطقى که از طریق دیوار یا خندق و یا برج حفاظت مىشود.
ارزش و نقش و برکات وحدت و اتّحاد، با کمى اندیشه و تعقل بر همه روشن مىشود، لذا پایان آیه فرمود: «قوم لایعقلون» ولى پى بردن به اینکه تمام قدرت از آنِ خداست و ما نباید از انسانها بیش از خدا بترسیم، به یک معرفت و توحید ناب و عمیق نیاز دارد و لذا آیه قبل با «قوم لایفقهون» پایان یافت
پیامها:
1- ارزیابى روحیات دشمن و هم پیمانان آنان و شیوه جنگى دشمن لازم است. «لایقاتلونکم جمیعاً الا... تحسبهم جمیعاً و...»
2- مراقب باشید که منافقان، مناطقى محفوظ و مصون از دسترس شما براى خود درست نکنند که در این صورت، خطر آنان جدى مىشود. «لایقاتلونکم... الا فى قرى محصّنة»
3- اتحادهاى صورى که بدون ایمان و گرایش باطنى باشد، ارزشى ندارد. «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّى»
4- امکانات و تجهیزات مادى و فیزیکى، عامل امنیّت نیست. در میان کفّار با آن همه تجهیزات درگیرى و ناامنى وجود دارد. «قرىً محصنة... بأسهم بینهم شدید»
5 - تحقیر و تضعیف منافقان و دشمن لازم است. «قوم لایفقهون... قوم لایعقلون»
6- اختلافات در جنگ، نشانه بىعقلى است. «لایقاتلونکم جمیعاً... قلوبهم شتى... لایعقلون»
آیه 15:
نکته ها:
«وبال» به معنى عواقب سوء یک امر است.
مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمىشود ولى یهودیان بنىنضیر، فریب وعدههاى منافقان را خوردند و فکر نکردند که این منافقان، چندى قبل همین وعدهها را به یهودیان بنىقینقاع دادند و وفا نکردند.
پیامها:
1- در شناخت افراد و گروهها، به سابقه آنها مراجعه کنید. «کمثل الّذین من قبلهم»
2- رهبر جامعه، باید از تاریخ اقوام و گروهها آگاه باشد. «کمثل الّذین من قبلهم»
3- در تبلیغ و تربیت، از نمونههایى استفاده کنید که آشنایى مردم با آن آسانتر باشد. «قریباً»
4- تلخىهاى مادى، پرتوى از کیفر کفّار است. «ذاقوا وبال أمرهم»
5 - تاریخ داراى قانون و سنتهاى ثابت است. کفّار اگر راهى را رفتند، مزه تلخ آن را چشیدند، شما هم اگر آن را بروید، خواهید چشید. «ذاقوا وبال أمرهم»
6- تلخىها و شیرینىها، نتیجه عملکرد خود ماست. «وبال امرهم»
7- همکارى با منافقان، هم در دنیا عذاب دارد و هم در آخرت. «ذاقوا وبال أمرهم و لهم عذاب الیم»
آیه 16:
ترجمه:
(فریب اهل کتاب از منافقان،) مثل (اغفال) شیطان است آنگاه که به انسان گفت: کافر شو، پس چون کفر ورزید، گفت: من از تو تبرّى مىجویم، من ازخداوندى که پروردگار جهانیان است مىترسم.
آیه 17:
نکته ها:
این آیه در ادامه آیه قبل، منافقان را به شیطان تشبیه کرده است که همواره به مردم وعده مىدهد، ولى وعدههایش جز فریب نیست. چه بسیارند افراد و حکومتهاى شیطان صفت که وعدههایى به وابستگان خود مىدهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مىکنند.
ابن عباس در ذیل این آیات، این ماجرا را نقل مىکند:
در بنىاسرائیل، عابدى بود به نام برصیصا که سالها عبادت مىکرد و مشهور شد و مردم بیماران خود را براى شفا و درمان نزد او مىآوردند. تا این که روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شیطان او را وسوسه کرد و او به آن زن تجاوز کرد. سپس او را کشت و در بیابان دفن کرد. برادران زن فهمیدند و مسئله شایع شد و عابد از موقعیّت خود سرنگون گشت. حاکم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار کرد و حکم صادر شد که به دار آویخته شود. در این هنگام شیطان نزد او مجسّم شد که وسوسه من تو را به این روز انداخت، اگر به من سجده کنى تو را آزاد مىسازم. عابد گفت: توان سجده ندارم، شیطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده کن، او چنین کرد و به کلى دین خود را از دست داد و سرانجام نیز کشته شد.(33)
شیطان، هر کس را به گونهاى گمراه و از راه به دور مىکند:
عابد بنىاسرائیل از راه عبادتش به گناه گرفتار مىشود.
قارون به علم و مدیریّتش مغرور مىشود. «على علم عندى»(34)
بلعمباعورا با داشتن اسم اعظم به سراغ هوسهاى خود مىرود. «آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»(35)
سامرى به علم و هنر خود مغرور مىشود. «بصرت بما لم یبصروا»(36)
یکى به مال و ثروتش مغرور مىشود. «فلما آتاهم من فضله بخلوا به»(37)
دیگرى به فرزندان پسر. «و بنین شهودا»(38)
دیگرى به حکومت. «ألیس لى ملک مصر»(39)
و دیگرى به تجهیزات و برج و بارو. «جابوا الصخر بالواد»(40)،«تنحتون من الجبال بیوتا»(41)
شباهتهاى منافقان با شیطان
1. هر دو دشمن انسان هستند: «انّه لکم عدو مبین»(42)، «هم العدو»(43)
2. هر دو مردم را به فحشا و منکر مىخوانند: «یأمرکم بالفحشاء»(44)، «یأمرون بالمنکر»(45)
3. از هر دو باید دور شد: «و لا تتّبعوا خطوات الشیطان»(46)، «فاحذروهم»(47)
4. هر دو چند چهره و ظاهر فریبند: «کمثل الشّیطان اذ قال للانسان اکفر... قال انّى برى منک»، «و اذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انّا معکم»(48)
5. هر دو با شعار خیرخواهى، اغفال مىکنند: «هل ادلّک عى شجرة الخلد»(49)، «قالوا انّما نحن مصلحون»(50)
6. جایگاه هردو دوزخ است: «انّهما فى النّار»(51)،«انّ المنافقین فى الدرک الاسفل من النّار»(52)
33) تفاسیر مجمعالبیان، قرطبى و روح البیان.
34) قصص، 78.
35) اعراف، 175.
36) طه، 96.
37) توبه، 76.
38) مدّثر، 13.
39) زخرف، 51.
40) فجر، 9.
41) شعراء، 149.
42) یس، 60.
43) منافقون، 4.
44) بقره، 268.
45) توبه، 67.
46) بقره، 208.
47) منافقون، 4.
48) بقره، 14.
49) طه، 120.
50) بقره، 11.
51) حشر، 17.
52) نساء، 145.
پیامها:
1- براى اثبات مطلب یا نفوذ بیشتر در مخاطب، مىتوان از چند نمونه و تجربه استفاده کرد. «کمثل الّذین من قبلهم... کمثل الشّیطان»
2- وسوسهها و تحریکات منافقان، نمونهاى از وسوسههاى شیطان است. «کمثل الّذین... کمثل الشّیطان»
3- شیطان، فقط دعوت به انحراف مىکند، این انسان است که با اختیار خود، انحراف را مىپذیرد. «اکفر... فلما کَفَر»
4- شیطان، رفیق نیمه راه است. «اکفر فلما کفر قال انى برىءٌ»
5 - کار انسان بىدین به جایى مىرسد که شیطان هم از او برائت مىجوید. «انّى برىءٌ منک»
6- شیطان و منافقان، خوف از خدا را توجیهى براى خلف وعده و یارى نکردن خود قرار مىدهند. «انّى اخاف اللّه» سرانجام نفاق و کفر، آتش جاودان است