سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تفسیر آیات 11الی 17 - پژوهش در تفسیر

آیا به وضع کسانی که نفاق ورزیدند نیندیشیدی که به برادران خود ، یعنی به آنهایی که از اهل کتاب کافر شدند ، می‏گویند : اگر مسلمانان شما را از دیارتان بیرون کنند ما نیز مطمئنا با شما بیرون خواهیم شد و در باره شما احدی را ابدا اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگ کنند بطور یقین و حتما یاریتان خواهیم نمود و خدا شهادت می‏دهد به اینکه ایشان دروغگویند ( 11 ) .
و مسلما اگر بنی النضیر از دیارشان بیرون شوند این منافقین با آنان بیرون نخواهند رفت و اگر با ایشان بجنگند یاریشان نخواهند نمود و بر فرض هم که یاریشان کنند در وسط کارزار فرار خواهند کرد و آن وقت خودشان هم یاری نخواهند شد ( 12 ) .
شما مسلمانان در نظر آنان ترسناکترید از خدا و این بدان جهت است که ایشان مردمی نفهمند ( 13).
اینها دسته جمعی با شما نمی‏جنگند مگر در داخل قریه‏های محکم و یا از پس دیوارها . شجاعتشان بین خودشان شدید است تو آنان را متحد می‏بینی ولی دلهایشان پراکنده است و این بدان جهت است که مردمی بی‏تعقل‏اند ( 14) .
وضع آنان درست مثل کسانی است که قبل از ایشان در همین سالهای نزدیک وبال کار خود را چشیدند و عذابی الیم هم در پی دارند ( 15) .
درست مثل شیطان که به انسان گفت کافر شو و چون کافر شد گفت من از تو بیزارم من از خدا می‏ترسم که رب العالمین است ( 16 ) .
در نتیجه عاقبت آن شیطان و آن انسان کافر این شد که هر دو برای ابد در آتشند و همین است کیفر ستمکاران ( 17) .

بیان آیات

 این آیات به حال منافقین و وعده‏هایی که به مردم بنی النضیر دادند که اگر با مسلمین بجنگید کمکتان می‏کنیم ، و اگر بیرون بروید با شما می‏آییم ، و نیز به خلف وعده‏شان اشاره می‏کند .

أ لم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب ... کلمه اخوان جمع اخوة است ، و کلمه اخوة جمع أخ - برادر است .

و کلمه اخوة - به ضم همزه و ضم خاء - به معنای مشترک بودن دو نفر در انتسابشان به یک پدر است .
این معنای اصلی اخوت است ، ولی بعدها در معنایش توسعه داده ، در افراد مشترک در یک عقیده ، و یا مشترک در صداقت و امثال آن نیز استعمال شده ، البته کلمه اخوة بیشتر در همان معنای اصلی به کار می‏رود .
و به طوری که گفته‏اند : بیشتر مورد استعمال اخوان اشتراک در اعتقاد و امثال آن است .
استفهامی که در ابتدای آیه آمده استفهام تعجبی است . و منظور از جمله الذین نافقوا عبد الله بن ابی و یاران او است .
و مراداز برادران ایشان از اهل کتاب به طوری که سیاق شهادت می‏دهد همان یهودیان بنی النضیر است ، برای اینکه مفاد آیات این است که این کفار از اهل کتاب که برادران منافقین بوده‏اند مردمی بوده‏اند که أمرشان دائر شده بین ماندن و جنگیدن بعد از جنگیدن قومی دیگر ، و یا ترک وطن کردن و رفتن .
و چنین مردمی جز همان مردم بنی النضیر نمی‏توانند باشند ، چون تنها آنها بودند که بعد از بنی قینقاع چنین سرنوشتی پیدا کردند .
لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا أبدا و ان قوتلتم لننصرنکم - این آیه حکایت کلام منافقین است ، و حرفلام در جمله لئن اخرجتم لام قسم است .
و معنایش این است که : ما سوگند می‏خوریم که هرگاه مسلمانان شما را از دیارتان بیرون کنند ما نیز از دیار خود بیرون شده ، همه جا با شما می‏آییم ، نه از شما جدا شویم ، و نه در جدا شدن از شما سخن کسی را گوش دهیم . و اگر مسلمانان به جنگ شما آیند به یاریتان آییم .
و الله یشهد انهم لکاذبون - در این جمله آشکار و صریح می‏فرماید : منافقین به این وعده خود وفا نخواهند کرد .
لئن اخرجوا لا یخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ینصرونهم در جمله قبلی به طور اجمال وعده منافقین را تکذیب می‏کرد .
و در این قسمت از آیه به طور تفصیل آن را تکذیب نموده ، لام سوگند را به منظور تاکید تکرار می‏کند .
و معنایش این است که : سوگند می‏خورم ، که اگر بنی النضیر از دیارشان بیرون شوند ، منافقین با ایشان بیرون نخواهند رفت .
و باز سوگند می‏خورم که اگر به جنگ مبتلا شوند یاریشان نخواهند کرد .
و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لا ینصرون این جمله اشاره است به اینکه : بر فرضی که جنگی واقع شود - که ابدا واقع نمی‏شود و نشد - جنگی با دوام نخواهد بود ، و یاری منافقین سودی به حال یهودیان نخواهد داشت ، بلکه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت ، و بدون اینکه کسی یاریشان کند همه هلاک خواهند شد . 
لانتم اشد رهبة فی صدورهم من الله ... همه ضمیرهای جمع به منافقین برمی‏گردد . و کلمه رهبة به معنای خشیت و ترس است . و این آیه شریفه جمله و لئن نصروهم لیولن الادبار را تعلیل نموده ، بیان می‏کند که چرا در فرض یاری دادن فرار می‏کنند . می‏فرماید : علتش این است که منافقین از شما مسلمانان بیشتر می‏ترسند تا از خدا ، و به همین جهت اگر به جنگ شما آیند در مقابل شما تاب مقاومت نمی‏آورند . این علت را با علتی دیگر تعلیل نموده ، می‏فرماید : علت بیشتر ترسیدنشان این است که مردمی نادان هستند : ذلک بانهم قوم لا یفقهون .
و اشاره با کلمه ذلک به بیشتر ترسیدنشان از مؤمنین است ، و معنایش چنین است : اینکه گفتیم از شما بیشتر می‏ترسند تا از خدا ، علتش این است که مردمی بی‏شعورند ، یعنی آن طور که باید نمی‏فهمند .
و اگر حقیقت امر را می‏فهمیدند ، دستگیرشان می‏شد که زمام امر به دست خداست ، نه به دست غیر خدا ، حال این غیر خدا چه مسلمانان باشند ، و چه دیگران غیر از خدای تعالی کسی قادر بر هیچ عمل خیر یا شر و نافع و ضاری نیست مگر به حول و قوه او .
پس منافقین نباید از کسی جز خدا بترسند .
لا یقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنة او من وراء جدر ... این آیه شریفه هم اثر رهبت منافقین از مسلمین را بیان می‏کند ، و هم اثر بزدلی یهودیان را . می‏فرماید : بنی النضیر و منافقین هر دو طایفه از جنگیدن با شما در فضای باز خودداری می‏کنند ، و جز در قلعه‏های محکم و یا از پس و پشت دیوارها با شما کارزار نمی‏کنند . باسهم بینهم شدید - یعنی شجاعت و دلاوریشان در بین خودشان شدید است ، اما همین که با شما روبرو می‏شوند خدای تعالی رعبی از شما به دلهایشان می‏افکند ، و در نتیجه از شما سخت می‏ترسند .
تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی - تو ای پیامبر ! ایشان را متحد و متشکل می‏بینی ، و می‏پنداری که با هم الفت و اتحاد دارند ، ولی اینطور نیست ، دلهایشان متفرق و پراکنده است ، و همین عامل قوی برای خواری و بیچارگی ایشان است .و علت آن پراکندگی هم این است که مردمی فاقد تعقلند ، چون اگر تعقل می‏داشتند متحد گشته آرای خود را یکی می‏کردند .
کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب الیم کلمه وبال به معنای عاقبت بد است . و کلمه قریبا قائم مقام ظرف است ، و به همین جهت منصوب شده ، یعنی در زمانی نزدیک .و جمله کمثل خبری است که مبتدای آن حذف شده ، تقدیرش مثلهم کمثل ... است .
و معنای آیه این است که : مثل یهودیان بنی النضیر در عهدشکنی ، و در اینکه منافقین وعده دروغی نصرت به آنان دادند ، و سرانجام کارشان به جلای وطن انجامید ، مثل اقوامی است که در این نزدیکی‏ها قبل از ایشان بودند .
و منظور از آن اقوام بنی قینقاع است که تیره دیگری از یهودیان مدینه بودند ، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشکنی کردند ، و رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) از سرزمین مدینه بیرونشان کرد ، و به سرزمین اذرعات فرستاد .
منافقین به آنها هم نیرنگ زدند وعده داده بودند که در باره آنان با رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) صحبت می‏کنند و نمی‏گذارند آن جناب بیرونشان کند .
و بنی قینقاع فریب آنان را خورده سرانجام از مدینه بیرون شدند ، و وبال کار خود را چشیدند ، و در آخرت عذابی الیم دارند .
بعضی از مفسرین گفته‏اند : منظور از جمله الذین من قبلهم کفار مکه است که در جنگ بدر وبال کفر خود را چشیدند .ولی بیان قبلی با سیاق آیه بهتر می‏سازد .
به هر حال مثلی که درآیه شریفه زده شده برای قوم بنی النضیر است ، نه برای منافقین ، چون از سیاق این طور استفاده می‏شود .
کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری‏ء منک ... از ظاهر سیاق برمی‏آید که این مثل بیانگر حال منافقین باشد ، که بنی النضیر را فریب داده ، وعده نصرتشان دادند ، و به آن عمل نکرده ، در هنگام حاجت و سختی تنهایشان گذاشتند .
و باز از ظاهر سیاق استفاده می‏شود که منظور از شیطان ، ابلیس ، و منظور از انسان ، آدم ابو البشر نیست ، بلکه منظور از اولی جنس شیطان ، و از دومی جنس آدمیان است که شیطان هر انسانی او را به سوی کفر دعوت نموده و برای اینکه دعوتش را بپذیرد متاعهای زندگی دنیا را در نظرش زینت داده ، و روگردانی از حق را با وعده‏های دروغی و آرزوهای بیجا در نظر وی جلوه می‏دهد ، و او را گرفتار کفر می‏سازد ، به طوری که در طول عمر از کفر خود خرسندی هم می‏کند تا آنکه نشانه‏های مردن یکی پس از دیگری برسند ، آن وقت به تدریج می‏فهمد آرزوهایی که شیطانش در دلش افکنده سرابی بیش نبوده و یک عمر فریب آن سراب را خورده ، و با خیال بازی می‏کرده ، آن وقت همان شیطان خود را کنار کشیده ، می‏گوید : من از تو و رفتار تو بیزارم ، و نه تنها به وعده‏هایش عمل نمی‏کند ، بلکه این سوز را هم به او می‏گذارد که انی بری‏ء منک انی اخاف الله رب العالمین . و کوتاه سخن آنکه : مثل منافقین در اینکه مردم بنی النضیر را به مخالفت با رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) واداشته ، و وعده نصرتشان دادند ، و سپس بی‏وفایی کرده ، وعده خود را خلف نمودند ، نظیر مثل شیطان است در اینکه انسان را به سوی کفر می‏خواند ، و با وعده‏های دروغی‏اش فریبش داده ، به کفر وادارش می‏کند .

و در آخر از او بیزاری جسته ، بعد از یک عمر کفر ورزیدن ، در روزی که بسیار به کمک نیازمند است تنهایش می‏گذارد . بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از آوردن این مثل ، اشاره به داستان برصیصای عابد است که شیطان زنای با زنی را در نظرش جلوه داد ، و در آخرش به کفرش هم کشانید که داستانش در بحث روایتی آینده - ان شاء الله تعالی - خواهد آمد .
بعضی دیگر گفته‏اند : منظور از این مثل که فرمود کمثل الذین من قبلهم قریبا بیان حال کفار مکه در روز جنگ بدر است که نقل این قول در سابق هم گذشت . و مراد از کلمه انسان در این مثل ابو جهل است . و منظور از اینکه فرموده شیطان به اوگفت کفر بورز همان داستانی است که خدای تعالی در این خصوص نقل نموده است : و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما تراءت الفئتان نکص علی عقبیه و قال انی بری‏ء منکم انی اری ما لا ترون انی اخاف الله و الله شدید العقاب .
بنا بر این احتمال ، گفتار شیطان که گفت انی اخاف الله رب العالمین کلامی جدی بوده است ، چون می‏ترسیده همان فرشتگانی که در بدر نازل شده بودند تا مؤمنین را یاری کنند ، او را عذاب کنند . و اما بنا بر دو وجه قبلی ، گفتار مذکور جدی نبوده ، بلکه نوعی استهزاء و خوار داشتن بوده است .
فکان عاقبتهما انهما فی النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین از ظاهر آیه برمی‏آید که ضمیرهای تثنیه به شیطان و انسان برمی‏گردد که نامشان در ضمن مثل گذشته آمده بود . در نتیجه در این آیه عاقبت شیطان در فریبکاری‏اش و عاقبت انسان در فریب خوردن و گمراه شدنش بیان شده ، و در آن اشاره شده که این عاقبت هم عاقبت منافقین است در وعده‏های دروغین که به بنی النضیر دادند ، و هم عاقبت بنی النضیر است در فریب خوردنشان از وعده‏های دروغی منافقین ، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) . و معنای آیه روشن است .

بحث روایتی
در الدر المنثور است که ابن اسحاق ، ابن منذر ، و ابو نعیم - در کتاب دلائل - از ابن عباس روایت کرده‏اند که گروهی از قبیله بنی عوف بن حارث - که عبد الله بن ابی بن سلول ، و ودیعة بن مالک ، و سوید ، و داعس از ایشان بودند - شخصی را نزد بنی النضیر فرستادند که قلعه‏های خود را خالی نکنید ، و ایستادگی کنید و ما به آسانی شما را تسلیم دشمن نمی‏کنیم ، و اگر کارتان به جنگ بیانجامد با دشمن شما می‏جنگیم ، و اگر به جلای وطن بکشد ، با شما می‏آییم ، و ما نیز جلای وطن می‏کنیم . بنی النضیر به امید یاری آنان تن به جنگ دادند ، ولی منافقین یاریشان نکردند ، برای اینکه خدا ترس از مسلمانان را در دلهایشان بیفکند .
به ناچار بنی النضیر از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) خواهش کردند به ریختن خون ایشان نپردازد ، و به جلای وطن ایشان رضایت دهد ، و قبول کردند که بیش از بار یک شتر از اموال خود نبرند ، و هر چه حلقه ( گویا منظور طلا آلات باشد ) دارند نیز با خود نبرند .
رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) هم این تقاضا را پذیرفت . و بنی النضیر ( برای اینکه خانه‏هایشان سالم به دست مسلمین نیفتد ) آنها را خراب کردند ، و آن را ( گویا منظور اثاث است ) بر پشت شتر خود نهاده روانه خیبر شدند ، و بعضی هم به شام رفتند .
مؤلف : این روایت با تعدادی از روایات که می‏گفت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در آغاز شرط کرد که بیش از بار یک شتر نبرند ، منافات دارد ، چون در آن روایات آمده که بنی النضیر اول این پیشنهاد را نپذیرفتند ، و در آخر وقتی از روی ناچاری پذیرفتند ، رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) قبول نکرد ، و فرمود : اجازه ندارید به غیر از زن و بچه خود چیزی ببرید . و آنها ناگزیر شدند دست خالی بیرون شوند ، و رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) به هر سه نفر از آنان یک شتر و یک مشک آب داد . و نیز در همان کتابست که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در تفسیر آیه شریفه ا لم تر الی الذین نافقوا گفته است : اینها عبارت بودند از عبد الله بن ابی بن سلول ، رفاعة بن تابوت ، عبد الله بن نبتل ، اوس بن قیظی ، و برادرانشان از بنی النضیر .
مؤلف : منظور روایت این نیست که تنها این نامبردگان ، در این توطئه دست داشته‏اند ، پس با روایت قبلی که افراد دیگری را نام می‏برد منافات ندارد . و باز در الدر المنثور است که ابن ابی الدنیا - در کتاب مکائد الشیطان - و ابن مردویه ، و بیهقی در - کتاب شعب الایمان - از عبید بن رفاعة دارمی - و او سند را می‏رساند به رسول خدا - که راوی گفت ، رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : در بنی اسرائیل راهبی بود . شیطان ، دختری را بیمار کرد ، و به دل خانواده‏اش انداخت که دوای درد دخترتان نزد فلان راهب است . دختر را نزد راهب بردند ، او از نگهداری دختر امتناع می‏کرد ، و ایشان اصرار می‏کردند تا سرانجام قبول کرد ، و دختر نزد راهب بماند . روزی شیطان راهب را وسوسه کرد ، و کام‏گیری از او را در نظر وی زینت داد ، و همچنان او را وسوسه کرد تا آنکه دختر را حامله کرد ، بعد از آنکه دختر حامله شد ، شیطان به دلش انداخت که هم اکنون رسوا خواهی شد او را بکش ، و اگر خانواده‏اش آمدند که دختر ما چه شد بگو دخترتان مرد . راهب دختر را کشت ، و دفن کرد . از سوی دیگر شیطان نزد خانواده دختر رفت ، و گفت : راهب دخترتان را حامله کرد و سپس او را کشت ، خانواده دختر نزد راهب آمدند که دختر ما چه شد ؟ گفت دخترتان مرد ، خانواده دختر، راهب را دستگیر کردند . شیطان به سوی او برگشت ، و گفت : من بودم که جنایت تو را به خانواده دختر گزارش دادم ، و من بودم که تو را به این گرفتاری دچار ساختم ، حال اگر هر چه گفتم اطاعت کنی نجات می‏یابی ، راهب قبول کرد . گفت : باید دو نوبت برایم سجده کنی . راهب دو بار برای شیطان سجده کرد . و آیه شریفه کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر ... اشاره به این داستان دارد .

مؤلف : این قصه معروف است ، و به طور مختصر و یا مفصل در روایات بسیاری آمده است .

 



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 9:15 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8


کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباًذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ‏(15) کَمَثَلِ الشیْطنِ إِذْ قَالَ لِلانسنِ اکفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنى بَرِى‏ءٌ مِّنک إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِینَ‏(16) فَکانَ عَقِبَتهُمَا أَنهُمَا فى النَّارِ خَلِدَیْنِ فِیهَاوَ ذَلِک جَزؤُا الظلِمِینَ‏(17) یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍوَ اتَّقُوا اللَّهَإِنَّ اللَّهَ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ‏(18) وَ لا تَکُونُوا کالَّذِینَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسهُمْأُولَئک هُمُ الْفَسِقُونَ‏(19) لا یَستَوِى أَصحَب النَّارِ وَ أَصحَب الْجَنَّةِأَصحَب الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ‏(20)

 

ترجمه:

 15 -کار این گروه از یهود همانند کسانى است که کمى قبل از آنها بودند ، طعم تلخ کار خود را چشیدند و براى آنها عذاب دردناک است.

16 -کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت کافر شو ( تا مشکلات تو را حل کنم ! ) اما هنگامى که کافر شد گفت : من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم!

17 -سرانجام کار آنها این شد که هر دو در آتش دوزخند ، جاودانه در آن مى‏مانند ، و این است کیفر ستمکاران ! 

18 -اى کسانى که ایمان آورده‏اید ! از مخالفت خدا بپرهیزید ، و هر انسانى باید بنگرد تا چه چیز را براى فردایش از پیش فرستاده ، و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.

19 -و همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد نباشید ، و آنها فاسق و گنهکارند.

20 -هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند ، اصحاب بهشت رستگار و پیروزند.

تفسیر : با طناب پوسیدهشیطان به چاه نروید!
این آیات همچنان ادامه بحث پیرامون داستان یهود بنى نضیر و منافقان است و با دو تشبیه جالب ، موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص مى‏سازد : نخست مى‏فرماید : داستان یهود بنى نضیر همچون کسانى است که در گذشته نزدیک پیش از آنها بودند همانها که در این دنیا نتیجه تلخ کار خود را چشیدند و در قیامت عذاب دردناک دارند ( کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب الیم).

اما این گروه چه کسانى بودند که سرگذشت عبرت‏انگیزى قبل از ماجراى بنى نضیر داشتند بطورى که فاصله زیادى میان این دو حادثه نبود ؟
جمعى آنها را همان مشرکان مکه مى‏دانند که در غزوه بدر ، طعم تلخ شکست را با تمام وجودشان چشیدند ، و ضربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد ، زیرا حادثه بدر فاصله زیادى با ماجراى بنى نضیر نداشت چون ماجراى بنى نضیر - چنانکه قبلا اشاره کردیم - بعد از جنگ احد رخ داد ، و ماجراى بدر قبل از احد به فاصله یکسال واقع شد ، بنابر این در میان این دو حادثه ، فاصله زیادى نبود.

در حالى که بسیارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى یهود بنى قینقاع مى‏دانند که بعد از ماجراى بدر واقع شد ، و منجر به بیرون راندن این گروه از یهود از مدینه گردید ، البته این تفسیر مناسبتر به نظر مى‏رسد ، چرا که تناسب بیشترى با یهود بنى نضیر دارد ، زیرا یهود بنى قینقاع نیز مانند یهود بنى نضیر افرادى ثروتمند و مغرور و در میان خود جنگجو بودند ، و پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مسلمانان را - چنانکه در نکات مشروحا به خواست خدا خواهیم گفت - با نیرو و قدرت خود تهدید مى‏کردند ، ولى سرانجام چیزى جز بدبختى و دربدرى در دنیا و عذاب الیم آخرت عائدشان نشد .

وبال به معنى عاقبت شوم و تلخ است ، و در اصل از وابل به معنى باران سنگین گرفته شده زیرا بارانهاى سنگین معمولا خوفناک است ، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان مى‏باشد ، چرا که غالبا سیلهاى خطرناکى به دنبال دارد .

سپس به تشبیهى در باره منافقان پرداخته ، مى‏گوید : داستان آنها نیز همانند داستان شیطان است که به انسان گفت کافر شو تا مشکلات تو را حل کنم ، اما هنگامى که کافر شد گفت من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم ( کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى‏ء منک انى اخاف الله رب العالمین). 

در اینکه منظور از انسان در این آیه کیست ؟ آیا مطلق انسانهائى است که تحت تاثیر شیطان قرار گرفته ، فریب وعده‏هاى دروغین او را مى‏خورند و راه کفر مى‏پویند ، و سرانجام شیطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بیزارى مى‏جوید ؟ یا منظور انسان خاصى است همانند ابو جهل و پیروان او که در جنگ بدر به وعده‏هاى فریبنده شیطان دلگرم شدند ، و عاقبت طعم تلخ شکست را چشیدند ، چنانکه در آیه 48 سوره انفال مى‏خوانیم : و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم فلما ترائت الفئتان نکص على عقبیه و قال انى برى‏ء منکم انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شدید العقاب : و به یاد آورید هنگامى که شیطان اعمال مشرکان را در نظرشان جلوه داد ، و گفت هیچکس امروز بر شما پیروز نمى‏گردد ، و من همسایه و پناه دهنده شما هستم ، ولى هنگامى که مجاهدان اسلام و فرشتگان حامى آنها را دید به عقب برگشت ، و گفت من از شما بیزارم ، من چیزى را مى‏بینم که شما نمى‏بینید ، من از خدا مى‏ترسم ! ، و خداوند شدید العقاب است ! و یا اینکه منظور از انسان همان برصیصا عابد بنى اسرائیل است که فریب شیطان را خورد و کافر شد ، و در لحظات حساس شیطان از او بیزارى جست و از او جدا شد که شرح آن به خواست خدا خواهد آمد .

ولى تفسیر اول با مفهوم آیه سازگارتر است و تفسیر دوم و سوم مى‏تواند بیان مصداقى از آن مفهوم گسترده باشد ، و به هر حال عذابى را که شیطان از آن اظهار وحشت مى‏کند ظاهرا عذاب دنیا است ، و بنابر این ترس او جدى است نه شوخى و استهزا ، و بسیارند کسانى که از مجازاتهاى نزدیک مى‏ترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا هستند.

آرى چنین است حال منافقان که دوستان خود را با وعده‏هاى دروغین و نیرنگ به وسط معرکه مى‏فرستند ، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى‏کنند چرا که در نفاق وفادارى نیست .

در آیه بعد سرانجام کار این دو گروه : شیطان و اتباعش ، و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته ، مى‏افزاید : سرانجام کار آنها این شد که هر دو در آتش دوزخند ، جاودانه در آن مى‏مانند ، و این است کیفر ظالمان ! ( فکان عاقبتهما انهما فى النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین).  

این یک اصل کلى است که عاقبت همکارى کفر و نفاق ، و شیطان و یارانش ، شکست و ناکامى و عذاب دنیا و آخرت است ، در حالى که همکارى مؤمنان و دوستانشان همکارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پیروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .

در آیه بعد روى سخن را به مؤمنان کرده ، به عنوان یک نتیجه‏گیرى از ماجراى شوم و دردناک بنى نضیر و منافقان و شیطان ، مى‏فرماید : اى کسانى که ایمان آورده‏اید از مخالفت خدا بپرهیزید ، و هر انسانى باید بنگرد تا چه چیز را براى فرداى قیامت از پیش فرستاده است ؟ ( یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد). سپس بار دیگر براى تاکید مى‏افزاید : از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجاممى‏دهید آگاه است ( و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون).

آرى تقوى و ترس از خداوند سبب مى‏شود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد ، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند.

تکرار امر به تقوى ، چنانکه گفتیم ، براى تاکید است ، چرا که انگیزه تمام اعمال صالح و پرهیز از گناه همین تقوى و خدا ترسى است.ولى بعضى احتمال داده‏اند که امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر دوم به کیفیت خلوص آنها ، یا اینکه اولى ناظر به انجام کارهاى خیر است ( به قرینه جمله ما قدمت لغد ) و دومى ناظر به پرهیز از گناهان و معاصى است ، یا اینکه اولى اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى براى آینده ولى در آیات قرینه‏اى بر این تفسیرها وجود ندارد ، و تاکید مناسبتر به نظر مى‏رسد . 
تعبیر به غد ( فردا ) اشاره به قیامت است چرا که با توجه به مقیاس عمر دنیا به سرعت فرا مى‏رسد ، و ذکر آن به صورت نکره براى اهمیت آن است.

تعبیر به نفس ( یکنفر ) ممکن است در اینجا به معنى هر یکنفر بوده باشد ، یعنى هر انسانى باید به فکر فرداى خویش باشد ، و بدون آنکه از دیگران انتظارى داشته باشد که براى او کارى انجام دهند خودش تا در این دنیا استآنچه را مى‏تواند از پیش بفرستد.

این تفسیر نیز در مورد تعبیر فوق گفته شده که اشاره به کم بودن افرادى است که به فکر فرداى قیامتند ، مثل اینکه مى‏گوئیم یکنفر پیدا شود که به فکر نجات خویش باشد ، ولى تفسیر اول مناسبتر به نظر مى‏رسد ، و خطاب یا ایها الذین آمنوا و عمومیت امر به تقوى دلیل بر عمومیت مفهوم آیه است.

آیه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد ، تاکید بر یاد خدا کرده ، چنین مى‏فرماید : همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند ، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد ( و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم ) .

اصولا خمیر مایه تقوى دو چیز است : یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور او در همه جا و همه حال ، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر اینکه در آن ثبت مى‏شود ، و به همین دلیل توجه به این دو اصل ( مبدأ و معاد ) در سر لوحه برنامه‏هاى تربیتى انبیاء و اولیاء قرار داشته ، و تاثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است.

قابل توجه اینکه قرآن در اینجا صریحا مى‏گوید : فراموش کردن خدا سبب خود فراموشى مى‏شود ، دلیل آن نیز روشن است ، زیرا از یکسو فراموشى پروردگار سبب مى‏شود که انسان در لذات مادى و شهوات حیوانى فرو رود ، و هدف آفرینش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتیجه از ذخیره لازم براى فرداى قیامت غافل بماند .

از سوى دیگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک او است که هستى مطلق و علم بى پایان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غیر او است وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش مى‏باشد ، و همین امر سبب مى‏شود که انسان خود را مستقل و غنى و بى نیاز بشمرد، و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانى خویش را فراموش کند.

اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته ، به دست فراموشى مى‏سپرد ، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است ، و چنین انسانى تا سرحد یک حیوان درنده سقوط مى‏کند ، و همتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود ! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است ، و به همین دلیل در پایان آیه مى‏گوید : چنین افراد فراموشکار فاسقند ( اولئک هم الفاسقون ) .

این نکته نیز قابل توجه است که نمى‏گوید خدا را فراموش نکنید ، بلکه مى‏گوید : مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشید ، و این در حقیقت یک مصداق روشن حسى را نشان مى‏دهد که مى‏توانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند.

این آیه ظاهرا نظر به منافقان دارد که در آیات قبل به آنها اشاره شده بود ، یا یهود بنى نضیر ، و یا هر دو.

نظیر همین معنى در آیه 67 توبه در مورد خصوص منافقان آمده است ، آنجا که مى‏فرماید : المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون : مردان و زنان منافق همه از یک گروهند ، آنها امر به منکر ، و نهى از معروف مى‏کنند ، و دستها را از انفاق و بخشش مى‏بندند ، خدا را فراموش کردند ، خدا نیز آنها را ( از رحمتش ) فراموش کرده ، منافقان قطعا فاسقند. با این تفاوت که در آنجا فراموش کردن خدا سبب قطع رحمت او ذکر شده ، و در اینجا سبب خود فراموشى که هر دو به یک نقطه منتهى مى‏شود ( دقت کنید).

در آخرین آیه مورد بحث به مقایسه این دو گروه ( گروه مؤمنان با تقوى ، و متوجه به مبدأ و معاد ، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شده‏اند ) پرداخته ، مى‏گوید : اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند ( لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة). نه در این دنیا ، نه در معارف ، نه در نحوه تفکر ، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن ، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط این دو گروه در همه جا ، و همه چیز ، از هم جدا است ، یکى به یاد خدا و قیامت و احیاى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاویدان است ، و دیگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چیز و اسیر بند هوا و هوس .

 و به این ترتیب انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست. و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى‏فرماید : فقط اصحاب بهشت رستگار و پیروزند ( اصحاب الجنة هم الفائزون).

نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنها است ، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است.

در حدیثى از رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانیم که اصحاب الجنه را به کسانى تفسیر فرمود که از او اطاعت کردند و ولایت على (علیه‏السلام‏) را پذیرا شدند ، و اصحاب النار را به کسانى که ولایت على (علیه‏السلام‏) را ناخوش داشتند و نقض عهد کردند و با او پیکار نمودند . و البته این یکى از مصادیق روشن مفهوم آیه است و از عمومیت مفهوم آیه نمى‏کاهد.

نکته‏ها:

1 -همکارى بى سرانجام با اهل نفاق!
آنچه در آیات فوق در مورد پیمان‏شکنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت و حساس آمده مطلبى است که بارها در زندگى خود نمونه‏هاى آنرا دیده‏ایم .
آنها مثل شیطان اغواگر به وسوسه این و آن مى‏پردازند ، و قول هر گونه مساعدت و کمک به آنها مى‏دهند ، و آنان را به میدان حوادث مى‏فرستند و آلوده انواع گناه مى‏کنند ، اما در بحرانى‏ترین حالات آنها را در وسط میدان رها کرده براى حفظ جان یا منافع خویش فرار مى‏کنند ! و این است سرنوشت کسانى که با منافقان همکار و هم پیمانند.
نمونه زنده آن در عصر ما پیمانهائى است که قدرتهاى بزرگ و شیاطین زمان ما با سران دولتهائى که به آنها وابسته‏اند امضا مى‏کنند ، و بارها دیده‏ایم این دولتهاى وابسته که همه چیز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حامیان شیطان صفت کرده‏اند در حوادث سخت کاملا تنها مانده ، و از همه جا رانده شده‏اند ، و اینجاست که به عمق پیام قرآنى آشناتر مى‏شویم که مى‏گوید : کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى‏ء منک انى اخاف الله رب العالمین : کار آنها مانند شیطان است که به انسان گفت کافر شو و هنگامى که کافر شد گفت من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم!

2 -داستان حیرت‏انگیز بر صیصاى عابد
بعضى از مفسران و ارباب حدیث در ذیل این آیات روایتى پر معنى از عابدى از بنى اسرائیل بنام برصیصا نقل کرده‏اند که مى‏تواند درس بزرگى براى همه افراد باشد تا هرگز با طناب پوسیده شیطان و منافقان به چاه نروند که رفتن همان ، و سرنگون شدن در قعر چاه همان ! و خلاصه داستان چنین است : در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام برصیصا که زمانى طولانى عبادت کرده بود ، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مى‏آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى‏یافتند ، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت به وسیله برادرانش نزد او آوردند ، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد ، شیطان در اینجا به وسوسه‏گرى مشغول شد ، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز کرد ! چیزى نگذشت که معلوم شد آن زن باردار شده ( و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است ) زن را به قتل رسانید ، و در گوشه‏اى از بیابان دفن کرد ! برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده ، این خبر در تمام شهر پیچید ، و به گوش امیر رسید ، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند ، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند ، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد ، گفت : من بودم که تو را به این روز افکندم ! و اگر آنچه را مى‏گویم اطاعت کنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد ! عابد گفت چه کنم ؟ گفت : تنها یک سجده براى من کن کافى است ! عابد گفت : در این حالتى که مى‏بینى توانائى ندارم ، شیطان گفت : اشاره‏اى کفایت مى‏کند ، عابد با گوشه چشم ، یا با دست خود ، اشاره‏اى کرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت ! .
آرى چنین است سرانجام وسوسه‏هاى شیاطین ، و منافقانى که در خط آنها هستند.

3 -آنچه باید از پیش فرستاد
در آیات فوق روى این مساله تکیه شده بود که انسان باید بنگرد تا کدامین ذخیره را از پیش براى فرداى قیامت خود فرستاده است و لتنظر نفس ما قدمت لغد و در حقیقت سرمایه اصلى انسان در صحنه قیامت کارهائى است که از پیش فرستاده ، و گرنه غالبا کسى به فکر انسان نیست که براى او چیزى بعد از مرگ او بفرستد ، و یا اگر بفرستند ارزش زیادى ندارد.
لذا در حدیثى از رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانیم که فرمود در راه خدا انفاق کنید هر چند به اندازه یک من خرما یا کمتر ، و یا یک مشت و یا کمتر باشد و  یا حتى به نیمى از یکدانه خرما ! و اگر کسى آن را هم نیابد با سخنان پاکیزه دلهائى را شاد کند ، چرا که در قیامت هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مى‏گیرید به شما مى‏فرماید آیا در باره تو چنین و چنان نکردم ؟ آیا گوش و چشم در اختیارت قرار ندادم ؟ آیا مال و فرزند به تو نبخشیدم ؟ و بنده عرض مى‏کند : آرى ، و در اینجا خداوند متعال مى‏گوید : پس نگاه کن ببین چه براى خود از قبل فرستاده‏اى ؟ فینظر قدامه و خلفه و عن یمینه و عن شماله فلا یجد شیئا یقى به وجهه من النار ! : او نگاهى به پیش و پشت سر و طرف راست و چپ مى‏افکند چیزى نمى‏یابد که بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ کند ! .
در حدیث دیگرى مى‏خوانیم : پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) با بعضى از یارانش نشسته بود ، گروهى از قبیله مضر وارد شدند که شمشیر بر کمر داشتند ( و آماده جهاد در راه خدا بودند ) اما لباس درستى در تن آنها نبود ، هنگامى که پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) آثار نیازمندى و گرسنگى را در چهره آنها دید رنگ صورتش دگرگون شد ، به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود : خداوند این آیه را در قرآن مجید نازل کرده است : یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد ... سپس افزود در راه خدا انفاق کنید پیش از آنکه قدرت از شما سلب شود ، و در راه خدا صدقه دهید قبل از آنکه مانعى در این راه ایجاد گردد ، آنها که دینار دارند از دینار ، و آنها که درهم دارند از درهم ، و آنها که گندم و جو دارند از گندم و جو ، چیزى از انفاق را کوچک نشمرید هر چند به نیمى از یک دانه خرما باشد .
مردى از انصاربرخاست و کیسه‏اى در دست مبارک پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نهاد آثار خوشحالى و سرور در صورت حضرت نمایان شد ، فرمود : هر کس سنت حسنه‏اى بگذارد ، و مردم به آن عمل کنند پاداش آن و پاداش تمام کسانى که به آن عمل مى‏کنند نصیب او خواهد شد ، بى آنکه چیزى از پاداش آنها کاسته شود ، و هر کس سنت سیئه‏اى بگذارد گناه آن و گناه همه کسانى که به آن عمل مى‏کنند بر او خواهد بود ، بى آنکه از گناه آنها کاسته شود ، مردم برخاستند آن کس که دینار داشت دینار آورد ، و آنکه درهم داشت درهم ، و هر کس طعام و چیز دیگرى داشت خدمت پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) آورد ، و به این ترتیب مقدار قابل ملاحظه‏اى کمک نقدى و غیر نقدى نزد حضرت جمع شد و در میان آن نیازمندان تقسیم کرد .

 همین معنى در آیات دیگر قرآن کرارا مورد تاکید قرار گرفته از جمله در آیه 110 سوره بقره مى‏خوانیم : و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصیر : نماز را بر پا دارید ، و زکات را ادا کنید ، و هر کار خیرى را براى خود از پیش مى‏فرستید آن را نزد خدا خواهید یافت خدا نسبت به اعمال شما بینا است .

نقل از تفسیر نور. نکته ها و پیامها:

آیه 15:
نکته ها:
«وبال» به معنى عواقب سوء یک امر است.
مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمى‏شود ولى یهودیان بنى‏نضیر، فریب وعده‏هاى منافقان را خوردند و فکر نکردند که این منافقان، چندى قبل همین وعده‏ها را به یهودیان بنى‏قینقاع دادند و وفا نکردند.
پیامها:
 1- در شناخت افراد و گروهها، به سابقه آنها مراجعه کنید. «کمثل الّذین من قبلهم»
 2- رهبر جامعه، باید از تاریخ اقوام و گروهها آگاه باشد. «کمثل الّذین من قبلهم»
 3- در تبلیغ و تربیت، از نمونه‏هایى استفاده کنید که آشنایى مردم با آن آسان‏تر باشد. «قریباً»
 4- تلخى‏هاى مادى، پرتوى از کیفر کفّار است. «ذاقوا وبال أمرهم»
 5 - تاریخ داراى قانون و سنت‏هاى ثابت است. کفّار اگر راهى را رفتند، مزه تلخ آن را چشیدند، شما هم اگر آن را بروید، خواهید چشید. «ذاقوا وبال أمرهم»
 6- تلخى‏ها و شیرینى‏ها، نتیجه عملکرد خود ماست. «وبال امرهم»
 7- همکارى با منافقان، هم در دنیا عذاب دارد و هم در آخرت. «ذاقوا وبال أمرهم و لهم عذاب الیم»

آیه 17:
نکته ها:
این آیه در ادامه آیه قبل، منافقان را به شیطان تشبیه کرده است که همواره به مردم وعده مى‏دهد، ولى وعده‏هایش جز فریب نیست. چه بسیارند افراد و حکومت‏هاى شیطان صفت که وعده‏هایى به وابستگان خود مى‏دهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مى‏کنند.
ابن عباس در ذیل این آیات، این ماجرا را نقل مى‏کند:
در بنى‏اسرائیل، عابدى بود به نام برصیصا که سال‏ها عبادت مى‏کرد و مشهور شد و مردم بیماران خود را براى شفا و درمان نزد او مى‏آوردند. تا این که روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شیطان او را وسوسه کرد و او به آن زن تجاوز کرد. سپس او را کشت و در بیابان دفن کرد. برادران زن فهمیدند و مسئله شایع شد و عابد از موقعیّت خود سرنگون گشت. حاکم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار کرد و حکم صادر شد که به دار آویخته شود. در این هنگام شیطان نزد او مجسّم شد که وسوسه من تو را به این روز انداخت، اگر به من سجده کنى تو را آزاد مى‏سازم. عابد گفت: توان سجده ندارم، شیطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده کن، او چنین کرد و به کلى دین خود را از دست داد و سرانجام نیز کشته شد.(33)
شیطان، هر کس را به گونه‏اى گمراه و از راه به دور مى‏کند:
عابد بنى‏اسرائیل از راه عبادتش به گناه گرفتار مى‏شود.
قارون به علم و مدیریّتش مغرور مى‏شود. «على علم عندى»(34)
بلعم‏باعورا با داشتن اسم اعظم به سراغ هوس‏هاى خود مى‏رود. «آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»(35)
سامرى به علم و هنر خود مغرور مى‏شود. «بصرت بما لم یبصروا»(36)
یکى به مال و ثروتش مغرور مى‏شود. «فلما آتاهم من فضله بخلوا به»(37)
دیگرى به فرزندان پسر. «و بنین شهودا»(38)
دیگرى به حکومت. «ألیس لى ملک مصر»(39)
و دیگرى به تجهیزات و برج و بارو. «جابوا الصخر بالواد»(40)،«تنحتون من الجبال بیوتا»(41)
شباهت‏هاى منافقان با شیطان‏
1. هر دو دشمن انسان هستند: «انّه لکم عدو مبین»(42)، «هم العدو»(43)
2. هر دو مردم را به فحشا و منکر مى‏خوانند: «یأمرکم بالفحشاء»(44)، «یأمرون بالمنکر»(45)
3. از هر دو باید دور شد: «و لا تتّبعوا خطوات الشیطان»(46)، «فاحذروهم»(47)
4. هر دو چند چهره و ظاهر فریبند: «کمثل الشّیطان اذ قال للانسان اکفر... قال انّى برى منک»، «و اذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انّا معکم»(48)
5. هر دو با شعار خیرخواهى، اغفال مى‏کنند: «هل ادلّک عى شجرة الخلد»(49)، «قالوا انّما نحن مصلحون»(50)
6. جایگاه هردو دوزخ است: «انّهما فى النّار»(51)،«انّ المنافقین فى الدرک الاسفل من النّار»(52)
33) تفاسیر مجمع‏البیان، قرطبى و روح البیان.
34) قصص، 78.
35) اعراف، 175.
36) طه، 96.
37) توبه، 76.
38) مدّثر، 13.
39) زخرف، 51.
40) فجر، 9.
41) شعراء، 149.
42) یس، 60.
43) منافقون، 4.
44) بقره، 268.
45) توبه، 67.
46) بقره، 208.
47) منافقون، 4.
48) بقره، 14.
49) طه، 120.
50) بقره، 11.
51) حشر، 17.
52) نساء، 145.
پیامها:
1- براى اثبات مطلب یا نفوذ بیشتر در مخاطب، مى‏توان از چند نمونه و تجربه استفاده کرد. «کمثل الّذین من قبلهم... کمثل الشّیطان»
 2- وسوسه‏ها و تحریکات منافقان، نمونه‏اى از وسوسه‏هاى شیطان است. «کمثل الّذین... کمثل الشّیطان»
 3- شیطان، فقط دعوت به انحراف مى‏کند، این انسان است که با اختیار خود، انحراف را مى‏پذیرد. «اکفر... فلما کَفَر»
 4- شیطان، رفیق نیمه راه است. «اکفر فلما کفر قال انى برى‏ءٌ»
 5 - کار انسان بى‏دین به جایى مى‏رسد که شیطان هم از او برائت مى‏جوید. «انّى برى‏ءٌ منک»
 6- شیطان و منافقان، خوف از خدا را توجیهى براى خلف وعده و یارى نکردن خود قرار مى‏دهند. «انّى اخاف اللّه» سرانجام نفاق و کفر، آتش جاودان است

آیه 18:
نکته ها:
فرمان تقوا در این آیه تکرار و تأکید شده است که علاوه بر تأکید، مى‏تواند معانى متعدّدى داشته باشد، از جمله:
1. تقواى اول مربوط به اصل کار و تقواى دوم مربوط به کیفیّت آن باشد.
2. تقواى اول مربوط به انجام کار خیر و تقواى دوم مربوط به ترک محرمات باشد. 3. و شاید تقواى اول مربوط به توبه از گذشته و تقواى دوم مربوط به ذخیره آینده باشد.
در روایات مى‏خوانیم: با نیمى از یک دانه خرما، یا اگر ندارید با سخنان خوب، دل‏هایى را شاد کنید تا در قیامت که خداوند مى‏پرسد: من به تو چشم و گوش و... دادم چه ذخیره‏اى فرستادى، شرمنده نباشید. زیرا در آن روز بعضى به هر سو مى‏نگرند، ولى ذخیره‏اى که وسیله نجاتشان باشد از پیش نفرستاده‏اند.(53)
53) تفسیر نورالثقلین.

پیامها:
 1- ایمان، زمینه تقوا و شرط ثمر بخشى ایمان، داشتن تقوا است. «یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا»
 2- به امید کار خیر وارثان نباشیم، هرکس به فکر قیامت خود باشد. «ولتنظر نفس ما قدّمت لغد»
 3- در آنچه به عنوان عمل صالح ذخیره مى‏کنیم، دقّت کنیم. «ولتنظر نفس ماقدّمت»
 4- محاسبه نفس لازم است. «و لتنظر نفس» (اگر امروز دقّت نکنیم، دقّت فردا سبب شرمندگى خواهد بود. «یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا»(54))
 5 - قیامت، نزدیک است. «لغد» (چنانکه در جاى دیگر نیز مى‏فرماید: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»(55))
 6- آینده‏نگرى و عاقبت‏اندیشى، لازمه‏ى ایمان است. «ما قدّمت لغد»
 7- تقوا، زمینه محاسبه نفس و محاسبه نفس، سبب رشد و تقویت تقوا است.
 («و لتنظر نفس» میان دو «اتّقوا اللّه» قرار گرفته است).
 8 - هیچ کس در هیچ مرحله‏اى خود را ایمن نداند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و اتقوا اللّه»
 9- ایمان به خبیر بودن خداوند، عامل تقوا است. «واتقوا اللّه... ان اللّه خبیر»
54) نبأ، 40.
55) معارج، 6.


آیه 20:
نکته ها:
مصداق روشن کسانى که خداوند را فراموش کردند، منافقانند. در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان مى‏خوانیم: «نسوا اللّه فنسیهم» البتّه خداوند فراموشکار نیست، بلکه لطف خود را از آنان باز مى‏دارد. «و ما کان ربّک نسیّا»(56)
غفلت، خطرناک‏ترین آفت انسان است. قرآن مى‏فرماید: گروهى از مردم، از چهارپایان بدترند، زیرا غافلند، «أولئک کالانعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»(57) بنابراین غفلت از خدا «نسوا اللّه»(58)، غفلت از قیامت «نسوا یوم الحساب»(59) و غفلت از آیات الهى، «اتتک آیاتنا فنسیتها»(60) باعث سقوط انسان به مرحله‏اى پست‏تر از حیوانیّت مى‏شود.
کسى که خدا را فراموش مى‏کند، قهراً فردى بى‏راهه، بى‏رهبر، بى‏هدف و بى‏قانون، غرق در شهوات مى‏شود و تمام هدف‏ها و عملکردش سلیقه‏اى و مطابق تمایلات و هوس‏هاى خودش مى‏شود و این بزرگ‏ترین خطر براى انسان است.
کسى‏که لطف او را فراموش کند، مأیوس شده و به بن بست مى‏رسد.
کسى‏که عفو او را فراموش کند، خود را قابل اصلاح نمى‏بیند و دست به هر کارى مى‏زند.
کسى‏که رهبران الهى را فراموش کند، دنبال هر طاغوتى مى‏رود و فاسد مى‏شود.
کسى‏که قانونِ او را فراموش کند، هر روز به سراغ صدایى مى‏رود و سر در گم مى‏شود.
کسى‏که راه او را فراموش کند، در میان صدها راه دیگر گیج شده و به بى‏راهه مى‏رود.
کسى‏که اولیاى او را فراموش کند، دوستان ناباب او را به بازى مى‏گیرند.
کسى که نعمت‏هاى خدا را فراموش کند، متملّق دیگران مى‏شود.
کسى که خدا را فراموش کند، قهراً اهداف حکیمانه‏ى او در مورد آفرینش انسان را فراموش خواهد کرد و هرکه هدف خلقتش را فراموش کند، عمر، سرمایه واستعدادش را هدر مى‏دهد.
انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مى‏شود. کلمه «نسیان» در موردى است که قبلاً علم و توجه باشد.
56) مریم، 64.
57) اعراف، 179.
58) توبه، 67.
59) ص، 26.
60) طه، 126.
پیامها:
 1- مؤمنان، در معرض غفلت از یاد خدا هستند و نیاز به هشدار دارند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و لاتکونوا کالّذین نسوا اللّه»
 2- گام اول سقوط، از خود انسان است، خودفراموشى کیفر الهى است. «نسوا اللّه فانساهم»
 3- کیفر الهى متناسب با عمل است. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم»
 4- گناه و انحراف، ثمره غفلت از یاد خداست. «نسوا اللّه فانساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون»



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:41 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8


 أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَبِ لَئنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصرَنَّکمْ وَ اللَّهُ یَشهَدُ إِنهُمْ لَکَذِبُونَ‏(11) لَئنْ أُخْرِجُوا لا یخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا یَنصرُونهُمْ وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأَدْبَرَ ثُمَّ لا یُنصرُونَ‏(12) لأَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صدُورِهِم مِّنَ اللَّهِذَلِک بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ‏(13) لا یُقَتِلُونَکمْ جَمِیعاً إِلا فى قُرًى محَصنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِبَأْسهُم بَیْنَهُمْ شدِیدٌتحْسبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شتىذَلِک بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ‏(14) 

ترجمه:
11 -
آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مى‏گفتند : هرگاه شما را ( از وطن ) بیرون کنند ما هم با شما خواهیم بود ، و سخن هیچکس را در باره شما اطاعت نخواهیم کرد ، و اگر با شما پیکار شود یاریتان خواهیم کرد ، و خداوند شهادت مى‏دهد که آنها دروغگویانند !
12 -اگر آنها را بیرون کنند با آنان بیرون نمى‏روند ، و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد ، و اگر یاریشان کنند پشت به میدان کرده فرار مى‏کنند ، سپس کسى آنها را یارى نمى‏کند.
13 -وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از ترس از خدا است ، این به خاطر آن است که آنها گروهى نادانند .
14 -آنها هرگز با شما به صورت دستجمعى نمى‏جنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها ! پیکارشان در میان خودشان شدید است ( اما در برابر شما ناتوانند ) به ظاهرشان مى‏نگرى آنها را متحد مى‏بینى در حالى که دلهاى آنها پراکنده است این به خاطر آن است که قومى بى‏عقلند!

شان نزول:
بعضى از مفسران شان نزولى براى آیات فوق نقل کرده‏اند که خلاصه‏اش چنین است : جمعى از منافقان مدینه مانند عبد الله بن ابى و یارانش مخفیانه کسى را به سراغ یهود بنى نضیر فرستادند و گفتند : شما محکم در جاى خود بایستید ، از خانه‏هاى خود بیرون نروید ، و دژهاى خود را محکم سازید ، ما دو هزار نفر یاور از قوم خود و دیگران داریم و تا آخرین نفس با شما هستیم ، طایفه بنى قریظه و سایر هم پیمانهاى شما از قبیله غطفان نیز با شما همراهى مى‏کنند .
همین امر سبب شد که یهود بنى نضیر بر مخالفت پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) تشویق شوند ، اما در این هنگام یکى از بزرگان بنى نضیر بنام سلام به حیى بن اخطب که سرپرست برنامه‏هاى بنى نضیر بود گفت : اعتنائى به حرف عبد الله بن ابى نکنید ، او مى‏خواهد تو را تشویق به جنگ محمد (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) کند ، و خودش در خانه بنشیند و شما را تسلیم حوادث نماید حییى گفت : ما جز دشمنى محمد (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و پیکار با او چیزى را نمى‏شناسیم ، سلام در پاسخ او گفت : به خدا سوگند من مى‏بینم سرانجام ما را از این سرزمین بیرون مى‏کنند ، و اموال و شرف ما بر باد مى‏رود کودکان ما اسیر ، و جنگجویان ما کشته مى‏شوند .

آیات فوق سرانجام این ماجرا را بازگو مى‏کند. بعضى معتقدند این آیات قبل از ماجراى یهود بنى نضیر نازل شده و حکایت از حوادث آینده این ماجرا مى‏کند، و به همین دلیل آن را از خبرهاى غیبى قرآن مى‏شمرند.
لحن آیات که به صورت فعل مضارع ذکر شده گرچه این نظر را تایید مى‏کند ولى پیوند این آیات با آیات پیشین که بعد از ماجراى شکست بنى نضیر و تبعید آنها نازل گردیده نشان مى‏دهد که این آیات نیز بعد از این ماجرا نازل شده و تعبیر به فعل مضارع به عنوان حکایت حال است ( دقت کنید).

تفسیر : نقش منافقان در فتنه‏هاى یهود بعد از بیان ماجراى طایفه یهود بنى نضیر در آیات گذشته ، و شرح حال سه گروه از مؤمنان یعنى مهاجرین و انصار و تابعین با ویژگیهاى هر کدام ، در آیات مورد بحث به شرح حال گروه دیگرى یعنى منافقان و نقش آنها در این ماجرا مى‏پردازد ، تا وضع حال همه را در مقایسه با یکدیگر روشنتر سازد ، و این روش قرآن است که براى معرفى گروهها آنها را در مقایسه با یکدیگر قرار مى‏دهد .
نخست روى سخن را به پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) کرده مى‏فرماید : آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مى‏گفتند : اگر شما را از وطن بیرون کنند ما هم با شما خواهیم بود ، و سخن هیچکس را در باره شما اطاعت نخواهیم کرد ، و اگر هم با شما پیکار شود شما را یارى خواهیم کرد ( ا لم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرکم ) .

و به این ترتیب این گروه از منافقان به طایفه یهود سه مطلب را قول دادند که در همه دروغ مى‏گفتند : نخست اینکه اگر شما را از این سرزمین بیرون رانند ما هم بعد از شما در اینجا نمى‏مانیم تا جاى خالى شما را ببینیم ! دیگر اینکه اگر دستورى بر ضد شما صادر شود از هر کس و هر مقام باشد ، نه حالا ، هیچوقت اطاعت نمى‏کنیم ! سوم اینکه اگر پاى کارزار به میان آید ما دوش به دوش شما ایستاده‏ایم ، و در یارى شما هیچگونه تردیدى به خود راه نمى‏دهیم ! آرى اینها قولهائى بود که منافقان قبل از این ماجرا به یهود دادند ، ولى حوادث بعد نشان داد که همه دروغ بود .

و به همین دلیل قرآن با صراحت مى‏گوید : خداوند شهادت مى‏دهد که آنها دروغگویانند ( و الله یشهد انهم لکاذبون). چه تعبیر تکان دهنده‏اى که با انواع تاکیدها همراه است ، ذکر خداوند به عنوان شاهد و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسمیه ، و نیز استفاده از ان و لام تاکید همه نشان مى‏دهد که دروغ و نفاق چنان به هم آمیخته است که جدائى در میان این دو ممکن نیست ، همیشه منافقان دروغگو بوده‏اند ، و غالبا دروغگویان منافقند .

تعبیر به اخوانهم ( برادرانشان ) نشان مى‏دهد که رابطه و پیوند بسیار نزدیکى میان منافقان و کفار است ، همانگونه که در آیات قبل روى رابطه اخوت در میان مؤمنان تکیه شده بود با این تفاوت که مؤمنان در اخوت خود صادقند ، و لذا از هیچگونه ایثار و فداکارى مضایقه نمى‏کنند و به عکس منافقان هیچگونه وفادارى و همدردى ندارند ، و در سخت‏ترین لحظات دست از برادران خود بر مى‏دارند و این استتفاوت اخوت مؤمنان و کافران.

جمله و لا نطیع فیکم احدا ابدا ( ما هرگز سخن هیچکس را در مورد شما اطاعت نخواهیم کرد ) اشاره به این است که توصیه‏ها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما کاملا نادیده خواهیم گرفت.

سپس براى توضیح بیشتر در باره دروغگوئى آنها مى‏افزاید : اگر یهود را بیرون کنند این منافقان با آنها بیرون نمى‏روند ( لئن اخرجوا لا یخرجون معهم).

و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد ( و لئن قوتلوا لا - ینصرونهم).

و به فرض که به گفته خود عمل کنند و به یاریشان برخیزند به زودى پشت به میدان کرده فرار مى‏کنند ! ( و لئن نصروهم لیولن الادبار ) . و بعد از آن هرگز یارى نخواهند داشت ( ثم لا ینصرون).
لحن قاطع و کوبنده این آیات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مى‏افکند ، به خصوص اینکه آیه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نیست ، این یک اصل کلى است در رابطه منافقان با سایر دشمنان اسلام و همکارى نزدیک آنان با یکدیگر و وعد وعیدهائى که به هم مى‏دهند ، و بى پایه بودن تمام این قول و قرارها است.

این امر نه تنها در گذشته تاریخ اسلام رخ داد که امروز هم نمونه‏هاى زنده آن را در همکارى منافقان در کشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مى‏بینیم ، و در فردا و فرداها نیز صادق است ، و مسلما اگر مؤمنان راستین به وظائف خود عمل کنند بر آنها پیروز خواهند شد و نقشه‏هاشان نقش بر آب مى‏گردد .

در آیه بعد به تشریح علت این شکست پرداخته ، مى‏گوید : وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از خوف از خدا است ( لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله).

چون از خدا نمى‏ترسند از همه چیز وحشت دارند ، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.

این به خاطر آن است که آنها گروهى نادان هستند ( ذلک بانهم قوم لا یفقهون ) .

رهبة در اصل به معنى ترسى است که توأم با اضطراب و پرهیز باشد ، و در حقیقت ترس و وحشتى است عمیق و ریشه‏دار که آثار آن در عمل ظاهر گردد. گرچه آیه فوق در مورد یهود بنى نضیر و عوامل شکست آنها در برابر مسلمین نازل شده ولى محتواى آن یک حکم کلى و عمومى است ، چرا که در قلب انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمى‏شود ، ترس از خدا ، و ترس از ما سوى الله ، زیرا همه چیز مسخر فرمان خدا است ، و هر کس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دلیلى ندارد که از غیر اوترسان باشد ، و سرچشمه همه این بدبختیها جهل و نادانى و عدم درک حقیقت توحید است. اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى کلمه ، مسلمان و مؤمن و موحد باشند نه تنها از قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنیاى امروز به خود وحشتى راه نمى‏دهند ، بلکه آن قدرتها از آنها مى‏ترسند ، چنانکه نمونه‏هاى زنده آنرا با چشم مى‏بینیم که با آنهمه سلاح و وسائل پیشرفته باز از ملتى کوچک ولى مؤمن و از جان گذشته در وحشتند.
نظیر همین معنى در آیه 151 سوره آل عمران نیز آمده است : سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمین : به زودى در دلهاى کافران رعب و وحشت مى‏افکنیم ، چرا که بدون دلیل چیزهائى را براى خدا شریک قرار دادند ، و جایگاه آنها آتش است ، و چه بد جایگاهى است قرارگاه ظالمان ! سپس به بیان نشانه روشنى از این ترس درونى پرداخته ، مى‏افزاید : آنها هرگز با شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها نمى‏جنگند ، و از رویاروئى با شما وحشت دارند ( لا یقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر ) . قرى جمع قریه به معنى آبادى است ، اعم از شهر یا روستا ، و گاه به معنى انسانهاى مجتمع در یک محل نیز آمده است . محصنة از ماده حصن ( بر وزن جسم ) به معنى دژ مى‏باشد ، بنابر این قرى محصنه به آبادیهائى گفته مى‏شود که به وسیله برج و بارو یا کندن خندق یا موانع دیگر از هجوم دشمن در امان است.
جدر جمع جدار به معنى دیوار است ، و ریشه اصلى این لغت به معنى ارتفاع و بلندى است. آرى آنها چون از دژ ایمان و توکل بر خدا بیرون هستند جز در پناه دیوارها و قلعه‏هاى محکم جرأت جنگ و رویاروئى با مؤمنان ندارند!.
سپس مى‏افزاید : اما این نه بخاطر آن است که آنها افرادى ضعیف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلکه به هنگامى که درگیرى در میان خودشان رخ مى‏دهد پیکارشان شدید است ( باسهم بینهم شدید ) .

اما در برابر شما صحنه دگرگون مى‏شود ، و رعب و وحشت و اضطراب عجیبى بر آنها حکمفرما مى‏گردد.

البته این نیز تقریبا یک اصل کلى است در مورد پیکار همه اقوام بى ایمان در میان خودشان ، و سپس پیکار با مؤمنان و نمونه‏هاى آنرا در تاریخ معاصر کرارا دیده‏ایم که وقتى افراد بیخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محکم یکدیگر را کوبیده‏اند که انسان در جنگجوئى آنها شک نمى‏کند ، اما هنگامى که در مقابل گروهى مؤمن و آماده شهادت فى سبیل الله قرار مى‏گیرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى مستحکم مى‏کشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرا مى‏گیرد ، و به راستى اگر مسلمانان ، ایمان و ارزشهاى اسلامى را زنده و حاکم کنند باز در مقابل دشمنان از چنین عامل برترى برخوردار خواهند بود .

و در ادامه همین آیه ، به عامل دیگرى براى شکست و ناکامى آنها پرداخته ، مى‏فرماید : به ظاهر آنها که مى‏نگرى آنها را متحد و متفق تصور مى‏کنى ، در حالى که دلهاى آنها پراکنده است ، و این به دلیل آن است که قومى هستند نا آگاه و فاقد تعقل ( تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لا یعقلون ) .

شتى جمع شتیت یعنى متفرق.
راستى که قرآن در تحلیل مسائل بسیار دقیق و الهام بخش است ، مى‏گوید : تفرقه و نفاق درونى ناشى از جهل و بیخبرى و نادانى است ، چرا که جهل عامل شرک است ، و شرک عامل پراکندگى ، و پراکندگى سبب شکست ، و به عکس علم عامل توحید در عقیده و عمل و اتفاق و هماهنگى است که آنهم به نوبه خود سرچشمه پیروزیها است.

و به این ترتیب انسجام ظاهرى افراد بى ایمان و پیمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نباید ما را فریب دهد ، چرا که در پشت این پیمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى پراکنده‏اى قرار دارد ، و دلیل آن هم روشن است ، زیرا هر کدام حافظ منافع مادى خویشند ، و مى‏دانیم منافع مادى همیشه در تضاد است ، در حالى که وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است که تضاد در آن راه ندارد ، یعنى اصل ایمان و توحید و ارزشهاى الهى ، بنابر این هر جا شکست و ناکامى دامن مسلمین را بگیرد طبق آیات فوق دلیلش این است که از حقیقت ایمان فاصله گرفته‏اند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون نخواهد شد .

نقل از تفسیر نور: نکته ها و پیامها:

آیه 11:

نکته ها:
بعد از ستایش از مهاجران و انصار و تابعین، این آیات، چهره منافقان و کفّار را که در کنار هم و در برابر آنان ایستاده‏اند، ترسیم مى‏کند. آرى یکى به مغفرت و آمرزش دعوت مى‏کند و یکى به لجاجت و مقاومت بر کفر و بى‏دینى.
در تفاسیر مى‏خوانیم: منافقان براى یهودیان پیمان شکنى که مورد قهر پیامبر اسلام قرار گرفته بودند، پیام فرستادند که شما سنگر خود را رها نکنید که ما با شما هستیم.
با توجه به آیه «انما المؤمنون اخوة»(32) که برادرى را تنها مخصوص اهل ایمان مى‏داند، باید گفت: برادرى منافق با کافر، برادرى صورى و ظاهرى است. «لاخوانهم الّذین کفروا...» در برادرى حقیقى، ایثار و از خود گذشتگى نمایان است، چنانکه انصار نسبت به مهاجران چنین کردند،«و یؤثرون على انفسهم» ولى در برادرى ظاهرى، حتى یارى ظاهرى هم نیست. «لننصرنّکم و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
32) حجرات، 10.
پیامها:
 1- رهبر جامعه اسلامى، باید از روابط منافقان داخلى با دشمنان خارجى آگاه باشد. «الم تَرَ»
 2- در صدر اسلام، منافقانى بودند که با کفّار روابط مخفیانه و خائنانه داشتند و با وعده‏هاى خود مایه امید آنان بودند. «الم تَرَ الى الّذین نافقوا...»
 3- منافق، برادر کافر است. «نافقوا... لاخوانهم الّذین کفروا»
 4- همه‏ى اهل کتاب در برابر مسلمانان نایستاده‏اند، تنها گروهى در صدد توطئه و دشمنى هستند. «الّذین کفروا من اهل الکتاب»
 5 - منافق دروغگو براى اینکه دیگران را به باور بکشاند، سخن خود را قاطعانه مطرح مى‏کند. «لنخرجنّ معکم... لننصرنّکم»
 6- منافق، در مسائل سیاسى و اجتماعى، تابع و مطیع رهبرى اسلامى نیست. «لا نطیع فیکم احداً ابداً»
 7- منافقان، حتى به دوستان خود نیز دروغ مى‏گویند. «و اللّه یشهد انهم لکاذبون»
 

 آیه 12: 

 پیامها:
1- و آگاهى از شکست کفّار و پاى بند نبودن منافقان به تعهّدات خود، سبب تقویت روحیه مسلمانان است. «لایخرجون معهم... لاینصرونهم»
 2- از تبلیغات پر طمطراقِ منافقان نهراسید که آنان، مرد عمل نیستند و خیلى زود میدان را خالى مى‏کنند. «لایخرجون... لاینصرون... لیولّن الادبار»
 3- پیمان‏شکنى منافقان به حدى است که نسبت به کافران هم پیمان خود نیز وفادار نیستند. «لایخرجون... لاینصرون»
 4- عاقبت نفاق، خوارى و تنهایى است. «لاینصرون»

آیه 13:

نکته ها:
«رهبة» به معناى ترس و وحشت درونى و عمیق است که آثار آن در عمل ظاهر مى‏شود.
این آیه به منزله دلیل آیه قبل است که منافقان، حاضر به جنگ نیستند و اگر به جبهه آیند، فرار مى‏کنند، زیرا آنان ایمان ندارند و قدرت الهى را نمى‏شناسند ولى برق شمشیر را مى‏بینند و از شما بیش از خدا مى‏ترسند.
پیامها:
 1- مؤمن داراى اُبهت و هیبت است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم»
 2- ترس از مردم به جاى ترس از خدا، نشانه روشن نفاق است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه»
 3- منافقان نمى‏دانند و نمى‏فهمند که رمز عزّت و قدرت مسلمانان، اراده و لطف خداوند است. «لایفقهون»
 4- هراس از مردم و نترسیدن از خداوند، به خاطر سطحى‏نگرى و سبک‏سرى است. «لانتم اشدّ رهبة... لایفقهون»

آیه 14:

نکته ها:
«قُرى» جمع «قریة» به محل اجتماع مردم گفته مى‏شود، شهر باشد یا روستا. «محصنة» از «حِصن» به معناى قلعه است. «قرىً محصنة» یعنى مناطقى که از طریق دیوار یا خندق و یا برج حفاظت مى‏شود.
ارزش و نقش و برکات وحدت و اتّحاد، با کمى اندیشه و تعقل بر همه روشن مى‏شود، لذا پایان آیه فرمود: «قوم لایعقلون» ولى پى بردن به اینکه تمام قدرت از آنِ خداست و ما نباید از انسان‏ها بیش از خدا بترسیم، به یک معرفت و توحید ناب و عمیق نیاز دارد و لذا آیه قبل با «قوم لایفقهون» پایان یافت
پیامها:
1- ارزیابى روحیات دشمن و هم پیمانان آنان و شیوه جنگى دشمن لازم است. «لایقاتلونکم جمیعاً الا... تحسبهم جمیعاً و...»
 2- مراقب باشید که منافقان، مناطقى محفوظ و مصون از دسترس شما براى خود درست نکنند که در این صورت، خطر آنان جدى مى‏شود. «لایقاتلونکم... الا فى قرى محصّنة»
 3- اتحادهاى صورى که بدون ایمان و گرایش باطنى باشد، ارزشى ندارد. «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّى»
 4- امکانات و تجهیزات مادى و فیزیکى، عامل امنیّت نیست. در میان کفّار با آن همه تجهیزات درگیرى و ناامنى وجود دارد. «قرىً محصنة... بأسهم بینهم شدید»
 5 - تحقیر و تضعیف منافقان و دشمن لازم است. «قوم لایفقهون... قوم لایعقلون»
 6- اختلافات در جنگ، نشانه بى‏عقلى است. «لایقاتلونکم جمیعاً... قلوبهم شتى... لایعقلون»



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 8:35 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8