سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تفسیر سوره حج - پژوهش در تفسیر

آیه 67

    "لِّکُلّ‏ِ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَکا هُمْ نَاسِکُوهُ فَلَا یُنَازِعُنَّکَ فىِ الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلىَ‏ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلىَ‏ هُدًى مُّسْتَقِیمٍ" (67)

آیه 67 برای هر امتی مراسم عبادی قرار دادیم , که آنان , آن را انجام دهند, پس هرگز نباید در این کار با تو کشمکش کنند و به سوی پروردگارت فراخوان , چرا که تو مسلماً بر راهی راست قرار داری.(67)

Pilgrim

_با تشکر از عکاس و صاحب سایت Pixbox.ir  آقای دهقان _

"جَعَل" : قرار دادن
"نسک" : (بر وزن قفل و عنق) بمعنی عبادت و ناسک بمعنی عابد است .
"المَنسَک (نسک)" : جائیکه بدان عادت و خوگرفته باشند.
"نزع" : کندن(نزاع) , مخاصمه و مجادله را از آن نزاع و تنازع گویند که طرفین یکدیگر را جذب و قلع می کنند.
"امر" : امر دو معنی دارد یکی کار ع و دیگری دستور و فرمان.
"دعو" : دعا, بمعنی خواندن و حاحجت خواستن و استمداد است و گاهی مطلق خواندن از آن منظور.
" الهُدی"
ضدّ الضلال و هو الرَّشادُ،

"المُسْتَقِیم" (قوم‏): فا، خط مستقیم «مُستقیمانِ متوازیانِ»
تفسیر: 

[جواب به کفار و مشرکین که به روش مسلمین در عبادت خدا خرده مى‏گرفتند وعدم اختصاص شریعت به موسى و یا عیسی علیهم السلام ]

این آیات رسول خدا صلی الله را دستور مى‏دهد به دعوت، و اینکه حقایقى از دعوت خود و اباطیل شرک را بیان کند، آن گاه مؤمنین را دستور مى‏دهد به فعل خیر که خلاصه شریعت است و مراد از آن این است که خدا را بندگى نموده، عمل خیر انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى‏کند، و با همین دستور سوره را ختم مى‏نماید.

کلمه منسک مصدر میمى از" نسک" به معناى عبادت است، مؤید این مطلب جمله" هُمْ ناسِکُوهُ" است یعنى همان عبادت را انجام مى‏دادند و اگر مصدر میمى نبود و اسم مکان مى‏بود- هم چنان که بعضى احتمال داده‏اند- آن وقت برگشت ضمیر" هاء" به منسک معناى درستى نمى‏داد.

و مراد از" لِکُلِّ أُمَّةٍ" امتهاى گذشته است که هر یک پس از دیگرى آمده تا منتهى به امت اسلام شده، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا صلی الله از قبیل امت عرب و عجم و روم، چون مى‏دانیم که شریعت خدا همواره یکى بوده و نبوت هم جهانى بوده است.

" فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ" مشرکین و منکرین دعوت رسول خدا صلی الله را نهى مى‏کند از اینکه در عبادتى که او آورده با او نزاع نکنند هر چند که آنها ایمان به دعوت او نداشته باشند و براى امر و نهى او احترامى قائل نباشند. خواهى گفت: با اینکه وقعى به امر و نهى او نمى‏گذارند، نهى ایشان در این آیه چه اثرى دارد؟ مى‏گوییم: این در صورتى است که نهى همراه با دلیل نباشد، ولى در اینجا در صدر آیه دلیل ذکر شده.

 گویا کفار از اهل کتاب و یا مشرکین وقتى عبادات اسلامى را دیده‏اند و چون براى آنها نوظهور بوده- چون نظیر آن را در شریعت‏هاى سابق، یعنى شریعت یهود ندیده بودند- لذا در مقام منازعه با آن جناب بر آمده‏اند که این نوع عبادت را از کجا آورده‏اى ما اینطور عبادت در هیچ شریعتى ندیده‏ایم اگر این قسم عبادت از شرایع نبوت بود، و به عبارت دیگر اگر تو که آورنده این عبادتى پیغمبر بودى باید مردم خداپرست که از امتهاى انبیاء گذشته‏اند آن را مى‏شناختند.

 و خداى تعالى جواب داده که هر امتى از امتهاى گذشته عبادتى داشته‏اند که آن قسم خدا را عبادت مى‏کردند، و عبادت هیچ امتى به امت دیگر منتقل نمى‏شده چون خداوند با هر شریعت، شرایع قبلى را نسخ مى‏کرد و بهتر از آن را مى‏آورد، چون افکار امتهاى بعدى ترقى یافته‏تر از قبلى‏ها بود و استعداد عبادتى کاملتر و بهتر از سابق را یافته بودند، پس همیشه عبادت سابقین در حق لاحقین نسخ مى‏شد، پس دیگر معنا ندارد که شما با پیغمبر صلی الله نزاع کنید که چرا طریقه عبادتت شبیه به طریقه سابقین نیست.

جمعى از مفسران، این آیات را اشاره به پاسخ ایرادى دانسته‏اند که از ناحیه مشرکان مطرح مى‏شد که مى‏گفتند چگونه گوشت حیواناتى را که ذبح شده است مى‏خورید اما گوشت میته (مردار) را نمى‏خورید در حالى که اولى را شما کشته‏اید و دومى را خدا! این آیات نازل شده و به آنها پاسخ گفت ولى بسیار بعید به نظر مى‏رسد که آیات فوق اشاره به چنین مطلبى باشد زیرا خوردن گوشت مردار که گوشت فاسد و زیانبارى است ظاهرا در هیچ شریعتى مجاز و مباح نبوده است تا قرآن صحه بر آن بگذارد و بگوید هر شریعتى براى خود برنامه‏اى داشته است.

در تفسیر خازن نقل کرده: گوینده این سخن بدیل بن ورقاء و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس (از کفار خزاعه) بودند.

ولى به نظر مى‏آید که مطلب راجع به یک حکم نبوده است وانگهى «مسک» راجع به عبادت است، خوردن ذبیحه از آن نیست،

و چون نهى ایشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا صلی الله ، و نهى آن جناب از اعتنا کردن به اعتراضات آنها است، لذا جمله" وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ- تو به کار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز" را بر آن جمله عطف نموده، گویا فرموده: ناراحت مشو و اعتنایى به منازعت آنان مکن، تو به آنچه مامور شده‏اى- یعنى به دعوت به سوى پروردگارت- بپرداز.

آن گاه همین مطلب را با جمله" إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ" تعلیل کرد، و اگر هدایت را مستقیم خواند با اینکه مستقیم صفت راهى است که به هدایت منتهى مى‏شود، از باب مجاز عقلى است.

توصیف" هدى" به" مستقیم بودن" یا جنبه تاکید دارد، و یا اشاره به این است که هدایت به سوى مقصد ممکن است از طرق مختلفى صورت گیرد راههاى نزدیک و دور، مستقیم و کج، ولى هدایت الهى، از نزدیکترین و مستقیم‏ترین راه است.

 امتهاى پیشین هر کدام برنامه‏اى مخصوص به خود داشتند که در آن شرائط خاص از نظر زمان و مکان و جهات دیگر کاملترین برنامه بوده است، ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرائط لازم بود احکام تازه‏ترى جانشین آنها شود.

تنها چیزى که عموم ادیان آسمانى و پیامبران الهى اختلاف و در باره‏اش تفاوتى ندارند: موضوع توحید ذات مقدس پروردگار، و مقام نبوت و معاد است. زیرا پایه‏ها و ارکان کلیه آنها بر این سه اصل اساسى متکى و بنیانگذارى شده‏اند.

آری اکنون که هر دین و آئین آسمانی در آن زمانی که تشریع و تاسیس شده باشد , اساسی و معتبر باشد پس جا ندارد که اینگونه افراد درباره این امر یعنی حقانیت و اکمل بودن دین مقدس اسلام با تو نزاع و جدال نمایند.

محمّد بن العباس بعد از دو واسطه از عیسى بن داود او از امام کاظم علیه السّلام و ایشان از پدر بزرگوارش امام صادق علیه السّلام نقل نماید که فرمود وقتى که این قسمت از آیه (لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ) نازل گردید پیامبر مسلمین را جمع کرد و فرمود اى گروه مهاجر و انصار منظور از منسک در آیه وجود امام است آگاه باشید که لزوم امام و پیروى از او از لوازم دین بوده و همان منسکى است که در آیه بدان اشارت گردیده و باید بدانید که على بن ابى طالب امام بعد از من است و شما را به پیروى از راهنمائیهاى او میخوانم زیرا او بر هدایت مستقیم پروردگار است مردم از این امر متعجب شدند و گروهى با آن مخالفت ورزیده و باطاعت از او راضى نگشتند تا اینکه این قسمت از آیه (وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ) و آیات 68 و 69 و 70 نازل گردید «1».، تو در ولایت به سوى پروردگارت بخوان که تو در ولایت على علیه السّلام و جانشین قرار دادن او در هدایت مستقیم هستی (1).

نکته ها:

 خداوند , هیچ امتی را بدون مکتب نمی گذارد.
 دین باید از طرف خدا باشد.
 مردم باید در راه الهی گام بردارند.
 وظیفه ی مبلغ , هدایت و استقامت در راه دین است.
 راه درست راه انبیاء است.
 در برابر جدال و ستیز و تضعیف مخالفان , تقویت رهبران حق لازم است.
 کسی که مسئول ارشاد دیگران است باید تسلط بر راه حق و مستقیم داشته باشد .(لعَلی هُدیً مُستقیمٍ) , (انک لَمن المُرسَلینَ علی صراطٍ مُستقیم).{کلمه "عَلی" رمز تسلط است}

 عن علی علیه السلام:
" اِنّ هذا الاِسلامَ دینَ اللهِ الَذی اِصطفاهُ لِنَفسِه وَ اصطَنَعَهُ علی عَینِه وَاصفاهُ خَیرَ خَلقِه وَاَقام دَعائِمِ عَلی مَحَبَّتِهِ ،اَذَلَّ الاَدیانَ بِعزَتِهِ وَ ضَعَ المِلَلَ بِرَفعِهَ (2)"

 این اسلام دین خداست که آن را برای (شناساندن) خود برگزید و به نظر عنایت خویش پروریده و برای تبلیغ بهترین آفریدگانش را اختیار نموده و ستونهایش را روی دوستی خویش برپاداشته و به ارجمندی آن, دینها را ذلیل و خوار گردانید و به بزرگی آن ملت ها را پست نمود.


(1)   البرهان فی تفسیر القرآن

(2)   نهج البلاغه،خطبه 189

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 9:43 عصر روز سه شنبه 91 خرداد 16


 آیه 66

    "وَ هُوَ الَّذِى أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُْیِیکُمْ إِنَّ الْانسَانَ لَکَفُورٌ" (66)

و او کسی است که شما را زنده کرد, سپس شما را می میراند, سپس شما را ( در رستاخیز) زنده می کند, مسلماً انسان بسیار ناسپاس است(66)

حیی: زنده.

ثُمّ:حرف عطف است و دلالت بر تأخیر دارد.

انسان:از آن جسد ظاهرى و صورت ظاهرى مراد نیست چنانکه در بشر مراد است، بلکه باطن و نهاد و استعداد و انسانیت و عواطف او در نظر است‏

کفر:پوشاندن:(کَفور): (بفتح کاف) مبالغه در کفران نعمت است یعنى بسیار ناسپاس‏

تفسیر:

سیاق ماضى در" احیاکم" دلالت مى‏کند بر اینکه مقصود از آن، حیات دنیا است، و اهمیتى که معاد دارد اقتضاء مى‏کند که مراد از جمله" ثم یحییکم" حیات اخروى در روز قیامت باشد، نه حیات برزخى.

و این نعمت حیات و دنبالش نعمت مرگ، و دنبال آن باز نعمت حیات، از نعمتهاى بزرگ الهى است که خدا با آن منت را بر بشر تمام کرده و به همین جهت در آخر آیه فرموده:" به درستى که انسان به طور مسلم کفران پیشه است".

این آیه تکمیل آیه سابق و در مقام امتنان است، حیات، مرگ، زنده شدن در آخرت لطف و عنایتى است از جانب خدا ولى انسان بسیار ناسپاس است منظور از «احیاکم» آنست که ما اوّل مواد مرده و بى‏جان بودیم «خلقناکم» من تراب» سپس خدا ما را زنده کرد و از مادران متولد شدیم. نظیر کیف تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ[1] ، غرض از «یحییکم» زنده کردن در آخرت است.

این را می توان چنین بررسی نمود:

از جمله نعمت‏هائى که خداوند مهربان در این آیات مورد بحث، توجه بشر را به آن جلب مى‏کند: سه نعمت مهم است.

یکم اینکه: فقط خدا است که شما را به قدرت کامله خود از وادى عدم به وادى وجود آورد و احیاء کرد. از جمله نتائج احیاء نمودن بشر این است که اولا: نسبت به خالق خود معرفت پیدا کند، و ثانیا: فرداى قیامت به اعلى درجات و مقامات انسانیت و بهشت نائل شود .

دوم اینکه: خدا شما را مى‏میراند، و از دنیا مى‏برد. و یکى از ثمرات از دنیا بردن بشر که نیز از نعمت‏هاى پروردگار مى‏باشد این است که افراد مؤمن و با سعادت و نیکوکار و نیک گفتار به پاداش نیک رفتارهاى نیک خود نائل شوند. چه آنکه دنیا یک چنین ظرفیت و گنجایش را ندارد که پاداش مؤمنان و لو اینکه اندک‏ هم باشد به ایشان داده شود.

 سوم اینکه: شما را پس از خروج از دنیا در روز رستاخیز زنده مى‏کند. این زنده کردن یک زندگانى دائمى بدون زوال خواهد بود. آرى این انسان حق نشناس به جاى اینکه در مقابل این همه نعمت‏ها سپاسگزار باشد کفران نعمت مى‏کند و ضرر کفران نعمتش این است که احیانا در دنیا و قطعا در عالم آخرت از نعمت‏هاى خدا محروم و ناامید گردد.

"وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً": این جمله حقیقت انسان را از جهت وجود بیان مى‏کند، و مى‏فرماید وجود انسان وجودى است متحول، که در مسیر خود از نقطه نقص بسوى کمال مى‏رود، و دائما و تدریجا در تغیر و تحول است، و خلاصه راه تکامل را مرحله بمرحله طى مى‏کند، قبل از اینکه پا بعرصه دنیا بگذارد مرده بود، (چون جزو کره زمین بود)، آن گاه باحیاء خدا حیاة یافت، و سپس هم چنان بامیراندن خدا و احیاء او تحول مى‏یافت‏

 ایه دلالت مى‏کند بر اینکه انسان جزئى از اجزاء کره زمین است، و از آن جدا نمیشود، و مباین آن نیست، چیزى که هست از همین زمین نشو نموده، شروع به تطور نموده، مراحل خود را طى مى‏کند، تا مى‏رسد به آنجایى که خلقتى غیر زمین و غیر مادى میشود، و این موجود غیر مادى عینا همان است که از زمین نشو کرد، و خلقتى دیگر شد، و باین کمال جدید تکامل یافت، آن گاه وقتى باین مرحله رسید فرشته مرگ او را از بدنش مى‏گیرد، و بدون کم و کاست مى‏گیرد، و سپس این موجود بسوى خداى سبحان بر مى‏گردد، این صراط و راه هستى انسان است‏

 انسان براى هر غرضى که دارد از هر چیزى استفاده مى‏کند، و آن را بخدمت خود مى‏گیرد، و لا یزال گذشت زمان هم این موجود عجیب را در تکثیر تصرفات، و عمیق‏تر ساختن نظریه‏هایش تایید مى‏کند، تا آنکه خداوند با کلمات خود حق را محقق سازد، و صدق کلام عزیزش را که فرمود: (وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ، براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر کرد، در حالى که همه‏اش از اوست)[2]،

 (لَکَفُورٌ)صیغه مبالغه است اشاره به کفر و انکار انسان‏هاى لجوج مى‏کند که حتى با مشاهده این همه آیات عظمت خدا باز راه انکار را پیش مى‏گیرند. و یا اشاره به کفران و ناسپاسى اینگونه افراد است که وجودشان غرق نعمت‏هاى او است، و باز هم نه در مقام شکر منعمند، و نه شناخت او.

قال علی علیه السلام:

"اَلرَّحیلُ وَشیکٌ[3]"

کوچ کردن (رفتن از دنیا) نزدیک است.(پس توشه ای برگیر)

 (2)نهج البلاغه،حکمت 178



[1]      (بقره/ 28)

[2]      )( جاثیه /13 )

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 9:18 عصر روز سه شنبه 91 خرداد 16


    "َ الَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکمُ مَّا فىِ الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تجَْرِى فىِ الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلىَ الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ" (65)

 آیا نظر نکرده‏اى که خدا آنچه را در زمین است و کشتى‏ها را در حالى که در دریا به فرمان او روانند، براى شما رام ساخت و [اجرام] آسمان را نگه مى‏دارد، تا مبادا جز به رخصت او، بر زمین فرو افتد؟ که خدا (نسبت‏)به مردم قطعاً مهربانى مهرورز است. (65)

"تسخیر": یعنى وادار کردن بعمل با قهر و اجبار. تسخیر آنست که شى‏ء را بغرض مخصوصى با قهر سوق کنند. طبرسى آنرا رام کردن گوید که عبارت اخراى سوق بقهر است.

"فلک":(بر وزن قفل) کشتى. آن در واحد و جمع بکار میرود

"بَحر":دریا

"امْر":امر دو معنى دارد یکى کار و چیز،دیگرى: دستور و فرمان،

"َوقع":وقوع بمعنى ثبوت و سقوط است، واقعه در شدائد و ناگواریها بکار رود (مفردات) این دو معنى در قاموس و اقرب نیز گفته شده است آنرا وجوب نیز معنى کرده‏اند

"اذْن":(بر وزن علم) در قرآن مجید بمعنى اجازه‏

"انَّ":(بفتح و کسر) هر دو حرف تأکیداند و براى تأکید مطلب ذکر میشوند

"ناس":جماعت مردم‏

"الرءوف": شدید الرحمة

تفسیر:

[و باز هم قدرت خدا]

این آیه استشهاد دیگرى بر عموم قدرت خدا است، و مقابله میان تسخیر آنچه در زمین است و تسخیر کشتى‏ها در دریا تایید مى‏کند که مراد از زمین، خشکى، در مقابل دریا است و بنا بر اینکه جمله" وَ یُمْسِکُ السَّماءَ ..." پس از این دو جمله واقع شده، مى‏رساند که حاصل مقصود این است که خدا آنچه در آسمان و آنچه در زمین، و آنچه در دریاها است مسخر براى شما کرده.

معنى کلمه (أَ لَمْ تَرَ) را در ذیل آیه 63 خواندیم[1].

 خدا در این آیه به پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلم و هر کسى که گوش شنوا داشته باشد مى‏فرماید: آیا ندیدى و نمى‏بینى و ندانستى و نمى‏دانى که خدا آنچه در زمین است براى شما مطیع و مسخر نموده است. آیا اگر خدا این موجودات ارضى را براى شما تسخیر نمیکرد و در اختیار شما قرار نمى‏داد مى‏توانستید به حیات و زندگى خود ادامه دهید، و اینچنین که بر آنها حکم- فرما هستید حکمفرما باشید؟ اى انسان عاقل و منصف! آیا یک چنین خدائى که اینگونه موجودات قوى و نیرومند زمین را همانگونه که مشاهده مى‏کنید در اختیار این بشر ضعیف قرار داده، تا در رفاه و آسایش باشد قابل ستایش و پرستش نیست!؟ فَما لَکُمْ، کَیْفَ تَحْکُمُونَ مگر شما را چه شد؟ چگونه داورى مى‏کنید!

«سَخَّرَ لَکُمْ» :انسان شریف‏ترین پدیده‏هاى زمین است‏.

از اشیائى که خداوند در این زمین پهناور براى بشر، مطیع و مسخر کرده است: کشتى‏هائى مى‏باشد که در اقیانوس‏ها و دریاهاى زمین است که بزرگترین وسیله حمل و نقل دریائى مى‏باشند. و تردیدى نیست که اگر این همه کشتى‏ها نمى‏بود قطعا زندگى بشر از نظر حمل و نقل کالا فلج مى‏شد. جالب اینکه در این جمله فقط سخن از کشتى‏ها به میان آورده است، نه از طیاره، و وسائل حمل و نقل هوائى‏و فضائى. چرا که اگر به هنگام نزول قرآن، سخن از آنها به میان مى‏آورد دشمنان اسلام و قرآن به علت اینکه آنها را ندیده بودند مسخره و استهزاء مى‏کردند.

 "وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ ":(یُمْسِکُ) مضارع و براى استمرار مى‏باشد. پس اگر یک لحظه این استمرار قطع شود آسمان و زمینى در کار نخواهد بود.

و مراد از آسمان همانطور که گفتیم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى‏گذارد که آن موجودات فرو ریزند، و به زمین بیفتند، مگر به اذن خودش که با اذن او احیانا سنگهاى آسمانى و صاعقه، و امثال آن به زمین مى‏افتد.

از یک سو هر یک از کرات آسمانى را در مدار خود به حرکت در آورده و نیروى" دافعه" حاصل از گریز از مرکز را درست معادل نیروى" جاذبه" آنها قرار داده است، تا هر یک در مدار خود بى آنکه در فاصله‏هاى آنها دگرگونى حاصل بشود به حرکت در آیند، و تصادمى در میان کرات روى ندهد.

از سوى دیگر جو زمین را آن چنان آفریده که به سنگریزه‏هاى سرگردان اجازه بر خورد با زمین و تولید ناراحتى و ویرانى براى اهلش ندهند.

در این جا احتمالاتى هولناک در عالم هستى وجود دارد که باور کردنش ممکن نیست، و برجسته‏ترین مثال بر آن وجود بسیارى از ستارگان دنباله‏دار و شهابها است که به شماره‏ها فراوان بر زمین مى‏افتند ولى بى‏درنگ چون به غلاف و پوشش جوّى زمین بر مى‏خورند متلاشى مى‏شوند، و چنین است که در دعا مى‏خوانیم: «سبحان من لا یأخذ أهل الأرض بألوان العذاب، سبحان الرؤوف الرحیم- منزه است آن که اهل زمین را به گونه گون عذاب گرفتار نمى‏سازد، منزّه است آن صاحب رأفت مهربان»

«إِلَّا بِإِذْنِهِ»قوانین طبیعى، مانع اراده‏ى الهى نیست.

«بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ»همه‏ى مردم مورد لطف خداوند هستند

خداوند این آیه را با دو صفت رأفت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتمیم نموده، منت را بر مردم تمام کرده باشد.

رءوف نسبت به اشخاص مبتلا و گرفتار است ولى رحمت عام مى‏باشد، این جمله جواب کسانى است که گفته‏اند «رحیم» یعنى خدایى که فقط در آخرت براى مؤمنان رحمت دارد. حال آنکه صدر آیه راجع به رحمت همگانى و در ذیل آن، رحمت به همه ناس نسبت داده شده است‏

از دیدگاه دیگری ارحم الراحمین بودن ذات مقدس حضرت پروردگار است نسبت به عموم بندگانش. چه مؤمن و خداشناس و چه کافر و خدانشناس. و این معنى از کلمه (الناس) استفاده مى‏شود. إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ رأفت خدا نسبت به مؤمنان و خداشناسان، براى مؤمن بودنشان است. و نسبت به کافران و خدا نشناسان براى این است که حجت بر آنان تمام شود.

از روش قرآن در ذکر نامهاى پروردگارمان در اینجا و در دیگر سوره‏ها در مى‏یابیم که خداوند مى‏خواهد خود را در ابعاد مختلف زندگى تشریعى و اجتماعى یا مادّى و تکوینى به ما بشناساند، و مسافتى میان ایمان (باور قلبى) و معرفت (شناخت آگاهانه) وجود دارد هم چنان که مسافتى میان اسلام و ایمان موجود است. پس هر مسلمانى مؤمن نیست و هر مؤمنى عارف و دل آگاه نمى‏باشد و عرفان و شناخت را درجات و مراتبى است.

همانا خداى سبحان در آیه‏هاى قرآن بر بندگان خود جلوه‏گر مى‏شود.

 

نکته ها:

1 )مطالعه‏ى آفرینش، هم ایمان آفرین است و هم عشق آفرین.

2 )تسخیر جهان هستى، به اراده‏ى خداست.

    3 )انسان مى‏تواند بر زمین و پدیده‏هاى آن غالب شود و حقّ مشروع اوست.«سَخَّرَ لَکُمْ» (انسان شریف‏ترین پدیده‏هاى زمین است).

4 )سیر طبیعت، در مسیر اراده‏ى خداوند است.

5) آسمان و اجرام آن ساقط شدنى است و خداوند آنها را نگاه داشته است.

6)برپایى نظام آفرینش و مصونیّت آن از فروپاشى به حفظ دائمى خداوند نیازمند است.

7 )قوانین طبیعى، مانع اراده‏ى الهى نیست.

8 )دلیل الطاف الهى، رأفت و لطف اوست.

9 )همه‏ى مردم مورد لطف خداوند هستند.

عَن عَلی عَلیه السَلام:

ثُمَّ فَطَرَ مِنهُ اِطباقَاً فَفَتَقَها سَبعَ سَمواتٍ بَعدَ اِرتِقاقِها، فَاستَمسُکَ بَاَمرِه وَقامَت عَلی حَدِّه[2]"

پس از آن آب طبقات بر روی هم قرار گرفته آسمان ها را ایجاد کرد و آنها را بعد از با هم بودن از یکدیگر جدا ساخت و هفت آسمان گرداند،پس به امر وفرمان پرئردگار خو را نگه داشته و به جاییکه برایشان تعین نموده قرار گرفتند.



[1]      تفسیر آسان

[2]      نهج البلاغه ،خطبه 202



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 9:5 عصر روز یکشنبه 91 خرداد 14


آ یه :

    "أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مخُْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ" (63)

" لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنىِ‏ُّ الْحَمِیدُ" (64)

آیا نظر نکرده‏اى که خدا از آسمان، آبى فرو فرستاد، پس زمین سرسبز گردید؟ اری خدا باریک بین (و) آگاه است. (63)

آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمین است فقط از آنِ اوست و مسلماً خدا بى نیاز(و)ستوده است. (64)

"رأى":دیدن. دانستن. نگاه کردن :رأى چون بدو مفعول متعدى شود بمعنى علم آید جوهرى در صحاح گوید: رأى با چشم بیک مفعول، و رأى بمعنى علم بدو مفعول متعدى میشود. راغب میگوید: رأى آنگاه که دو مفعول گیرد معنى علم میدهد.

"نزول":اصل نزول بمعنى فرود آمدن است چنانکه در مفردات و مصباح و اقرب گفته است‏

"سماء" :آسمان، فضاى فراخ بر دور زمین، جاى ارواح نیکان، آنچه که بالاى سر انسان باشد، سقف هر چیزى، رواق خانه، پشت اسب، ابر، باران‏

"ماء":آب." وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً[1]" راغب گفته: اصل آن موه است بدلیل آنکه جمع آن امواه و میاه آمده و مصغّرش مویه است هاء آخر را حذف و واو را مبدّل به الف کرده‏اند.

"صبح":بعقیده راغب صبح و صباح هر دو اول روز و وقت پیدا شدن سرخى آفتاب در افق است‏این صیغه در قرآن بمعنى صار و گردیدن است مگر بعضى از قبیل «حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ» که بمعنى داخل شدن در صباح است. کلمه (فَتُصْبِحُ) بمعنى (تصیر) یعنى مى‏گردد مى‏باشد.

    "ارض":این کلمه که مراد از آن زمین ماست امّا اینکه در قرآن مجید همواره مفرد آمده، باحتمال قوى علتش آن است که آنچه غیر از زمین است نسبت بما آسمان محسوب میشود مثلا مرّیخ گر چه فی حدّ نفسه، یک کره و زمین است ولى نسبت بما که بالاى سر ماست آسمان حساب میشود، على هذا ما را یکزمین بیشتر نیست که زیر پاى ماست.

"خضرة":سبز بودن‏

"لُطف":بضمّ اوّل بمعنى رفق و مدارا و نزدیکى است و بفتح اوّل بمعنى نازکى و صافى است (لَطیف): از اسماء حسنى است و آن بنا بر آنکه گفته شد بمعنى مدارا کننده است آنکه بدقائق امور عالم است.

 "الْخَبِیرُ":العالم بما کان و ما یکون لا یعزب عنه شی‏ء و لا یفوته، فهو لم یزل خبیرا بما یخلق عالما بکنه الأشیاء مطلع على حقائقها.

"غنى":کفایت. بى‏نیازى. (غنّى): بى‏نیاز.

"حمد":ستایش. ثنا گوئى.ستودن (حمید:) ممکن است بمعنى فاعل باشد یعنى ستاینده و ممکن است بمعنى مفعول باشد یعنى ستوده.

 

تفسیر : 

[نشانه‏هاى خدا در صحنه هستى‏]

" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّه " در این آیه بر عموم قدرت خداى عز و جل که قبلا گذشت استشهاد شده به مساله فرو فرستادن آب از آسمان.

خلیل بن احمد که یکى از بزرگترین علماء و ادباء و مفاخر شیعه به شمار مى‏رود کلمه (أَ لَمْ تَرَ) را یعنى آیا ندیدى به (أ لم تعلم) یعنى آیا ندانستى معنى کرده است[1]   .این کلمه در اینجا خطاب به پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم مى‏باشد.

 یا محمّد (ص) آیا ندانستى و نمى‏دانى، آیا با دیده بصیرت ندیدى و نمى‏بینى که خداى توانا آب و باران را از آسمان یعنى از فضاى بالا بروى زمین فرو مى‏ریزد، و زمین به وسیله آن: سبز و خرم مى‏شود.

گر چه در این آیه نسبت سبز و خرم شدن را به زمین داده است، ولى این نسبت، نسبت مجازى است، نه حقیقى. زیرا آنچه سبز مى‏شود گیاهان زمین مى‏باشد، نه خود زمین. و در اینجا یک نکته بسیار مهم نهفته است، و آن اینکه: هنگامى که گیاهان مى‏رویند و سبز و خرم مى‏شوند. به عبارت دیگر: گیاهان و روئیدنى‏ها- مخصوصا در کشتزارها- به نحوى زمین را تحت پوشش خود قرار مى‏دهند، و به طورى جلوه‏گر مى‏شوند که گوئى:زمین دیگرى به وجود آمده که جز رنگ سبز و خرمى رنگ دیگرى ندارد!

"فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً" رفع فعل مفید اثبات سر سبزى زمین است، امّا اگر به عنوان جواب استفهام، نصب داده شود سبز شدن زمین را نفى مى‏کند.

 براى این عبارت دو توضیح ذکر شده است:

الف: اگر منصوب شود عکس غرض حاصل مى‏شود مثل الم تر أنّی انعمت علیک فتشکر معنایش نفى شکر و شکایت از عدم سپاسگزارى منعم علیه شده[2].

ب: اگر منصوب و جواب استفهام باشد، لازمه‏اش آن است که رؤیت نزول آب، سبب سبزى زمین باشد و حال آن که وجود آب سبب آن است نه رؤیت[3]..

در آیات گذشته، سخن از قدرت بى پایان خداوند و حقانیت او بود، در آیات مورد بحث نشانه‏هاى مختلفى از این قدرت گسترده و حقانیت مطلقه را بیان مى‏کند.زمینى که آثار حیات از او رخت بر بسته بود و چهره‏اى عبوس و زشت و تیره داشت با نزول قطرات حیاتبخش باران، زنده شد و آثار حیات در آن نمایان گشت و لبخند زندگى در چهره او آشکار. لطیف بودن خدا ایجاب مى‏کند که نطفه‏هاى کوچک و کم ارزش گیاهان را که در درون بذرها در اعماق خاکها نهفته است پرورش دهد، و آنها را که‏ در نهایت ظرافت و لطافتند از اعماق خاک تیره بر خلاف قانون جاذبه بیرون فرستد، و در معرض تابش آفتاب، و وزش نسیم قرار دهد، و سرانجام آن را به گیاهى بارور، یا درختى تنومند تبدیل کند.

اگر او دانه‏هاى باران را نمى‏فرستاد و محیط بذر و زمین اطراف آن نرم و ملایم و" لطیف" نمى‏شد آنها هرگز قدرت

نمو و رشد نمى‏داشتند، اما او با این باران به آن محیط خشک و خشن، لطف و نرمش بخشید تا آماده حرکت و نمو گردد.

در عین حال از تمام نیازها و احتیاجات این دانه ضعیف از آغاز حرکت در زیر خاک تا هنگامى که سر به آسمان کشیده، آگاه و خبیر است.

خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى‏فرستد، و به مقتضاى خبیر بودنش اندازه‏اى براى آن قائل است که اگر از حد بگذرد سیل است و ویرانى، و اگر کمتر از حد باشد خشکسالى و پژمردگى و این است معنى لطیف بودن و خبیر بودن خداوند.در این آیه نیز مى‏خوانیم: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ:" ما از آسمان آبى فرستادیم به اندازه معین، سپس آن را در زمین ساکن کردیم[4]" .

گیاه شناسان مى‏دانند که قوانینى که رشد و نموّ گیاهان را اداره مى‏کند چه قدر دقیق و عظیم است. چیزى که ما بنا بر عادت بى‏توجّه و عبرت‏گیرى بر آن مى‏گذریم. پس از آن که میلیونها دلار در آزمایشگاههاى گیاهى هزینه کرده‏اند هنوز راز «فتوسنتز» یا تمثیل نورى را در نیافته‏اند که چگونه پرتو خورشید مثلا به میوه‏اى چون سیب تبدیل مى‏شود که بیشتر مواد آن را از نور آفتاب مى‏شمارند.

 جمله" إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ" بیان علت سبز کردن زمین با فرستادن باران است‏.


[1]      معارف ج:17،ص:288

 [2]      کشّاف، ج 3، ص 168.

[3]      املاء ما منّ به الرحمن، ج 2، ص 146 

 [4]      )( مومنون/18)

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:33 صبح روز جمعه 91 خرداد 12


آیه 62:

    [معناى" حق" بودن خداى تعالى و" على" و" کبیر" بودن او عز اسمه‏]

آی   توضیح آن: کلمه"حق" به معنای ثابت است, اما نه از هر جهت , بلکه از جهت ثبوتش, و در مقابل آن کلمه ک باطل"  به معنای غیر ثابت است, از جهت عدم ثبوتش, و جمله ی " بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ " به خاطر ضمیر فصلی که در آن هست , و نیز بخاطر معرفه آوردن خبر , (الف و لام آوردن بر سر کلمه " حق" ) انحصار را میرساند , یعنی انحصار مبتدا در خبر است.

پس جمله " بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" ثبوت را منحصر مى‏کند در خدا، و مى‏فرماید: تنها خدا است که ثابتى است که با بطلان آمیخته نیست، و به عبارت دیگر ثابت از جمیع جهات است، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدیر است، پس وجودش مطلق است، یعنى مقید به هیچ قید و مشروط به هیچ شرطى نیست، پس وجود او ضرورى و عدمش محال است، به خلاف غیر او از موجودات ممکن الوجود، که وجودشان تقدیرى است، یعنى به تقدیر و فرضى که مسبب آن موجود شود آن نیز موجود مى‏شود، پس وجود ممکنات مقید است به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى‏شوند، نه بخودى خود و به ضرورتى از ذات خود.

و وقتى حقیقت هر چیز عبارت است از ثبوت آن، پس خداى تعالى که ثبوتش ضرورى است، به ذات خود حق است، ولى غیر او به وسیله او حق مى‏شوند.

و وقتى این معنا مورد دقت قرار گیرد، و آن طور که شاید و باید در آن تامل شود، معلوم مى‏شود:

اولا تمامى موجودات در وجود یافتن، مستند به خداى تعالى هستند، و همچنین نظام عامى که در عموم آنها، و نیز نظامهاى جزئى که در بعضى از آنها یعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است، همه مستند به خداى تعالى است.

و ثانیا کمالات وجودى که در حقیقت، صفات وجودند، از قبیل علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، وحدت، خلق، ملک، غنى، حمد، و خبیر بودن، چه آنها که در آیات سابق ذکر شده، و چه آنها که ذکر نشده، صفاتى است که قائم به خداى تعالى است، که یا عین ذات اویند، مانند علم و قدرت، و یا صفاتى خارج از ذات اویند، که از فعل او انتزاع مى‏شود، مانند صفت خالق و رازق و رحیم، که از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى‏شوند.

و ثالثا قبول شریک در ذات او، یا در تدبیرش، و نیز هر صفتى که معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است، یعنى اینگونه اوصاف در او نیست، و به همین جهت آنها را صفات سلبیه خدا مى‏گوییم، مانند بى‏شریکى، تعددناپذیرى، بى جسمى، بى مکانى، بى زمانى، جهل، عجز، بطلان، زوال و امثال آن.

براى اینکه همه این صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقید به قیدى نیست، همین نداشتن قید عدمى (به حکم نفى در نفى موجب اثبات است)، اطلاق وجود او را اثبات مى‏کند.

و شاید جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ"، ثبوت صفات را به هر دو مرحله‏اش افاده کند، چون نام" العلى" تنزه خدا را از هر چیز که لایق به ساحت او نیست افاده مى‏کند، پس بدلیل اینکه" العلى" است مجمع همه صفات سلبى است.

و کلمه" کبیر" وسعت او را نسبت به هر کمال وجودى افاده مى‏کند، پس چون کبیر است مجمع تمام صفات ثبوتى است.

 پس صدر آیه یعنى جمله" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" برهان بر مضمون ذیل آن، یعنى جمله" أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ" است، و ذیل آن برهان بر جامعیت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتیه و سلبیه هر دو است، که بیانش گذشت، پس خدا ذاتى است مستجمع و دارنده همه صفات کمال، پس او" اللَّه" است، که عزیز است نام او.

جمله" وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ"، از آنجا که در مقابل جمله" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" است، لذا هر چه در باره این جمله گفته شد، مقابل آن، در آن جمله جریان مى‏یابد، یعنى خدایانى که مشرکین براى خود اتخاذ کرده‏اند، هیچ بهره‏اى از حقیقت ندارند، و از خلق و تدبیر چیزى مستند به آنها نیست، چون شریک در الوهیت و ربوبیت باطل است و حقیقتى در آن نیست و چون به هر تقدیر باطل است، پس از خلق و تدبیر به هیچ وجه چیزى مستند به آنها نمى‏شود.

مطلب دیگر اینکه در آیه شریفه از اسماء الحسنى سه اسم" حق" و" على" و" کبیر" ذکر شده، و از آنچه گذشت معلوم شد که کلمه" حق" به معناى واجب الوجود است، و کلمه" على" از صفات سلبیه، و کلمه" کبیر" از صفات ثبوتیه که قریب المعنى با عبارت" مستجمع صفات کمال" است .

پس اگر مى‏بینید لشکریان حق پیروز مى‏شوند، باطل عقب نشینى مى‏کند، لطف خدا به یارى مؤمنان مى‏شتابد و کافران را تنها مى‏گذارد، به خاطر آن است که آنها باطلند و اینان حق، آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نیستى است و اینها هماهنگ با قوانین جهان هستى.

.فعل «یدعون» به دو صورت: غایب و مخاطب قرائت شده است‏ چرا که این قانون فقط به اسلام اختصاص دارد.

کلمه" على" که از ماده" علو" گرفته شده به معنى بلند مقام است، و نیز به کسى گفته مى‏شود که قادر و قاهر است و کسى قدرت مقاومت در برابر اراده او ندارد.

" کبیر" نیز اشاره‏اى است به عظمت علم و قدرت پروردگار و کسى که داراى این صفات است بخوبى مى‏تواند دوستان خود را یارى دهد، و دشمنان را در هم بشکند لذا دوستانش باید به وعده‏هاى او دلگرم باشند. 

 پس چنین می توان گفت که:

" وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ"-" علو" خداى تعالى به گونه‏اى است که او علو دارد و هیچ چیز بر او علو ندارد. و کبرش طورى است که در برابر هیچ چیز کوچک نمى‏شود و ذلیل و خوار نمى‏گردد. و این علو و این کبر از فروعات حق بودن یعنى ثابت و زوال ناپذیر بودن او است.

 به هر تقدیر، معناى آیه این است که: این تصرف در تکوین و تشریع از خداى سبحان است و سببش این است که خداى تعالى خودش حق است و با مشیت اوست که هر موجود حقى داراى حقیقت مى‏شود، و آلهه مشرکین و هر چیزى که ظالمین یاغى بدان رکون مى‏کنند باطل است و قادر بر هیچ چیز نیست.

 

نکته ها:

 1) جا به جایى شب و روز نشانه‏اى گویا از تدبیر و ربوبیّت و یکتایى اوست.

2)هر معبودى جز او موهوم است.

 3) خداى متعال معیار حقّ است، نه چیز دیگر.  

قال علی علیه السلام:

"اِنَّ الحَقَّ ثَقیلٌ مِرّیءٌ وَاِنَّ الباطِلَ خَفیفٌ وَّبیءٌ[1]"

حق(درظاهر)گران است وسنگین و(در باطن)گوارا وباطل (در ظاهر) سبک است وآسان و(درباطن) وبا آورنده است.

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:17 صبح روز جمعه 91 خرداد 12


آیه 62:

    "ذَالِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىِ‏ُّ الْکَبِیرُ"(62)

(و نیز) این بخاطر آن است که تنها خدا حقّ است و اینکه فقط آنچه را جز او مى‏خوانند (میپرستند) باطل است و اینکه تنها خدا بلند مرتبه (و)بزرگ است. (62)

"حقّ":ثابت. ضدّ باطل. راغب گوید: اصل حقّ بمعنى مطابقت و موافقت است‏«حقّ» از اسماء حسنى است المیزان گوید: چون خدا بذاته و صفاته غیر قابل زوال است لذا حقّ از اسماء حسناى اوست.

در مجمع نقل میکند علّت این تسمیه آنست که امر خدا همه حقّ است و باطل در آن نیست.بهتر است گفته شود که:

ذات و افعال و صفات خدا حقّ است یعنى همه آنها مطابق واقع و در جاى و موقع خویش است و معنى حق چنانکه گفته شد مطابقت است.

"دعو":دعاء بمعنى خواندن و حاجت خواستن و استمداد است و گاهى مطلق خواندن از آن منظور است‏.

"دون":غیر. حقیر. ناقص از دیگرى و بمعنى پائین، فوق، جلو، عقب نیز بکار رفته است.

"بطل‏": ناحق، باطل، بیهوده، آنکه در راه زندگى با نادانى قدم بردارد.

"کبر":(بر وزن عنب و قفل) بزرگى قدر:(کبیر): از اسماء حسنى است معنى عظیم القدر است چنانکه علىّ بمعنى بلند پایه است .

 

تفسیر :

"ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" دلیل دوم است بر «لینصرنه و بر یُولِجُ اللَّیْلَ ».

" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و"....:دو حصرى که در جمله" بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" و جمله" وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ" به کار رفته، یا به این معنا است که خدا حق است و باطل در او راه ندارد و خدایانى که براى خود گرفته‏اند باطل محض است و هیچ حقى در آنها نیست.

 پس خدا قادر است بر اینکه در تکوین موجودات تصرف نموده به نفع بعضى و علیه بعضى به آنچه مى‏خواهد حکم کند. و یا به این معنا است که خداى تعالى حق است، اما به حقیقت معناى کلمه و غیر خدا کسى اینطور حق نیست، مگر کسى و چیزى که او حقش کرده باشد و خدایانى که به جاى خدا مى‏پرستند، یعنى بتها بلکه هر چیزى که بدان دل مى‏بندند و رکون مى‏کنند باطل است و بس، چون مصداق غیر باطل تنها خدا است- دقت فرمایید- و اگر گفتیم باطل است لا غیر، بدان جهت است که خودش مستقلا حقیقت ندارد.

یا به تعبیر دیگر: اطلاق" حق" بر خدا و" باطل" بر غیر او یا به خاطر این است که حقى که به هیچوجه با باطل آمیخته نیست او است، یا به خاطر اینکه حقى که در حقانیتش استقلال دارد و دیگران بخاطر رابطه با او رنگ حق به خود مى‏گیرند خدا است.

 «هو» ظاهرا براى اختصاص و حصر است.

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:16 صبح روز جمعه 91 خرداد 12


آیه 61 سوره حج:

    "ذَالِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ الَّیْلَ فىِ النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّیْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعُ بَصِیرٌ"(61)

این( یارى) بخاطر آن است که خدا شب را در روز وارد مى‏کند، و روز را در شب وارد مى‏کند و (براى)اینکه خدا شنواى بیناست. (61)

"ولج":ولوج بمعنى دخول است. راغب دخول در جاى تنگ گفته است‏.مراد کوتاه و بلند شدن شبها و روزهاست.

"سمیع":شنوا. از اسماء حسنى است.

"بَصَر": (بر وزن فرس) قوه بینائى‏/ بصیر:بینا

 

تفسیر:

 [تعلیل نصرت دادن به مظلوم، به حق بودن خداوند و عموم قدرت او عز و جل‏]

مشار الیه به کلمه" ذلک" بنا بر آن معنایى که ما براى نصرت کردیم پیروزى مظلوم است که بر ظالم خود دست قانونى یافته و عقابش نموده است و معنایش این است که: این نصرت به سبب آن است که سنت خدا بر این جریان یافته که همواره یکى از دو نفر متضاد و مزاحم را بر دیگرى غلبه دهد. 

همانطور که همواره روز را بر شب، و شب را بر روز غلبه مى‏دهد، و خدا شنواى گفته‏هاى ایشان و بیناى اعمال ایشان است پس مظلوم را که حقش از دست رفته مى‏بیند و آه و ناله‏اش را مى‏شنود و او را یارى مى‏کند.  . زیرا جائى که این همه کرات بى‏شمار که کره ماه و خورشید از جمله آنهایند در این فضاى لایتناها به قدرت بى‏منتهاى او مشغول انجام وظیفه باشند و شب و روز این جهان از نظم و انتظام و سیار و ثابت بودن آنها به وجود بیایند نصرت و یارى نمودن افراد مؤمن براى یک چنین خدائى و یک چنین قدرتى چندان اهمیتى ندارد.

" یولج الیل...":اشاره به شب و روز در فصول مختلف سال است که از یکى کاسته و به دیگرى افزوده مى‏شود، اما این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به مساله طلوع و غروب آفتاب باشد که به خاطر شرائط خاص جو (هواى اطراف زمین) این امر به صورت ناگهانى انجام نمى‏گیرد، بلکه از آغاز طلوع فجر، اشعه آفتاب به طبقات بالاى هوا

مى‏افتد و آهسته آهسته به طبقات پائین منتقل مى‏شود، گویى روز تدریجا وارد شب مى‏گردد، و لشکر نور برسپاهیان ظلمت چیره مى‏شود، و بعکس هنگام غروب آفتاب نخست نور از قشر پائین جو برچیده مى‏شود و هوا کمى تار مى‏گردد و تدریجا از طبقات بالاتر، تا آخرین شعاع خورشید برچیده شود و لشگر ظلمت همه جا را تسخیر کند، و اگر این موضوع نبود، طلوع و غروب آفتاب در یک لحظه زود گذر انجام مى‏گرفت و انتقال ناگهانى از شب به روز و روز به شب هم از نظر جسمى و روحى براى انسان زیانبار بود، و هم از نظر نظام اجتماعى این تغییر سریع و بى مقدمه مشکلات فراوان به وجود مى‏آورد.

در ترجمه بیان السعاده امده :

 داخل مى‏کند شب قصاص گیرنده را در جاى روز عفو، یا شب ظلم داخل در روز عدل مى‏کند، یا از شب رذیلت‏ها مى‏کاهد و به بروز فضایل اضافه مى‏کند.

آنچه در عالم طبیعت مى‏گذرد مثلى است زنده که امّتها نیز بدان مى‏گذرند، پس یک بار جریان تاریخ کافران فاجر را درهم مى‏نوردد و مؤمنان جام انتقام خود را بر آنها فرو مى‏ریزند و جامعه چنان که بود مؤمن مى‏شود، ولى این وضع دیرى نمى‏پاید و از بین مى‏رود و متلاشى مى‏شود و دیگر بار جامعه کافر و فاجر مى‏گردد. بدین سان امّتها از پى یکدیگر مى‏آیند تا خداوند به دوستداران صالح خود اجازه مى‏دهد براى از بین بردن جاهلیّت و گمراهى از سرتاسر زمین انسانیت قیام و اقدام کنند.

صاحب احسن الحدیث چنین اورده :" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْل" : این نصرت براى آنست که خدا ضدى را با ضدى دیگر دفع مى‏کند و از بین مى‏برد، چنان که روز را با شب و بالعکس از بین مى‏برد.

"وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیر":تقاضاى کمک مؤمنان را مى‏شنود، و از حال و کار آنها آگاه است، و در موقع لزوم، لطفش به یارى آنها مى‏شتابد، همانگونه که از اعمال و نیات دشمنان حق با خبر است.

 

نکته ها: 

1 )مشت، نمونه‏ى خروار است. قدرت و علم خدا در تغییر شبانه روز، نشانه‏ى قدرت او بر نصرت بندگان است.

 2) تغییرات شب و روز تصادفى نیست و تدبیر امور جهان، مدبرى حکیم و دانا دارد.

عَن اَمیرِالمُومِنین عَلیهِ السَلام:

"اَلحَمدُ لِلّهِ الذِی لَم تَسبِقُ لَهُ حالٌ حالاً... وَ کُلُ یَسمَعُ غََیرُهُ یَصَمُّ عَنِ اللَطیفِ الاَصواتِ و یُصِمُّهُ کَبیرها و یَذهَبُ عَنهُ ما بَعدَ مِنها کُلُّ بَصیرِ غَیرُهُ یَعمی عَن خِفِّیِ الاَلوان و لَطیفِ الاَجسام[1]"

حمد و سپا س خداوندی را سزاست که هیچ صفتی بر صفت دیگر او پیشی نگرفته و هر شنونده ای را غیر او آوازهای بسیار بلند کر می گرداند و آوازهای آهسته ودور را نمی شنود وهر بینایی غیر او رنگهای پنهان واز اجسام لطیفه نابیناست.



[1]      نهج البلاغه ،خطبه64،بند 4.

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:15 صبح روز جمعه 91 خرداد 12


   ادامه:

    " لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ"- با در نظر گرفتن اینکه مقام، مقام اذن در جهاد است، از ظاهر سیاق بر مى‏آید که مراد از" نصر" اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگر یاغى است به اینکه در جنگ آنان را بر اینان پیروزى دهد. و لیکن ممکن است در جمله" وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورا[1]ً" مقصود از" نصرت" تشریع قانون به نفع مظلوم و علیه ظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را که بر سرش آمده تلافى کند. و مقصود از" اذن در قتال" هم همین قانون باشد، یعنى دست کوتاه مظلوم را دراز کند تا دست درازى ظالم را تلافى نماید..

 با این احتمال، دیگر تعلیل نصرت به جمله" إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ" کاملا روشن مى‏شود، چون اجازه به قتال و مباح کردن آن در موارد اضطرار و حرج، و امثال آن، خود از مقتضیات دو صفت عفو و غفور بودن خدا است‏.

و آنچه اثر زشت که این معامله به مثل دارد محو مى‏کند، چون اگر محو نکند عقاب و آزار رساندن به خلق در نظام حیات اثر زشت خود را مى‏گذارد، چیزى که هست خدا در خصوص این موارد آن اثر زشت و مبغوض را مى‏پوشاند، چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام نکرده‏با این بیان این نکته نیز روشن مى‏شود که به چه مناسبت در آخر آیه قبلى وصف حلم را آورد و نیز روشن مى‏گردد که کلمه" ثم" تنها براى رساندن بعدیت به حسب ذکر است، نه بعدیت زمانى.

بعضى از مفسرین[2] در معناى آیه گفته‏اند: هر کس به جنایت کننده بر خود جنایتى وارد آورد و سپس برگردد و او را دوباره مجازات کند خدا آن مظلوم را یارى مى‏کند، که خدا بخشنده آن عقابى است که بار دوم به دشمن داده و این ترک اولى را مرتکب شده، هر چند که جا داشت که صبر، و عفو از جانى، و بزرگوارى را ترک نکند، هم چنان که قرآن دستور داده فرمود:وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى[3]‏" و نیز فرمود:" فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ" [4] و نیز فرمود:" وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُور[5]ِ"

  : در این تفسیر چند اشکال است:

اولا در این تفسیر کلمه" ثم" براى بعدیت زمانى گرفته شده، و به همین جهت کلمه" عقاب" با کلمه" بغى" دو معنا پیدا کردند و کلمه عقاب با اینکه معنایش مطلق است هم جنایت را شامل است و هم غیر آن را، مختص به جنایت شده و چنین اختصاصى دلیل ندارد.

و ثانیا این مفسرین نصرت را به معناى نصرتى تکوینى (ظفر دادن) گرفته‏اند نه تشریعى (حق قانونى) و در حقیقت آیه را به معناى خبر دادن از نصرت خدا مظلوم را بر ظالم گرفته‏اند و حال آنکه چه بسیار ظالم‏ها را مى‏بینیم که بعد از انتقام مظلوم از او، دوباره ظلم خود را ازسرگرفته و خدا هم تکوینا یاریش نکرده است.

و ثالثا قتال با مشرکین و جهاد در راه خدا به طور قطع از مصادیق این آیه است، و لازمه معنایى که براى آیه کردند این است که ترک جهاد با کفار، و بخشودن آنان از جهاد اولى و بهتر باشد، و فساد این قول واضح است‏.

یکى از مفسّران از این آیه اندیشه‏اى مهمّ را استنباط کرده و آن این است که مبارزه و نبرد در اسلام قاعده‏اى کلى نظیر آنچه در مارکسیسم آمده نیست. بلکه حالتى است اضطرارى و ناگزیرانه. اسلام تو را دعوت مى‏کند که کسانى را که ستمى به تو کرده‏اند یا بعضى از حقوق ساده‏ات را سلب نموده‏اند ببخشى و مورد عفو قرار دهى. امّا وقتى که آنها از حدّ سلب حقوق و ستمگرى تجاوز کردند و کارد را به استخوانت رساندند، آن گاه بر تو واجب است که فریاد خود بر آورى و رو در روى آنها بایستى، پس مبارزه و نبرد تو براى خود نبرد و مبارزه نیست بلکه براى عدالت است و هر وقت حقّت را به تو باز گرداندند در آن حدّ تو نیز از مبارزه باز مى‏ایست.

 : بحث روایتی:

در بعضى از روایات آمده است در حالى که فقط دو شب به پایان ماه محرم باقى مانده بود، مشرکان به یکدیگر گفتند یاران محمد ص در ماه محرم پیکارو جنگ را حرام مى‏دانند ونمى جنگند به همین دلیل حمله را آغاز کردند، مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند که در این ماه حرام جنگ را آغاز نکنند، ولى آنها گوش ندادند، ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند و مردانه جنگیدند و خداوند آنها را پیروز کرد[6].

علامه: این روایت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم از مقاتل نقل کرده ولى اثر ضعف از سر تا پاى آن هویدا است براى اینکه مشرکین نیز مانند مسلمانان قتال در ماه حرام را حرام مى‏دانستند.

سه گونه عفو و مغفرت خداوند و اشاره به اینکه صفت عفو و مغفرت در خداوند مثل صفت رحمت و هدایت او به امور تکوینى و تشریعى تعلق مى‏گیرد . صفت عفو و مغفرت در خداى تعالى مثل صفت رحمت و هدایت او است که متعلق به امور تکوینى و تشریعى هر دو مى‏شود، پس خداى تعالى یک وقت از معاصى عفو مى‏کند و آن را از نامه اعمال محو مى‏سازد، و یک وقت از حکمى که اقتضاى تشریع دارد عفو مى‏کند از وضع و تشریع آن صرفنظر مى‏نماید، و یک وقت هم از مصائب عفو مى‏کند از نزول آن با آنکه اسباب نزولش فراهم است جلوگیرى مى‏نماید[7].

خداى تعالى در روز قیامت این قدر عفو مى‏کند که احدى تصور آن را نمى‏کند، حتى مشرکین هم به طمع افتاده و مى‏گویند:" وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ[8]"

 :  نکته ها:

1  دفاع، حقّ طبیعى هر انسانى است.

2  عدالت، در همه جا یک ارزش است.

3  یارى مظلوم، همیشه با نابودى ظالم همراه نیست. خداوند مظلوم را یارى مى‏کند، ولى ممکن است ظالم نیز به دلیلى مورد عفو الهى قرار گیرد.          

قالَ عَلی عَلیهِ السَلام:

"اِذا قَدَرتَ عَلی عَدُوِّکَ فَاجعَلِ العَفوَ عَنهُ شُکراً لِلقَدر? عَلَیه[9]"

هر گاه بر دشمنت دست یافتی پس بخشش و از او را شکر و سپاس توانایی بر او قرار ده.

 [1]      (اسرى/33)

 [2]      منهج الصادقین، ج 6، ص 187.

 [3]      ( بقره، 237)

 [4]       (شوری،40)

 [5]      (شوری43)

[6]     مجمع البیان و در المنثور، ذیل آیه

[7]  ترجمه المیزان ,ج:‏6,ص:536

[8]  ترجمه المیزان,ج:‏7,ص:79

[9]  نهج البلاغه، حکمت 10

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:5 عصر روز چهارشنبه 91 خرداد 10


آیه 60 از سوره حج:

    "ذَالِکَ وَ مَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَیْهِ لَیَنصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ"(60)

[حکم خدا] این است، و هر کس همانند چیزى که بدان مجازات شده(متجاوز را)مجازات کند، سپس(دوباره) بر او ستم شود، قطعاً خدا او را یارى خواهد کرد مسلماً خدا بسیار بخشاینده (و)آمرزنده است. (60)

"ذلک":اسم اشاره براى بعید است لام آن براى افاده دورى و کاف آن براى خطاب است .

"مُعَاقَبَةً" [عقب‏] هُ: به دنبال او آمد، "عقب": (بفتح اول و کسر دوم) پاشنه. راغب گوید: «رَجَعَ عَلى‏ عَقِبِهِ» یعنى برگشت (عقاب)، عقوبت، معاقبه مخصوص بعذاب‏اند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ[1].

"بَغى":طلب توأم با تجاوز از حد. 

"نصر":یارى‏/ لَیَنْصُرَن‏:حتما حتما خدا یارى میکند.

"عفو":گذشت. بخشودن گناه. (عفو): صیغه مبالغه است بمعنى کثیر العفو. 

"غفر":پوشاندن و مستور کردن .( غفور): صیغه مبالغه‏ یعنى بسیار آمرزنده و از اسماء حسنى‏است.

 تفسیر:

وعده نصرت به مظلوم 
در آیات گذشته سخن از مهاجران فی سبیل الله بود و وعده های پاداش بزرگی که خداوند در قیامت به آنها داده است . برای اینکه تصور نشود که وعده الهی , مخصوص آخرت است در نخستین آیه مورد بحث سخن از پیروزی آنها - در سایه لطف الهی- در این جهان می گوید.

(عاقَبَ) که ماضى باب مفاعله مى‏باشد به معنى تعقیب و فرار دادن و دنبال کردن است.

" ذَالِکَ وَ مَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا ...":کلمه" ذلک" خبر است براى مبتدایى که حذف شده و تقدیر آن" الامر ذلک الذى اخبرناک" است، یعنى مطلب از این قرار بود که برایت گفتیم، کلمه" عقاب" به معناى مؤاخذه انسان است به نحوى ناخوشایند، در مقابل کارى ناخوش آیند که عقاب شونده مرتکب شده، و اگر این مؤاخذه را عقاب نامیده‏اند، بدین مناسبت است که عقیب و دنبال عمل ناخوش آیند قرار دارد.

و" عقاب به مثل عقاب" کنایه از معامله به مثل است و چون این معامله به مثل، کار خوبى نیست لذا آن را مقید کرد به قید" بغى" و جمله" بغى علیه" را با لفظ" ثم" بدان عطف نمود.

موید این آیه "وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ[2]."

تعبیر به" مثل" تاکیدى بر این حقیقت است که نباید از حد تجاوز کند.

" ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ"، نیز اشاره به این است که اگر شخص در مقام دفاع از خویشتن تحت فشار ظلم قرار گیرد، خدا وعده یارى به او داده است، و به این ترتیب کسى که از آغاز سکوت کند و تن به ظلم و ستم در دهد و هیچگونه گام مؤثرى در راه دفاع از خود بر ندارد خدا به چنین کسى وعده یارى نداده است.

ضمیر «هاء» به ستمدیده برمى‏گردد: خداوند ستمدیده را یارى مى‏کند .



[1]      (بقره/196)‏

[2]      (نحل /127)



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:3 عصر روز چهارشنبه 91 خرداد 10


 تفسیر

{مژدهبه مهاجران فی سبیل الله که کشته شدند یا به مرگ طبیعی درگذشتند و تفسیر رزق حسن}

این آیات غرض سابق را تعقیب نموده , ثواب کسانی را که هجرت کرده و سپس در جهاد در راه خدا کشته شدند و یا مردند بیان مى‏کند، البته در خلال این بیان جملاتى هم در تحریک و تشویق به جهاد، و در وعده نصرت آمده، مانند جمله" ذلِکَ وَ مَنْ عاقَب‏..."

بعضى از دانشمندان شان نزولى براى این آیه ذکر کرده‏اند که خلاصه‏اش چنین است:" هنگامى که مهاجران به مدینه آمدند عثمان بن مظعون و ابو سلمه ابن عبد الاسد در مدینه طیبه به مرگ طبیعى از دنیا رفتند، در حالى که بعضى شربت شهادت نوشیدند، در این هنگام گروهى تمام فضیلت را براى شهیدان قائل شدند، آیه فوق نازل شد و هر دو را مشمول بهترین نعمتهاى الهى معرفى کرد، لذا بعضى از مفسران از این تعبیر چنین نتیجه گرفته‏اند که مهم جان دادن در راه خدا است چه از طریق شهادت باشد و چه از طریق مرگ طبیعى، هر کس براى خدا و در راه خدا بمیرد مشمول ثواب شهیدان است ".

همانگونه که در آیه «40 »همین سوره سخن از افراد مهاجر بمیان آمد در اینجا نیز به اهمیت مقام افرادى که در راه خدا هجرت کردند و بکنند مى‏پردازد.

"هاجروا": هجر و هجران آنست که انسان از دیگرى جدا شود، با بدن باشد یا با زبان و یا با قلب «هجر الشی‏ء»: ترکه و اعرض عنه» مهاجرت آنست که انسان از محلّى به محلّى هجرت کند، در عرف قرآن هجرت از دار کفر به دار ایمان است.

هجرت را مقید به قید" فِی سَبِیلِ اللَّهِ"کرده پس عمل صالح وقتى عمل صالح مى‏شود که با خلوص نیت باشد، و در راه خدا انجام شوددو جمله" قتلوا" و" او ماتوا" نیز در واقع مقید به قید مزبور است،

بعضى از مفسران گفته‏اند:" رزق حسن"، اشاره به نعمتهایى است که وقتى چشم انسان به آن مى‏افتد، چنان مجذوب مى‏شود که نمى‏تواند دیده از آن بر گیرد و به غیر آن نگاه کند، و تنها خدا قدرت دارد که چنین روزى را به کسى دهد.

کلمه "لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ" جواب قسم محذوف، و قسم و جواب آن: خبر است براى کلمه "الَّذِینَ هاجَرُوا" - کاشف.

" وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ"- این جمله آیه را ختم مى‏کند،جز آخرت جایى نیست که آدمى در آن رزق حسن بخورد. و اصولا در آیات قرآنى اطلاق رزق بر نعمتهاى بهشت شده، مانند آیه" أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ[1]".

کلمه" یدخلن" و" مدخل" هر دو از ادخال گرفته شده، و" مدخل"- به ضم میم و فتح خاء- اسم مکان از ادخال است و احتمال اینکه مصدر میمى باشد آن طور که باید مناسب با سیاق نیست.

و در اینکه این مدخل را که همان بهشت است توصیف کرده به اینکه" یرضونه" مایه خشنودى ایشان است" رضاء" را هم مطلق آورده تا منتها درجه آنچه آدمى آرزویش مى‏کند مشمول آن شود هم چنان که فرموده:" لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ[2]".

اینکه ایشان را به مدخلى داخل مى‏کند که مایه خشنودیشان باشد و از آن کراهتى نداشته باشند تلافى اخراج مشرکین است که ایشان را از دیارشان اخراج کردند، اخراجى که مایه کراهتشان شد و لذا این‏ جمله را تعلیل کرد به اینکه" چون خدا دانا و بردبار است"، یعنى مى‏داند که مایه خشنودى مسلمین چیست، همان را برایشان فراهم مى‏سازد، اما فراهم ساختن شخصى بردبار و لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ایشان عجله نمى‏کند.

گر چه کلمات (هاجَرُوا، قُتِلُوا، ماتُوا) که در آیه مورد بحث مى- باشند ماضى هستند و خبر از گذشته مى‏دهند، ولى در عین حال، شامل عموم افرادى که تا قیامت به وجود بیایند و همانگونه که این آیه مى‏گوید هجرت کنند مشمول نعمتى که این آیه مى‏فرماید مى‏شوند. زیرا همانگونه که زمان نزول این آیه نسبت به زمان ما، ماضى است همانگونه هم کلیه ازمنه جهان نسبت به روز قیامت که بعدا خواهد آمد ماضى هستند.

 نکته دیگر اینکه: کلمه "لَیَرْزُقَنَّهُمُ" یعنى حتما به آنان رزق و روزى میدهد- هم رزق و روزى دنیوى را در بر مى‏گیرد، هم اخروى را. چرا که این کلمه داراى قید و شرطى نیست. و این خود، مؤید آن نکته‏اى است که در بالا گفته شد.

محمّد بن العبّاس بعد از دو واسطه از عیسى بن داود او از امام کاظم علیه السّلام و ایشان از پدر بزرگوارش نقل نماید که فرمود این آیه درباره امیر المؤمنین على علیه السّلام نازل گردیده است .

 

چندین نکته:

1 )هجرت هدفدار یک ارزش است.

2)در راه خدا ناکامى نیست، اگر بندگان شایسته‏ى خداوند از لذّت‏هاى دنیا محروم شوند به نعمت‏هاى بزرگ آخرت مى‏رسند.

3) تحقق وعده‏هاى الهى قطعى است.

4) رازق واقعى خداست و دیگران واسطه‏ى رزق هستند.

عَن عَلی عَلیهِ السَلام فِی وَصفِهِ الجَنّه:

"فََلو رَمیَتَ بِبَِِصَرِ قَلبَکَ نَحوما یوصَفُ لَکَ مِنها لَغَرَفَت نَفسَکَ عَنِ البَدایعِ ما اُخرِجُ اِلَی الدُنیا مِن شَهَواتِها ولَذّاتِها و زَخارِفِ مَناظِرِها" «1»

اگر به دیده دل ببینی آنچه که برای تو از بهشت وصف می شود هر آیینه نفس تو دوری می کند از آنچه در این دنیاست از خوشی ها و آرایش های آن که در نظر است.

(1)نهج البلاغه ،خطبه164،بند21.

 



[1]      ( آل عمران، 169)

[2]      ( فرقان 16)



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 8:55 عصر روز یکشنبه 91 خرداد 7

   1   2      >