سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ریشه کلمات - پژوهش در تفسیر

  ( قاموس قرآن، ج‏6، ص: 273)ملک:"مُلک": (بر وزن قفل) آن در استعمال قرآن بمعنى حکومت و اداره امور است‏

( کتاب العین، ج‏5، ص: 73)قدوس :"قدس": القدس: تنزیه «3» الله، و هو القدوس و المقدس [و المتقدس‏]. و القداس: الجمان من فضة.

( قاموس قرآن، ج‏3، ص: 296)سلام:"سلم":(مثل فلس) و سلامت و سلام یعنى کنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى‏

. سلام از اسماء حسنى است راغب گوید: گفته‏اند علّت توصیف خداوند بسلام آنست که عیوب و آفات بحضرتش راه ندارد چنانکه بخلائق میرسد0صدوق در توحید آنرا سلامت دهنده و سالم از هر عیب گفته است‏.

( قاموس قرآن، ج‏1، ص:123)مومن:" آمن":خاطر جمع، کسیکه در او ایمنى است و یا شهریکه ایمن است 0

مؤمِن‏:فعل امن اگر متعدّى بنفسه باشد بمعنى ایمنى دادن است‏ و مؤمن که از اسماء حسنى است از همین معنى است، یعنى ایمنى دهنده (المفردات)

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 340)"عزیز":از اسماء حسنى است بمعنى توانا و قادر در مجمع فرموده: عزیز توانائى است که مغلوب نمیشود و بقولى: کسى است که چیزى بر او ممتنع نیست. عزیز آنگاه که درباره خدا بکار رفته نوعا با یکى از اسماء حسنى توأم است مثل «حکیم» اینها ظاهرا براى فهماندن این حقیقت است که خدا در عین عزّت و توانائى کارهایش از روى حکمت و مصلحت است و در عین حال مهربان، بخشاینده، وهاب، دانا، پسندیده و ... است نباید از عزت خدا بهراسید  ,   گاهى در مقام تهدید آمده‏ است0 ظاهرا مراد از عزیز در این آیات منیع و دافع است یعنى خدا قوى است کسى او را زبون نتواند کرد و عزیز و منیع است که کسى بمقام و سلطنت او نرسد

( قاموس قرآن، ج‏6، ص: 72)متکبر:"کبر": (بر وزن عنب و قفل) بزرگى قدر-- متکبر:از اسماء حسنى است بمعنى صاحب کبریاء و صاحب عظمت است‏0در المیزان آمده: متکبّر آنست که متلبّس بکبریاء و در آن ظاهر باشد. این صفت در خداوند صادق است زیرا کبریاء و عظمت حقیقى از آن اوست.

 (قاموس قرآن، ج‏3، ص: 212سبحان:"تسبیح":تنزیه خدا از هر بدى و نالایق‏-  (سبحان) بقول طبرسى اسم مصدر و بقول راغب مصدر است مثل غفران و معنى آن تسبیح است و نصب آن چنانکه گفته‏اند براى مفعول مطلق بودنست‏0صحاح و قاموس و اقرب گفته است: معنى سبحان اللّه یعنى خدا را از بدى بطور کامل کنار میدانم .
( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 20)شرک (بکسر شین) اسم است یعنى عمل شرک چنانکه در صحاح و قاموس و اقرب آمده است و نیز بمعنى شریک و نصیب آمده. (مشرک) کسى است که براى خدا شریک قرار ى عادت و طبع و مروّت و دین است‏0

راغب میگوید: خلق (بر وزن فلس و قفل) در اصل یکى‏اند اوّلى مخصوص هیئت و اشکال و صور ظاهرى است و دوّمى مخصوص به قوا و صفات است که با بصیرت قابل درک میباشد.

( لسان العرب ص :436)"لمُهَیْمِنُ: الشاهد، و هو من آمن غیرَه من الخوف، و أَصله أَأْمَنَ فهو مُؤَأْمِنٌ، و قال بعضهم: مُهَیْمِنٌ معنى مُؤَیْمِن،

( قاموس قران ج 1: ص 174")بارى:"بری":آفریننده «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» اوست خداى اندازه‏گیر، آفریننده، صورت ده، براى اوست نامهاى خوب.با در نظر گرفتن آنچه در «برء- بریّه» گفتیم، شاید خدا را از آن جهت بارى گوئیم که بوسیله‏ى ایجاد، اشیاء را از نبودن کنار و بطرف بود میکشاند.

 ( فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 5)"البارِی"- "بری‏": آفریدگار،

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 161)مصور:"صو"ر:بفتح (ص) قطع.(صور): صورت بمعنى شکل است جمع آن صور (بر وزن صرد) است‏ . (مصوّر): صورت دهنده. از اسماء حسنى است تصویر خدائى فقط بانسان اختصاص ندارد بلکه شامل تمام موجودات است و دقائق تصویر در همه مخلوقات سارى و هویدا است‏

( قاموس قرآن، ج‏7، ص: 219)اسماء :" وسم":علامت گذاشتن. «وسم الشّى‏ء وسما» یعنى او را علامت گذارى کرد و علامت را سمة گویند0طبرسی اصل ان سمو بمعنی رفعت است0

( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 134)حسنی :"حُسْن": (بر وزن قفل) زیبائى نیکوئى‏ و «الاسماء» موصوف حسنى است‏

( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 163) حکیم:"حکم":محکم کار. حکمت کردار. کسیکه کار را از روى تشخیص و مصلحت انجام دهد.

 طبرسى نقل شده: حکیم بمعنى مانع از فساد است. عبارت دیگر محکم کار میباشد و آن صیغه مبالغه است.

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 1:5 صبح روز جمعه 90 دی 9


  ( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 293) خالق:"خلق‏":(بر وزن قفل و عنق) بمعن(قاموس قرآن، ج‏7، ص: 44)انزلنا:"نزول":اصل نزول بمعنى فرود آمدن است‏

( قاموس قرآن، ج‏3، ص: 1)هذا:"ذ":ااسم اشاره است و با آن بمفرد مذکر نزدیک اشاره میشود و چون هاء تنبیه بر آن داخل شود گویند: هذا.

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 260)قران :"قرء":جمع کردن‏-خواندن را از آن قرائت گویند که در خواندن حروف و کلمات کنار هم جمع میشوند0راغب گوید:ولى بهر جمع قرائت نگویند مثلا وقتیکه گروهى را جمع کردى نمیگوئى‏

( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 6)"جبل":کوه‏

(قاموس قرآن، ج‏3، ص: 34)رایته:"رأى":دیدن. دانستن. نگاه کردن‏

( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 248)خشعا:"خشع":خشوع بمعنى تذلّل و تواضع است‏0 راغب میگوید: خشوع بمعنى ضراعة و تذلّل است و اکثر استعمال آن در جوارح است چنانکه اکثر استعمال ضراعة در تذلّل و تواضع قلبى است.

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 115)متصدعا:"صدع" شکافتن. «صدعه صدعا:شقّه» کوه از ترس خدا خاشع و شکاف بر دارنده است.

( فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 216)"الخَشِیَة"-ج خَشَایَا [خشی‏]: مؤنث (الخَشِی) است.الخَشِی- "خشی‏": ترسو

(قاموس قران ج 1 ص 277) "تِلک":اسم اشاره است بر مفرد مؤنّث.این کلمه چهل و یک بار در قرآن کریم آمده و در اغلب اشاره بجمع است و چون جمع باعتبار جماعت مؤنث است از این جهت میشود بجماعت با تلک اشاره کرد

( قاموس قرآن، ج‏6، ص: 233)امثال:"مثل": (بر وزن جسر) بمعنى مانند نظیر و شبیه است‏مثل: (بر وزن فرس) مانند، دلیل، صفت، عبرت، علامت، حدیث و مثل دائر0راغب میگوید: مثل (بر وزن فرس) قولى است درباره چیزى که شبیه است بقولى درباره چیزى دیگر تا یکى آندیگرى را بیان و مجسّم کند.

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 175)نضرب:"ضرب":زدن.مثل زدن نظیر

 (قاموس قران ج 7 ‏ص: 129)"ناس":جماعت مردم‏0راغب میگوید: گاهى از الناس بطور مجاز فضلاء مقصود است نه عموم مردم و آن در صورتى است که معناى انسانیت و اخلاق حمیده مقصود باشد

 ( قاموس قرآن، ج‏6، ص: 192)"لعل"ّ:از حروف شبیه بفعل و مشهور آنست که باسم نصب و بخبرش رفع میدهد0

راغب گوید: بقول بعضى مفسّرین لعلّ از خدا در جاى واجب العمل است و در بسیارى از مواضع آنرا به «کى» تفسیر کرده‏اند.

دوّم لعلّ گاهى براى امید و توقع گوینده است‏

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 199)یتفکرون:"فکر": (بفتح و کسر اول) اندیشه.تأمل. بعبارت دیگر فکر اعمال نظر و تدبّر است براى بدست آوردن واقعیات‏0

( قاموس قرآن، ج‏1، ص: 97)"اللَّه":علم (اسم) خداوند تبارک و تعالى است، بعضى گویند اصل آن اله است، همزه‏اش حذف شده و الف و لام بر آن اضافه گشته و لام در لام ادغام گردیده است، باید دانست: در این کلمه صفت بخصوص از صفات حق تعالى منظور نیست و آن فقط علم ذات بارى است، ولى التزاما بجمیع صفات خدا دلالت دارد و شاید از این جهت گفته‏اند: اللَّه نام ذات واجب الوجودى است که جامع تمام صفات کمال است‏0وجود حق تعالى و توحید او اساس دین مبین اسلام و تمام ادیان آسمانى است، هیچ دینى و هیچ دانشمندى، موقعیّت و عظمت و وجود و صفات خدا را مانند قرآن تعریف نکرده و نشان نداده است.

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 34علم: (بر وزن فرس) نشانه. علامت.العالِم- دانشم

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 133)"غیب":نهان. نهفته. هر آنچه از دیده یا از علم نهان است0

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 74)شهادت:"شهد":شهود و شهادت بمعنى حضور و معاینه است و در صحاح مشاهده را معاینه گفته است‏0در مفردات گوید: شهود در معنى حضور و شهادت در معنى دیدن و معاینه اولى است.شهادت که بمعنى حضور و دیدن است گاهى بمعنى خبر قاطع آید



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 1:3 صبح روز جمعه 90 دی 9


ریشه کلمات ایات 18 تا24

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 220)اتقوا:"وقى":وقایه و وقاء حفظ شى‏ء است از آنچه اذیّت و ضرر میرساند 0‏

 (تقوى:) اسم است از اتقاء و هر دو بمعنى خود محفوظ داشتن و پرهیز کردنست. راغب گوید: تقوى آنست که خود را از شى‏ء مخوف در وقایه و حفظ- قرار دهیم این حقیقت تقوى است سپس خوف را تقوى و تقوى را خوف گویند ...»

( قاموس قرآن، ج‏7، ص: 81)تنظر:"نظر":نگاه کردن. گاهى مراد از آن تدبّر و تأمّل و دقت است. و گاهى مراد معرفت حاصله بعد از فحص و تأمّل است (راغب).

( قاموس قرآن، ج‏7، ص: 93)"نفس "(بر وزن فلس) در اصل بمعنى ذات است. طبرسى ذیل وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ بقره: 9. فرموده: نفس سه معنى دارد یکى بمعنى روح دیگرى بمعنى تأکید مثل «جائنى زید نفسه» سوم بمعنى ذات و اصل همان است.

در صحاح گفته: نفس بمعنى روح است. «خرجت نفسه» یعنى روحش خارج شد ایضا نفس بمعنى خون است «ما لیس له نفس سائلة لا ینجس الماء اذا مات فیه» آنکه خون جهنده ندارد اگر در آبى بمیرد آب نجس نمیشود تا میگوید نفس بمعنى عین و ذات شى‏ء است.ظاهرا خون را از آن نفس گفته‏اند که روح با آن از بدنش خارج میشود.

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 256)قدمت:"قدم":(بر وزن فرس) پا--بنا بتعبیر طبرسى علت تسمیه پا بقدم، جلو انداختن آنست براى راه رفتن و بتعبیر راغب اصل در قدم پا و تقدم بمعنى پیش افتادن باعتبار آن است.

 ( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 90)لغد:"غُدو":غُدوه (بضم غین) و غداة بمعنى بامداد است یا از اول صبح تا طلوع شمس‏

 (غَد): فردا. اعمّ از آنکه فرداى حقیقى باشد

 ( المفردات فی غریب القرآن، ص: 273)خبیر:"خبر":الخُبْرُ: العلم بالأشیاء المعلومة عالم ببواطن أمورکم، و قیل: خبیر بمعنى مخبر0

 ( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 44)تعملون:"عمل":کار. اعمّ از آنکه خوب باشد یا بد. خوب و بد بودن آن بوسیله قرینه معلوم میشود

راغب گوید: عمل هر فعلى است که از حیوان روى قصد واقع شود، آن از فعل اخصّ است زیرا فعل گاهى بفعل حیوانات که لا عن قصد سر زند اطلاق میشود و بعضا بفعل جمادات نیز گفته میشود ولى عمل خیلى کم بلا قصد و فعل جماد گفته میشود.

 ( قاموس قرآن، ج‏6، ص: 169)تکونوا:"کون":کان بمعنى بود، هست، واقع شده و غیر آن میاید. راغب میگوید: کان عبارت است از زمان گذشته.

 ( قاموس قرآن، ج‏1، ص: 132)نسوا:"نسى":نسى و نسیان هم بمعنى فراموش کردن آید و هم بمعنى اهمال و بى‏اعتنائى. فیومى در مصباح میگوید: نسیان مشترک است میان دو معنى یکى ترک از روى غفلت و دیگرى ترک از روى عمد0نسى (بر وزن فلس) در عرف نام چیزى است که بآن کم اعتنا میکنند.خدا را از روى بى‏اعتنائى فراموش کردند0

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 176)فاسقون:"فسق":(بر وزن قشر) خروج از حق‏0اهل لغت گفته‏اند: «فسقت الرّطبة عن قشرها» خرما از غلاف خود خارج شد بتصریح راغب فسق شرعى از همین ریشه است در مصباح و اقرب گفته بقولى آن بمعنى خروج شى‏ء از شى‏ء على وجه الفساد است.

( قاموس قرآن، ج‏3، ص: 357)نسوا:"سوى":مساوات بمعنى برابرى است در کیل یا وزن و غیره گوئیم:

سوى: سوى بکسر و ضم سین خوانده شده و معنى آن عدل و وسط است «مکانا» ظاهرا ظرف است و سوى صفت مکان یعنى میان ما و شما وقتى معین کن در مکانى را که مسافت آن بهر دو طرف مساوى است و شاید مکان هموار و مستوى الاطراف مراد باشد. راغب گوید سوى (بضمّ و کسر) و سواء بمعنى وسط است .

 ( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 109) "اصحاب": جمع صاحب است بمعنى رفیقان ملازم‏0

( فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 66)"النَّار":"نور": آتش، ج انورُ و نِیران و نِیرَة (این کلمه معمولا مؤنث بکار برده مى‏شود)، رأى و نظر و سمَت، دوزخ- «نارُ التَّهْوِیل»:

( قاموس قرآن، ج‏2، ص: 61)الجنه:"جَنّ"َ: (بفتح اوّل) پوشیدن.مستور کردن‏0جنّت:باغ‏

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 211)فایزون :"فوز":نجات. رستگارى‏ راغب آنرا رسیدن بخیر با سلامت معنى کرده است.                      (قاموس قرآن، ج‏7، ص: 44)انزلنا:"نزول":اصل نزول بمعنى فرود آمدن است‏

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 1:0 صبح روز جمعه 90 دی 9